در سرم

در سرم
در سرم ذوق مِی عشق، همان است که بود
سر همان خاک ره دیر مغان است که بود
چون نشان پرسیم از دل ه به صحرای فنا
به همان قاعده بی نام و نشان است که بود
دل دیوانه بود شاد که آن رشک پری
هم چنان از نظر غیر نهان است که بود
غمم از حد متجاوز شده از مخموری
که به این غمزده،ساقی نه چنان است که بود
کی تواند دلم از دیر مغان بیرون شد
که همان مغبچه ای را نگران است که بود
دست در دامن پیران طریقت چه زنم؟
که دلم واله آن طرفه جوان است که بود
فانی اش جست به میخانه و گفتند که هست
لیکنش در دل دیوانه گمان است که بود
امیر علیشیر نوایی
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *