فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة اوحدالدین کرمانی
از عقل بلند اگر نیم پستم گیر
از عقل بلند اگر نیم پستم گیر هشیار زمانه گر نیم مستم گیر با هر که زتو گریختم سود نداشت از تو به تو در…
آن کس که به بندگی قرارش باشد
آن کس که به بندگی قرارش باشد با چون و چرای او چه کارش باشد گر بنده ای اختیار در باقی کن آن خواجه بود…
او را که همه ملک جهان بس نبود
او را که همه ملک جهان بس نبود می دان به یقین کز هرِ خس نبود کوته نظری مکن سخن کوته کن معشوق جهان عاشق…
ای در دو نفس صد گنه از من دیده
ای در دو نفس صد گنه از من دیده وز فضل و کرم پردهٔ من ندریده وای من بتر از هر چه به عالم بتر…
با ضربت قهر تو نعیم است عذاب
با ضربت قهر تو نعیم است عذاب با شربت لطف تر سراب است شراب در قدرت ما نیست رسیدن به صواب یا رب همه را…
بی روی تو خونابه چکاند چشمم
بی روی تو خونابه چکاند چشمم کاری به جز از گریه نداند چشمم می ترسم از آنک حسرت دیدارت در چشم بماند و نماند چشمم…
تا ظن نبری کز آن جهان می ترسم
تا ظن نبری کز آن جهان می ترسم وز مردن وز کندن جان می ترسم چون مرگ حقیقت است چرا ترسم ازو من نیک نزیستم…
چون سرّ قدر طعمهٔ ابدال شود
چون سرّ قدر طعمهٔ ابدال شود آن جملهٔ قال و قیل پامال شود هم مفتی شرع را جگرخون گردد هم قاضی عقل را زبان لال…
خود را چو نمود او نه خیال است و نه طیف
خود را چو نمود او نه خیال است و نه طیف تو چون و چگونه دانیش باشد حیف هرگز نرسی به ذات او تا گویی…
در عشق زهمنشین بد می ترسم
در عشق زهمنشین بد می ترسم یعنی که ز مرد بی خرد می ترسم با تنهایی چنان خوشستم که اگر در آینه بنگرم زخود می…
روحی که منزّه است از عالم خاک
روحی که منزّه است از عالم خاک مهمان تو آمده است از عالم پاک می ده تو به بادهٔ صبوحی مددش زان پیش که گوید…
قد کنت اقول لا ابالی بجفا
قد کنت اقول لا ابالی بجفا کردیم چنانک می بنوشم زوفا الآن اذاصبّ من الحبّ صفا ترسم که کدورتیش باشد زقفا اوحدالدین کرمانی
گه خسته دل و سوخته خرمن باشم
گه خسته دل و سوخته خرمن باشم گه بسته دم و گشاده دامن باشم یا رب همگان را تو به مقصود رسان باشد که در…
من خواجهٔ عالمم تو معبود منی
من خواجهٔ عالمم تو معبود منی مقصود جهانم و تو مقصود منی هر جا که دلی است شاهدی می طلبد من شاهد حضرتم تو مشهود…
هر دل که به میدان هوای تو بتاخت
هر دل که به میدان هوای تو بتاخت با نیک و بد زمانه یکسان در ساخت دلها همه در بوتهٔ عشق تو گداخت چونانک تویی…
یا رب تو مرا به هیچ مغرور مکن
یا رب تو مرا به هیچ مغرور مکن وز خویشتنم به هیچ مهجور مکن از بهر رباطی و دهی ویرانه درویشی را از دل من…
از لطف تو هیچ بنده نومید نشد
از لطف تو هیچ بنده نومید نشد مقبول تو جز مقبل جاوید نشد لطفت به کدام ذرّه پیوست دمی کان ذرّه به از هزار خورشید…
آن کس که نبوّت به شبانی بخشد
آن کس که نبوّت به شبانی بخشد سلطانی را به پاسبانی بخشد چون هست امید تو بدو دل خوش دار کاو هر نفسی بتازه جانی…
ای از دو جهان به حسن و زیبایی فاش
ای از دو جهان به حسن و زیبایی فاش ای از همه پنهان و به پیدایی فاش بر حالت ما مگیر زان روی که ما…
ای خدمت تو سعادت و پیروزی
ای خدمت تو سعادت و پیروزی مولای تو بودن سبب بهروزی از خدمت تو دست ندارم که زتو هم عمر فزون می شود و هم…
این سودا را نمی توان کرد نهان
این سودا را نمی توان کرد نهان در کاسهٔ سر باشد و در کیسهٔ جان اندر سر و سینه رو طلب کن اثرش کاو را…
بی ذل کسی به پادشایی نرسد
بی ذل کسی به پادشایی نرسد هرگز به دُرست مومیایی نرسد گر رهرو را به فعل خود وادارند پس کَس به مقام پیشوایی نرسد اوحدالدین…
تا من باشم زپیش رویت نشوم
تا من باشم زپیش رویت نشوم فارغ نفسی ز گفت و گویت نشوم از سگ بترم اگر برای دل تو خاک قدم سگان کویت نشوم…
چون شخص به نورِ ذکر بینا گردد
چون شخص به نورِ ذکر بینا گردد موسی صفت او به طور سینا گردد عیسی زبان در قدم و دم باشد در گنبد نیلگون مینا…
در بادیهٔ وصال آن شهره نگار
در بادیهٔ وصال آن شهره نگار جانبازانند عاشقان رخ یار مانندهٔ حلّاج انا الحق گویان و از هر کنجی هزار سر بر سرِ دار اوحدالدین…
در مطبخ عشق پاکبازان قضا
در مطبخ عشق پاکبازان قضا کردند به غربیل بد از نیک جدا از چشمهٔ غربیل فروشد مقصود مستی همه بر سر آمد اینک من و…
زان پیش که ما طفیل آدم بودیم
زان پیش که ما طفیل آدم بودیم در خلوت خاص با تو همدم بودیم این صحبت ما با تو نه امروزین است پیش از من…
فریاد از آنچ نیست و می خوانندم
فریاد از آنچ نیست و می خوانندم زاهد نیم و بزهد می خوانندم گر زانک درون برون بگردانندم مستوجب آنم که بسوزانندم اوحدالدین کرمانی
لطفی بکنی عنایت از سر گیری
لطفی بکنی عنایت از سر گیری زین نقد دغل که می زنم زرگیری در مملکتت هیچ نیاید خللی گر هیچ کسی را به کسی برگیری…
من گرچه سزای راه درگاه نیم
من گرچه سزای راه درگاه نیم جز بر در سایهٔ هوالله نیم چون من توام و تو من، توام راه نمای تو آگهی از من…
هر دل که خبردار شد از اسرارش
هر دل که خبردار شد از اسرارش گر نور بود سوخته شد در نارش گر شبه سلامتی کسی را بینی زان است که او بی…
یا رب تو مرا عاشق صادق گردان
یا رب تو مرا عاشق صادق گردان با عشق توَم دمی موافق گردان من خود دانم که عشق کاری است بزرگ من لایق آن نیم…
از دیده دل من ارچه پرنورتر است
از دیده دل من ارچه پرنورتر است با دیده دل از آفت خود دورتر است رنج از دل و دیده نیست از تقدیر است دل…
آنجا سخنی زهر نوایی نخرند
آنجا سخنی زهر نوایی نخرند بی حاصلیی زهر گدایی نخرند نومید مشو بهر چه داری پیش آی کانجا همه چیزی به بهایی نخرند اوحدالدین کرمانی
ای از ره لطف راعی هر رَمه تو
ای از ره لطف راعی هر رَمه تو مقصود جهانیان زهر دمدمه تو جز تو همه هر چه هست تشویش ره است ما را زهمه…
ای دل طمع وصل به بیهوده مدار
ای دل طمع وصل به بیهوده مدار کز دوست جز او نیست کسی برخوردار هر کس زکمال او [ورا] نیست خبر او در پس پرده…
با قوّت پیل مور می باید بود
با قوّت پیل مور می باید بود با ملک دو کون عور می باید بود این طرفه تر است حال هر بی ادبی می باید…
پای آبله و دست تهی، سینه کباب
پای آبله و دست تهی، سینه کباب جان پر غم و دل پر آتش و دیده پرآب سر پرهوس و صبر نه و عمر خراب…
تسلیم و رضا به زشت کیشان ندهند
تسلیم و رضا به زشت کیشان ندهند و اسرار خدا به دل پریشان ندهند خودبینان را به ره حجابی است بزرگ صاحب خبران خبر بدیشان…
چون کار به جهد و جدّ تو برناید
چون کار به جهد و جدّ تو برناید دلتنگ مشو که آنچنان می باید چون نور فراز شد جهان بگشاید کز دامن صبح روز روشن…
در حضرت تو صدق و نیاز آوردم
در حضرت تو صدق و نیاز آوردم وز درد تو قصّهٔ دراز آوردم نقدی که به من سپرده بودی به اَلَست قلب و دغل و…
در کتم عدم چو برگزیدی ما را
در کتم عدم چو برگزیدی ما را در ربقهٔ بندگی کشیدی ما را آخر به کدام عیب رد خواهی کرد اول که تو با عیب…
سرّ قدر از جهانیان پنهان است
سرّ قدر از جهانیان پنهان است آن سر به طریق عقل نتوان دانست در جستن آن نقطه که مقصود آن است چون دایره هرک هست…
کار قدر از چون و چرا بیرون است
کار قدر از چون و چرا بیرون است چونی و چرایی زصفا بیرون است آن کس که به یک حرف زما برگردد خطّش در کش…
لطف تو و قهر تو همیشه به هم است
لطف تو و قهر تو همیشه به هم است لکن چو ضعیفیم به جان در ستم است ای آنکه ز هیچ هر چه خواهی بکنی…
من در پی عشق تو چه پویم که کیم
من در پی عشق تو چه پویم که کیم وصلت به کدام مایه جویم که کیم گر لطف توم دست نگیرد امروز فردا به کجا…
هرگز به وصال چون تو یاری برسم
هرگز به وصال چون تو یاری برسم بیرون زغمت به هیچ کاری برسم زین سان که منم میان دریای فراق هرگز بینی تا به کناری…
یا رب تو نگه دار دلم را از غیر
یا رب تو نگه دار دلم را از غیر تا ماند جان من مدام اندر سیر بینایی ده به حضرت خویش مرا خواهی تو به…
از قرب بعید شوق باید بودن
از قرب بعید شوق باید بودن پیوسته ملازم تو شاید بودن لکن به خلاف آنچ رفته است قلم از دست من و تو برنیاید بودن…
آنجا که سعادت است چه تسبیح و چه چنگ
آنجا که سعادت است چه تسبیح و چه چنگ آنجا که شقاوت است چه نام و چه ننگ در راه قضا یکی است اسباب و…