غزلیات – خواجوی کرمانی
امروز که من عاشق و دیوانه و مستم
امروز که من عاشق و دیوانه و مستم کس نیست که گیرد بشرابی دو سه دستم ای لعبت ساقی بده آن بادهٔ باقی تا باده…
آفتابست یا ستارهٔ بام
آفتابست یا ستارهٔ بام که پدید آمد از کنارهٔ بام ماه در عقرب و قصب برماه شام بر نیمروز و چین در شام نام خالش…
آب رخ ما بری و باد شماری
آب رخ ما بری و باد شماری خون دل ما خوری و باک نداری دست نگارین بروی ما چه فشانی ساعد سیمین بخون ما چه…
یاقوت روان بخش تو تا قوت روانست
یاقوت روان بخش تو تا قوت روانست چشمم ز غمت چشمهٔ یاقوت روانست آن موی میان تو که سازد کمر از موی موئی بمیان آمده…
یا رب ز باغ وصل نسیمی بمن رسان
یا رب ز باغ وصل نسیمی بمن رسان وین خسته را بکام دل خویشتن رسان داغ فراق تا بکیم بر جگر نهی یک روز مرهمی…
ورطهٔ پر خطر عشق ترا ساحل نیست
ورطهٔ پر خطر عشق ترا ساحل نیست راه پر آفت سودای ترا منزل نیست گر شوم کشته بدانید که در مذهب عشق خونبهای من دلسوخته…
هردم آرد باد صبح از روضهٔ رضوان پیام
هردم آرد باد صبح از روضهٔ رضوان پیام کاخر ای دلمردگان جز باده من یحیی العظام ماه ساقی حور عین و جام صافی کوثرست خاصه…
نیست بی روی تو میل گل و برگ سمنم
نیست بی روی تو میل گل و برگ سمنم تا شدم بندهات آزاد ز سرو چمنم منکه در صبح ازل نوبت مهرت زدهام تا ابد…
نظری کن اگرت خاطر درویشانست
نظری کن اگرت خاطر درویشانست که جمال تو ز حسن نظر ایشانست روی ازین بندهٔ بیچارهٔ درویش متاب زانکه سلطان جهان بندهٔ درویشانست پند خویشان…
میدرم جامه و از مدعیان میپوشم
میدرم جامه و از مدعیان میپوشم میخورم جامی و زهری بگمان مینوشم من چو از باده گلرنگ سیه روی شدم چه غم از موعظهٔ زاهد…
من ز دست دیده و دل در بلا افتادهام
من ز دست دیده و دل در بلا افتادهام ای عزیزان چون کنم چون مبتلا افتادهام هر دم از چشمم چو اشک گرم روراندن که…
معلوم نگردد سخن عشق بتقریر
معلوم نگردد سخن عشق بتقریر کایات مودت نبود قابل تفسیر مرغان چمن را به سحر همنفسی نیست در فصل بهاران بجز از ناله شبگیر زینگونه…
مرا یاقوت او قوت روانست
مرا یاقوت او قوت روانست ولی اشکم چو یاقوت روانست رخش ماهست یا خورشید شب پوش خطش طوطیست یا هندوستانست صبا از طرهاش عنبر نسیمست…
ما هم از شب سایبان برآفتاب انداختست
ما هم از شب سایبان برآفتاب انداختست سروم از ریحان تر برگل نقاب انداختست برکنار لالهزار عارضش باد صبا سنبل سیراب را در پیچ وتاب…
لب شیرین تو هر دم شکر انگیزترست
لب شیرین تو هر دم شکر انگیزترست زلف دلبند تو هر لحظه دلاویزترست برسرآمد ز جهان جزع تو در خونخواری گر چه چشم من دل…
گل اندامی که گلگون میدواند
گل اندامی که گلگون میدواند بدان نازک تنی چون میدواند بگاه جلوه از چابک سواری فرس بر شاه گردون میدواند مگر خونم بخواهد ریخت امشب…
گرچه کاری چو عشقبازی نیست
گرچه کاری چو عشقبازی نیست بگذر از وی که جای بازی نیست بحقیقت بدان که قصه عشق پیش صاحبدلان مجازی نیست چون نواهای دلکش عشاق…
گر چه تنگست دلم چون دهن خندانش
گر چه تنگست دلم چون دهن خندانش دل فراخست در آن سنبل سرگردانش هر کجا میرود اندر دل ویران منست گنج لطفست از آن جای…
کس حال من سوخته جز شمع نداند
کس حال من سوخته جز شمع نداند کو بر سر من شب همه شب اشک فشاند دلبستگئی هست مرا با وی از آنروی کز سوخته…
قصه غصه فرهاد بشیرین که برد
قصه غصه فرهاد بشیرین که برد نامه ویس گلندام برامین که برد خضر را شربتی از چشمهٔ حیوان که دهد مرغ را آگهی از لاله…
عارض ترکان نگر در چین جعد مشک فام
عارض ترکان نگر در چین جعد مشک فام تا جمال حور مقصورات بینی فی الخیام باده پیش آور که هردم باد عنبر بوی صبح میدهد…
صبح وصل از افق مهر بر آید روزی
صبح وصل از افق مهر بر آید روزی وین شب تیرهٔ هجران بسر آید روزی دود آهی که بر آید ز دل سوختگان گرد آئینهٔ…
شب رحیل ز افغان خستگان مراحل
شب رحیل ز افغان خستگان مراحل مجال خواب نیابند ساکنان محامل مکش زمام شتر ساربان که دلشدگان را کشیده است سر زلف دلبران بسلاسل سرشک…
سخن یار ز اغیار بباید پوشید
سخن یار ز اغیار بباید پوشید قصهٔ مست ز هشیار بباید پوشید خلعت عاشقی از عقل نهان باید داشت کان قبائیست که ناچار بباید پوشید…
ساقیا وقت صبوح آمد بیار آن جام را
ساقیا وقت صبوح آمد بیار آن جام را می پرستانیم در ده بادهٔ گلفام را زاهدانرا چون ز منظوری نهانی چاره نیست پس نشاید عیبت…
زهی جمال تو خورشید مشرق دیده
زهی جمال تو خورشید مشرق دیده بتنگی دهنت هیچ دیدهٔ نادیده سواد خط تو دیباچه صحیفهٔ دل هلال ابروی تو طاق منظر دیده مه جبین…
ز روی خوب تو گفتم که پرده برفکنم
ز روی خوب تو گفتم که پرده برفکنم ولی چو درنگرم پردهٔ رخ تو منم مرا ز خویش بیک جام باده باز رهان که جام…
رند و دردی کش و مستم چه توان کرد چو هستم
رند و دردی کش و مستم چه توان کرد چو هستم بر من ای اهل نظر عیب مگیرید که مستم هر شبم چشم تو در…
رام را گر برگ گل باشد نبیند ویس را
رام را گر برگ گل باشد نبیند ویس را ور سلیمان ملک خواهد ننگرد بلقیس را زندهٔ جاوید گردد کشته شمشیر عشق زانکه از کشتن…
دوش میکردم سوال از جان که آن جانانه کو
دوش میکردم سوال از جان که آن جانانه کو گفت بگذر زان بت پیمان شکن پیمانه کو گفتمش پروانهٔ شمع جمال او منم گفت اینک…
دلم با مردم چشمت چنانست
دلم با مردم چشمت چنانست که پنداری که خونشان در میانست خطت سرنامهٔ عنوان حسنست رخت گلدستهٔ بستان جانست شبت مه پوش و ماهت شب…
دگر وجود ندارد لطیفهئی ز دهانش
دگر وجود ندارد لطیفهئی ز دهانش ز هیچکس نشنیدم دقیقهئی چومیانش چه آیتست جمالش که با کمال معانی نمیرسد خرد دوربین بکنه بیانش اگر چه…
در تابم از دو هندوی آتش پرستشان
در تابم از دو هندوی آتش پرستشان کز دست رفت دنیی و دینم ز دستشان ز مشک سوده سلسله بر مه نهادهاند زانرو که آفتاب…
خوشا شراب محبت ز ساغر ازلی
خوشا شراب محبت ز ساغر ازلی قدح بروی صبوحی کشان لم یزلی ز دست ساقی تحقیق اگر خوری جامی شراب را ابدی دان و جام…
خرم آنروز که از خطهٔ کرمان بروم
خرم آنروز که از خطهٔ کرمان بروم دل و جان داده ز دست از پی جانان بروم با چنین درد ندانم که چه درمان سازم…
حبذا پای گل و صبحدم و فصل بهار
حبذا پای گل و صبحدم و فصل بهار باده در دست و هوا در سر و لب بر لب یار بی رخ یار هوای گل…
چون خط تو گرد رخ گلرنگ بگیرد
چون خط تو گرد رخ گلرنگ بگیرد سرحد ختن خیل شه زنگ بگیرد مگذار که رخسار تو کائینه حسنست از آه جگر سوختگان زنگ بگیرد…
چو در نظر نبود روی دوستان ما را
چو در نظر نبود روی دوستان ما را به هیچ رو نبود میل بوستان ما را رقیب گومفشان آستین که تا در مرگ به آستین…
چه جرم رفت که رفتی و ترک ما کردی
چه جرم رفت که رفتی و ترک ما کردی به خون ما خطی آوردی و خطا کردی گرت کدورتی از دوستان مخلص بود چرا برفتی…
جان پرورم گهی که تو جانان من شوی
جان پرورم گهی که تو جانان من شوی جاوید زنده مانم اگر جان من شوی رنجم شفا بود چو تو باشی طبیب من دردم دوا…
ترک من ترک من بی سر و پا کرد و برفت
ترک من ترک من بی سر و پا کرد و برفت جگرم را هدف تیر بلا کرد و برفت چون سر زلف پریشان من سودائی…
تا کی ندهی داد من ای داد ز دستت
تا کی ندهی داد من ای داد ز دستت رحم آر که خون در دلم افتاد ز دستت تا دور شدی از برم ای طرفه…
پری رخان که برخ رشک لعبت چینند
پری رخان که برخ رشک لعبت چینند چه آگه از من شوریده حال مسکینند اگر چه زان لب شیرین جواب تلخ دهند ولی بگاه شکر…
بی گلبن وصلت بگلستان نتوان بود
بی گلبن وصلت بگلستان نتوان بود بی شمع جمالت بشبستان نتوان بود ای یار عزیز ار نبود طلعت یوسف با مملکت مصر به زندان نتوان…
به شهریار بگوئید حال این درویش
به شهریار بگوئید حال این درویش به شهریار برید آگهی از این دل ریش مدد کنید که دورست آب و ما تشنه حرامی از عقب…
بشکست دل تنگ من خسته کزین دست
بشکست دل تنگ من خسته کزین دست مشاطه سر زلف پریشان تو بشکست دارم ز میان تو تمنای کناری خود را چو کمر گر چه…
برسر کوی عشق بازاریست
برسر کوی عشق بازاریست که رخی همچو زر بدیناریست دل پرخون بسی بدست آید زانکه قصاب کوچه دلداریست نخرد هیچکس دلی بجوی بنگر ای خواجه…
بحز از کمر ندیدم سر موئی از میانت
بحز از کمر ندیدم سر موئی از میانت بجز از سخن نشانی نشنیدم از دهانت تو چه معنی که هرگز نرسیدهام بکنهت تو چه آیتی…
با لعل او ز جوهر جان در گذشتهایم
با لعل او ز جوهر جان در گذشتهایم با قامتش ز سرو روان در گذشتهایم پیرانه سر به عشق جوانان شدیم فاش وز عقل پیر…
این بوی بهارست که از صحن چمن خاست
این بوی بهارست که از صحن چمن خاست یا نکهت مشکست کز آهوی ختن خاست انفاس بهشتست که آید به مشامم یا بوی اویسست که…