غدرالعشق فزلت قدمی

غدرالعشق فزلت قدمی
مزج‌الفرقة دمعی بدمی
و حنی‌القلب بما اورثنی
ندما فی ندم فی ندم
کرة الحجب وجودی و نی
اسفا لیت وجودی عدمی
و سقی‌الصب و قد اسکرنی
شرب القلب و ماذاق فمی
ای صنم لطف ترا می‌دانم
نیم ای دوست، بدان حد عجمی
ز لطیفی تو، گر شکر ترا
بدل اندیشم، ترسم برمی
من کی باشم؟! که تو بر تخت جمال
حسرت شاه و سپاه و حشمی
منه انگشت تو بر حرف کژم
من اگر حرف کژم تو قلمی
سبق‌الجود وجودی قدما
منک، یا انت ولی‌النعم
به حق جود وجودت که مبر
ز من بی‌دل و هذا قسمی
لا تبح قتلی بالصد وصل
و اجرنی، انا صید الحرم
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *