ترسم از چشم خوشت غافل نگاهی سر زند

ترسم از چشم خوشت غافل نگاهی سر زند در دل بی طاقت من اشک و آهی سر زند من به یک نظاره حیرانم چه گل…

ادامه مطلب

تا سرمه کشد چشم ملامتگر ما را

تا سرمه کشد چشم ملامتگر ما را غیرت سرپا زد کف خاکستر ما را خوش دردسری می کشم از درد، ندانم بالین ز دَمِ تیغ…

ادامه مطلب

پای بستند و ره سعی نشانم دادند

پای بستند و ره سعی نشانم دادند دست و بازو بشکستند و کمانم دادند جان سختم حذر از دوزخ جاوید نداشت خانه در کوچهٔ آسوده…

ادامه مطلب

بود تا چند در دل حسرت آن خوش بر و دوشم

بود تا چند در دل حسرت آن خوش بر و دوشم هلال آسا کشد خمیازهٔ خورشید آغوشم؟ به باد دامنی از خاک بردارد شهیدان را…

ادامه مطلب

به قید جسم ز جان جهان چه می دانی؟

به قید جسم ز جان جهان چه می دانی؟ تو دل نداده ای، از دلستان چه می دانی؟ نگشته در رهِ یوسف، سفید دیده تو…

ادامه مطلب

به دل سخت تو حرفی ز دل تنگ زدم

به دل سخت تو حرفی ز دل تنگ زدم حیف این گوهر یکدانه که بر سنگ زدم سر این حوصله نازم که به یک عمر،…

ادامه مطلب

به این بی‌طاقتی یارب به دنبال که می‌گریم؟

به این بی‌طاقتی یارب به دنبال که می‌گریم؟ چنین رنگین به یاد چهره آل که می‌گریم؟ درین بستان‌سرا در سایه سرو سرافرازی به حسرت از…

ادامه مطلب

بساط سرو گل، افسرده شد در گلشن ای قمری

بساط سرو گل، افسرده شد در گلشن ای قمری خروشی ساز کن، با بلبل دستان زن ای قمری به طوق بندگی، مخصوصی، از خیل گرفتاران…

ادامه مطلب

بر هر زمین که جلوه کنی آسمان کنی

بر هر زمین که جلوه کنی آسمان کنی می زیبدت که ناز به کون و مکان کنی این لطف جلوه ای که ز سرو تو…

ادامه مطلب

باد صبا فسانهٔ زلف تو ساز کرد

باد صبا فسانهٔ زلف تو ساز کرد پیغام آشنا، شب ما را دراز کرد گردید قسمتم ز ازل عشق شعله خو ساقی مرا به جرعهٔ…

ادامه مطلب

ای وای بر اسیری، کز یاد رفته باشد

ای وای بر اسیری، کز یاد رفته باشد در دام مانده باشد، صیاد رفته باشد از آه دردناکی سازم خبر دلت را روزی که کوه…

ادامه مطلب

ای طرّه برافشانده، خدا را ز گدا پرس

ای طرّه برافشانده، خدا را ز گدا پرس احوال پریشانی ما را ز صبا پرس تا کی گذری از بر ما مست تغافل یک بار…

ادامه مطلب

ای از رخت مشاطه را، صد چشم حیران در بغل

ای از رخت مشاطه را، صد چشم حیران در بغل مانند صبح آیینه را خورشید تابان در بغل هندوی خالت را بود چین و ختن…

ادامه مطلب

اگر نسیم نباشد که زلف بگشاید؟

اگر نسیم نباشد که زلف بگشاید؟ به عاشقان رخ معشوق را که بنماید؟ ز شمع، شب نشود روز، قدر وقت بدان طلوع شعشعه ی آفتاب…

ادامه مطلب

اسرار تو با زاهد و ملّا نتوان گفت

اسرار تو با زاهد و ملّا نتوان گفت با کوردلان، نور تجلّا نتوان گفت چون آینه، کز جلوهٔ دیدار شود گم ما را به تماشای…

ادامه مطلب

از غم، دل حیران چه خبر داشته باشد؟

از غم، دل حیران چه خبر داشته باشد؟ محو تو، ز هجران چه خبر داشته باشد؟ آن سرو گل اندام که دلها چمن اوست از…

ادامه مطلب

از چاره عاجزم مژه اشکبار را

از چاره عاجزم مژه اشکبار را ساکن چه سان کنم؟ رگ ابر بهار را نتوان ستردن از دل خون گشته داغ عشق ناخن عبث مزن،…

ادامه مطلب

یک مشت سفله مانده بجا از کرام خلق

یک مشت سفله مانده بجا از کرام خلق ننگ است در زمانه زبان را ز نام خلق چون زهر جانگزای، گلوگیر می شود نتون زلال…

ادامه مطلب

همسر بوالهوس مدان، عاشق پاکباز را

همسر بوالهوس مدان، عاشق پاکباز را ز هر چش جفا مکن، مشرب امتیاز را سینه حریف چون شود، آن مژهٔ دراز را دشنه شکسته در…

ادامه مطلب

هان ای حریف میکده، می در ایاغ کن

هان ای حریف میکده، می در ایاغ کن شوریدهٔ غمیم علاج دماغ کن داغ مرا ز یک نگه گرم برفروز روغن ز خون شعله مرا…

ادامه مطلب

نمی بینم کسی از آشنارویان به جا مانده

نمی بینم کسی از آشنارویان به جا مانده در این غربت همین آیینهٔ زانو به ما مانده جدا از نعمت دیدار آن شیرین دهان، چشمم…

ادامه مطلب

نقاب از چهره بگشا تا ز غربت جان برون آید

نقاب از چهره بگشا تا ز غربت جان برون آید برافشان زلف را تا زاهد از ایمان برون آید دهد گر لعل سیرابت منادی، جانگدازان…

ادامه مطلب

ناله ام را در دلش تأثیر بودی کاشکی

ناله ام را در دلش تأثیر بودی کاشکی شکوه ام را گاهگاهی می شنودی کاشکی سیل را بی تابی از ساحل به دربا می برد…

ادامه مطلب

من شعله ام، به پیرهنم هر که خار کرد

من شعله ام، به پیرهنم هر که خار کرد در جیب من شکفته تر از گل، بهار کرد هر خون که کرد چرخ چو مینا…

ادامه مطلب

مستان، شب غم رفت و سحرگاه فتوح است

مستان، شب غم رفت و سحرگاه فتوح است پیمانه بیارید که هنگام صبوح است پیمانه مگو، چشمه ی جان پرور خضر است در بحر پُر…

ادامه مطلب

مجنون مرا شور تو بی پا و سر انداخت

مجنون مرا شور تو بی پا و سر انداخت کوه غم عشق تو مرا از کمر انداخت مشکل که به کویت رسد این رنگ پریده…

ادامه مطلب

لب لعلت به پیامی دل ما شاد نکرد

لب لعلت به پیامی دل ما شاد نکرد کلک مشکین تو از غمزدگان یاد نکرد می کند آنچه جگرکاو نگاه تو به دل به رگ…

ادامه مطلب

گل خزان زده ام، زندگی ملال من است

گل خزان زده ام، زندگی ملال من است شکسته رنگی من ترجمان حال من است اگر به کعبه وگر دیر می گذارم گوش حدیث حسن…

ادامه مطلب

گر چنین پر رخنه از سوز جگر خواهد شدن

گر چنین پر رخنه از سوز جگر خواهد شدن نامهٔ من، دام مرغ نامه‌بر خواهد شدن دست بی صبری اگر از سینه ام فارغ شود…

ادامه مطلب

کف چون تهی‌ست جوهر انسان چه می‌کند؟

کف چون تهی‌ست جوهر انسان چه می‌کند؟ خاتم چو نیست، دست سلیمان چه می‌کند؟ آتش زدی ز جلوه به خاشاک هستیم این برق را ببین…

ادامه مطلب

کار رسوایی ما حیف به پایان نرسید

کار رسوایی ما حیف به پایان نرسید نارسا طالع چاکی که به دامان نرسید دل بر آن شبنم لب تشنه مرا می سوزد که به…

ادامه مطلب

فتنهٔ روز جزا در قدم جلوهٔ اوست

فتنهٔ روز جزا در قدم جلوهٔ اوست با قیامت قد او دست و گریبان برخاست چون برد شمع، سرخود به سلامت بیرون؟ صبح از بزم…

ادامه مطلب

عشق تو که صد برهمن از کیش برآورد

عشق تو که صد برهمن از کیش برآورد آتش شد و دودم ز دل ریش برآورد جا در دل تأثیر کند تا لب سوفار هر…

ادامه مطلب

طرّهٔ ناز را دو تا کرد که کرد؟ یار کرد

طرّهٔ ناز را دو تا کرد که کرد؟ یار کرد دل به دو عالم آشنا کرد که کرد؟ یار کرد قهر به لطف آشتی داد…

ادامه مطلب

صبا از منزل سلمی، سلام آورد مستان را

صبا از منزل سلمی، سلام آورد مستان را ز زلفش نامهٔ مشکین ختام آورد مستان را نسیم نو بهار آید، پریشان طرّه، چون سنبل صبوحی…

ادامه مطلب

شدم ز توبهٔ بی صرفه در بهار خجل

شدم ز توبهٔ بی صرفه در بهار خجل مباد از رخ پیمانه میگسار خجل ز مایه داری اشکم خوش است خاطر دوست خدا کند، نکند…

ادامه مطلب

سرگرم فنا فکر دگر هیچ ندارد

سرگرم فنا فکر دگر هیچ ندارد شمع سحری برگ سفر هیچ ندارد جز شورش آفاق به عالم خبری نیست آسوده دل ما که خبر هیچ…

ادامه مطلب

سپاه فتنه با آن چشم جلاد است می دانم

سپاه فتنه با آن چشم جلاد است می دانم نگاهش را تغافل، خواب صیاد است می دانم ز تیر غمزه ی سندان شکاف او خطر…

ادامه مطلب

ساغر نزنم تا بتوان خون جگر زد

ساغر نزنم تا بتوان خون جگر زد بر سر نزنم گل، چو توان دست به سر زد گویا به چمن تند وزیده ست نسیمی این…

ادامه مطلب

زاهد از پای خم باده چه سان برخیزم؟

زاهد از پای خم باده چه سان برخیزم؟ من نیفتاده ام آن سان که توان برخیزم صبح محشر که سر از خواب گران بردارم هم…

ادامه مطلب

ز کاوش مژه ى شوخ آتشین خویی

ز کاوش مژه ى شوخ آتشین خویی به سینه هر گل داغی ست چشم آهویی پیاله می کشم امشب به طاق ابرویی سبو کشان خرابات…

ادامه مطلب

ز خط گلعذاران است سودایی دماغ من

ز خط گلعذاران است سودایی دماغ من نمک پرورده ی شور بهاران است داغ من دمی در گلشنم، ضبط زبان خود کن ای بلبل که…

ادامه مطلب

رهرو وادی عشق، آبله پا می باید

رهرو وادی عشق، آبله پا می باید غم جدا، گریه جدا، ناله جدا می باید ساده لوحانه کنی دل چه پر از نقش و نگار؟…

ادامه مطلب

دیده ها واله نظارهٔ مژگان خوشی ست

دیده ها واله نظارهٔ مژگان خوشی ست آن سنان مژهٔ حلقه ربا را دریاب چین پیشانی آن زهره جبین را بنگر موج رحمت دریای بقا…

ادامه مطلب

دلم که شاهد امّید، در کنار ندید

دلم که شاهد امّید، در کنار ندید جبین صبح شب تار انتظار ندید در آفتاب قیامت به سر چگونه برد کسی که سایهٔ آن سرو…

ادامه مطلب

دل آگه سر راهش ز پاس راز گرداندم

دل آگه سر راهش ز پاس راز گرداندم شکایت تا سر مژگان رسید و بازگرداندم به دل نگذاشت پا را از غرور حسن و من…

ادامه مطلب

در قید غمم، خاطر آزاد کجایی؟

در قید غمم، خاطر آزاد کجایی؟ تنگ است دلم، قوت فریاد کجایی؟ دیری ست که دارم سر راه نگهی را صیدی سر تیر آمده، صیّاد…

ادامه مطلب

در دل تنگ بود جلوهٔ جانان ما را

در دل تنگ بود جلوهٔ جانان ما را یوسفی هست درین گوشهٔ زندان ما را صبح رسوایی ما دامن محشر دارد ندهد تن به رفو،…

ادامه مطلب

دارم ز داغ دل چمنی در کنار خویش

دارم ز داغ دل چمنی در کنار خویش در زیر بال می گذرانم بهار خویش برق از زمین سوختهٔ ما چه می برد چون نخل…

ادامه مطلب

خوش آن عاشق که شیدای تو باشد

خوش آن عاشق که شیدای تو باشد بیابان گرد سودای تو باشد سواد سومنات اعظم دل خراب چشم شهلای تو باشد من این دستی که…

ادامه مطلب