این کار که صد عالم پنهان ارزد

این کار که صد عالم پنهان ارزد پیدا نشود مگر کسی کان ارزد کاری نبود که تربیت یابد کار هرگه که به دل رسید صد…

ادامه مطلب

ای همچو سگی به استخوانی قانع

ای همچو سگی به استخوانی قانع تاکی باشی به خاکدانی قانع چون هر نَفَست هزار جان در راه است از بهرِ چهای به نیم جانی…

ادامه مطلب

ای ماه به چهره یا گلی یا سمنی

ای ماه به چهره یا گلی یا سمنی وز خوش بوئی شکوفه یا یاسمنی شیرین لب و پسته دهن و خوش سخنی المنة للَّه که…

ادامه مطلب

ای قاعدهٔ عشق تو جان افزایی

ای قاعدهٔ عشق تو جان افزایی خاصیت حسن تو جهان آرایی سلطان زمان شوم من سودایی گر صبر دهی مرا درین تنهایی

ادامه مطلب

ای صبح! امشب علاج دیگر نبرم

ای صبح! امشب علاج دیگر نبرم گر دست به زلف آن سمن برنبرم با هر سرِ موی او سری دارم من چندین سر اگر تیغ…

ادامه مطلب

ای شمع! مگر چنان گمانْت افتادست

ای شمع! مگر چنان گمانْت افتادست کاتش ز زبان در دل و جانْت افتادست هر دم گویی در دلم آتش افتاد این چه سخنی است…

ادامه مطلب

ای شب تو طریقِ زلفِ جانان داری

ای شب تو طریقِ زلفِ جانان داری یعنی نتوان گفت که پایان داری ای صبح مرا جان به لب آمد امشب آخر نَفَسی بزن اگر…

ادامه مطلب

ای دل! تو چو مردان به رهِ پرخطری

ای دل! تو چو مردان به رهِ پرخطری زان درویشی که از خطر بی خبری بسیار برفتی نرسیدی جایی وین نادرهتر که همچنان در سفری

ادامه مطلب

ای دل چو حجاب و پرده در کار بسی است

ای دل چو حجاب و پرده در کار بسی است خون خورکه درین حجاب خون خوار بسی است چون در ره او خرقه و زنار…

ادامه مطلب

ای خون شده در غمت دل پاک همه

ای خون شده در غمت دل پاک همه ز هر غم عشق تست تریاک همه اول همه را ز عشق خود خاک کنی وانگاه به…

ادامه مطلب

ای جان تو در ذُلِّ جدائی قانع

ای جان تو در ذُلِّ جدائی قانع گشته دل تو به بی وفائی قانع این سخت نیایدت که میباید بود سلطان بچهای را به گدائی…

ادامه مطلب

ای بود تو پیوسته بنا بود آخر

ای بود تو پیوسته بنا بود آخر تا کی باشی به هیچ خشنود آخر از هیچ پدید آمدهای اول کار گرچه همهای، هیچ شوی زود…

ادامه مطلب

ای آن که همه گشایش بندِ منی

ای آن که همه گشایش بندِ منی یاری دهِ جانِ آرزومندِ منی گر نیکم و گرنه، بندهٔ حکمِ توام گر فضل کنی ورنه خداوندِ منی

ادامه مطلب

ای از تو فلک بی خور و بی خواب شده

ای از تو فلک بی خور و بی خواب شده وز شوق تو سرگشته، چو سیماب، شده هر دم ز تو صد هزار دل خون…

ادامه مطلب

آواز به عشق در جهان خواهم داد

آواز به عشق در جهان خواهم داد پس شرحِ رُخِ تو بیزبان خواهم داد چون زَهره ندارم که به روی تو رسم بر پای تو…

ادامه مطلب

اندر طلب حضرت جاوید آخر

اندر طلب حضرت جاوید آخر ماندی تو میان بیم و امید آخر یک ذرّه وجود تست و در یک ذره چندی تابد فروغ خورشید آخر

ادامه مطلب

آن مرغ عجب در آشیان کی گنجد

آن مرغ عجب در آشیان کی گنجد وان ماه زمین در آسمان کی گنجد آن دانه که در دل زمین افکندند گر شاخ زند در…

ادامه مطلب

آن شب که بود وصال جان افروزم

آن شب که بود وصال جان افروزم من جملهٔ شب حیلهگری آموزم از هر مژه سوزنی کنم تا شب را بر صبحدم روز قیامت دوزم

ادامه مطلب

آن را که درین دایره جانی عجب است

آن را که درین دایره جانی عجب است در نقطهٔ فقر بینشانی عجب است هستی تو ظلمت آشیانی عجب است وآنجا که تو نیستی جهانی…

ادامه مطلب

آن پسته میان مغز چون افتادست

آن پسته میان مغز چون افتادست یا آن خط فستقی کنون افتادست یا مغز دران پسته نمیگنجیدست وز تنگی جایگه برون افتادست

ادامه مطلب

امشب بر ماست آن صنمِ جان افروز

امشب بر ماست آن صنمِ جان افروز ای صبح! مشو روز و مرا جان بمسوز گرچه همه شب به لطف زاری کردم هم بر دم…

ادامه مطلب

امروز دلی سخن نیوش اولیتر

امروز دلی سخن نیوش اولیتر در ماتم خود سیاه پوش اولیتر چون هم نفس و همدم و همدرد نماند دوران خموشیست خموش اولیتر

ادامه مطلب

از هم نفسانم اثری نیست امروز

از هم نفسانم اثری نیست امروز وز کار جهانم خبری نیست امروز یک خوشدلیم بیجگری نیست امروز سرگشتهتر از من دگری نیست امروز

ادامه مطلب

از کارِ قضا در تب و در تفت چه سود

از کارِ قضا در تب و در تفت چه سود وز حکم ازل بیخور و بیخفت چه سود تا کی به هزار لوح خوانم بر…

ادامه مطلب

از ذرّه ز اندازهٔ ذرّات مپرس

از ذرّه ز اندازهٔ ذرّات مپرس یک وقت نگهدار وز اوقات مپرس قصّه چه کنی دراز در غصّه بسوز در صنع نگه میکن و ازذات…

ادامه مطلب

از جان سیرم ازانک تن میخواهد

از جان سیرم ازانک تن میخواهد بی یوسفِ مهر، پیرهن میخواهد موری که به سالی بخورد یک دانه انبار به مُهرِ خویشتن میخواهد

ادامه مطلب

از بس که تو خود به خویشتن مینازی

از بس که تو خود به خویشتن مینازی یک لحظه به عاشقی نمیپردازی با پشت خمیده همچو چنگی شدهام تا بوک چو چنگ یک دمم…

ادامه مطلب

اجزاء زمین تن خردمندان است

اجزاء زمین تن خردمندان است ذرات هوا جمله لب ودندان است بندیش که خاکی که برو میگذری گیسوی بتان و روی دلبندان است

ادامه مطلب