امشب غبار نالهٔ دل سرمه رنگ بود

امشب غبار نالهٔ دل سرمه رنگ بود یا رب شکست‌شیشهٔ‌ من از چه سنگ بود از کشتنم نشد شفقی طرف دامنی خونم درپن ستمکده نومید…

ادامه مطلب

آنچه نذر درگه آوردیم ما

آنچه نذر درگه آوردیم ما تحفه‌، شیئالله آوردیم ما جان محزون پیشتاز عجز بود آه بر لب هرگه آوردیم ما خاک پست و دامن گردون…

ادامه مطلب

آه نومیدم‌ کجا تأثیر من پیدا شود

آه نومیدم‌ کجا تأثیر من پیدا شود خاک‌گردم تا نشان تیر من پیدا شود صدگلو بندد جنون چون حلقه در پهلوی هم تا صدای بسمل…

ادامه مطلب

ای آینهٔ حسن تمنای تو جانها

ای آینهٔ حسن تمنای تو جانها اوراق‌گلستان ثنای تو زبانها بی‌زمزمهٔ حمد تو قانون سخن را افسرده چو خون رگ تار است بیانها از حسرت…

ادامه مطلب

ای تماشایت چمن‌پرور به چشم آینه

ای تماشایت چمن‌پرور به چشم آینه بی توخس می‌پرورد جوهربه چشم آینه تا جدا افتاده است از دولت دیدار تو می‌زند مشاطه خاکستر به چشم…

ادامه مطلب

ای ز شوخیهای حسنت محوییچ وتابها

ای ز شوخیهای حسنت محوییچ وتابها حیرت اندر آینه چون موج درگردابها بی‌خراش‌زخم‌عشق اسراردل معلوم‌نیست خواندن این لفظ موقوف است بر اعرابها صاحب تسلیم را…

ادامه مطلب

ای غرهٔ اقبال سرانجام تو شوم است

ای غرهٔ اقبال سرانجام تو شوم است مرگت به ته بال هما سایهٔ بوم است چون پیر شدی از امل پوچ حیاکن یکسر خط تقویم‌کهن…

ادامه مطلب

ای هستی از قصر غنا افکنده در ویرانه‌ات

ای هستی از قصر غنا افکنده در ویرانه‌ات گل‌کرده از هر موی تو ادبار چینی خانه‌ات می‌باید از دست نفس جمعیت دل باختن تا ریشه…

ادامه مطلب

این دور، دور حیز است‌، وضع متی‌‌که دارد

این دور، دور حیز است‌، وضع متی‌‌که دارد باد بروت مردی غیر از سرین‌که دارد آثار حق‌پرستی ختم است بر مخنث غیر از دبر سرشتان…

ادامه مطلب

آیینهٔ دل داغ جلا ماند و نفس سوخت

آیینهٔ دل داغ جلا ماند و نفس سوخت فریادکه روشن‌نشد این آتش و خس سوخت واداشت ز آزادی‌ام الفتکدهٔ جسم پرواز من زگرمی آغوش قفس…

ادامه مطلب

با همه بی‌دست و پایی اندکی همت‌گمار

با همه بی‌دست و پایی اندکی همت‌گمار آسمان می‌بالد اینجا کودک دامن سوار وضع بیکاری دلیل انفعال کس مباد تا ز سعی ناخنت ‌کاری‌ گشاید…

ادامه مطلب

باز بیتابی‌ام احرام چه در می‌بندد

باز بیتابی‌ام احرام چه در می‌بندد کز غبارم نفس صبح ‌کمر می‌بندد فکر جولان‌ همه تشویش عبارت‌ سازی‌ ست فطرت آبله مسضمون دگر می‌بندد غیر…

ادامه مطلب

باغ هستی نیست جز رنگی‌ که‌ گرداند عدم

باغ هستی نیست جز رنگی‌ که‌ گرداند عدم ما و این پرواز تا هر جا پر افشاند عدم چون سحر نشو و نماها یک قلم…

ادامه مطلب

بر اهل فضل دانش و فن‌گریه می‌کند

بر اهل فضل دانش و فن‌گریه می‌کند تا خامه لب گشود سخن گریه می‌کند پر بیکسیم ‌کز نم چشم مسامها هرچند مو دمد ز بدن…

ادامه مطلب

بر شعله تا چند نازیدن‌کاه

بر شعله تا چند نازیدن‌کاه در دولت تیز مرگی‌ست ناگاه صد نقص دارد سازکمالت چندین هلال است پیش وپس ماه در فکر خویشیم آزادگی‌کو ما…

ادامه مطلب

برروی ما چوصبح نه‌رنگی شکسته است

برروی ما چوصبح نه‌رنگی شکسته است گردی ز دامن تپش دل نشسته است بی‌آفتاب وصل تو بخت سیاه ما مانند سایه آینهٔ زنگ بسته است…

ادامه مطلب

بزم پیری‌کزقد خم‌گشتهٔ ما چنگ اوست

بزم پیری‌کزقد خم‌گشتهٔ ما چنگ اوست برق آه ناامیدی شو؟ی آهنگ اوست دل‌به‌وحشت نه‌که چرخ سفله‌فرصت‌دشمن است روز و شب‌یک‌جنبش‌مژگان‌چشم‌تنگ اوست وادی عجزی به پای…

ادامه مطلب

بسکه افتاده‌ست باغ آبرو نایاب گل

بسکه افتاده‌ست باغ آبرو نایاب گل ذوق عشرت آب‌گردد تا کند مهتاب‌ گل زبن طلسم رنگ و بو سامان آزادی‌ کنید نیست اینجا غیر دامن…

ادامه مطلب

بسکه در ساز صفاکیشان حیا خوابیده بود

بسکه در ساز صفاکیشان حیا خوابیده بود موی چینی رشته بست اما صدا خوابیده بود کس به مقصد چشم نگشود از هجوم ما و من…

ادامه مطلب

بعد ازین از صحبت این دیو مردم رم کنم

بعد ازین از صحبت این دیو مردم رم کنم غول چندی در بیابان پرورم آدم‌کنم در مزاج بدرگان جز فحش کم دارد اثر زخم سگ…

ادامه مطلب

بلبل الم غنچه کشد بیشتر از گل

بلبل الم غنچه کشد بیشتر از گل ظلمست به عاشق چه مدارا چه تغافل خودداری شبنم چه‌ کند با تف خورشید ای یاد تو برق…

ادامه مطلب

به بر کشید ز بس جوش نازکی تنگش

به بر کشید ز بس جوش نازکی تنگش فشار چین جبین ریخت با عرق رنگش درین چمن سر و برگ حضور رنگ‌ کراست‌؟ حنا اگر…

ادامه مطلب

به حیرت خویش را بیگانهٔ ادراک می‌سازم

به حیرت خویش را بیگانهٔ ادراک می‌سازم جنون ناتوانم جیب مژگان چاک می‌سازم تماشاهاست نیرنگ تحیرگاه الفت را تو با آیینه و من با دل…

ادامه مطلب

به دشت بیخودی آوازهٔ شوق جرس دارم

به دشت بیخودی آوازهٔ شوق جرس دارم ز فیض دل تپیدنها خروشی بی‌نفس دارم درین‌ گلشن نوایی بود دام عندلیب من ز بس نازک دلم…

ادامه مطلب

به روی آن جهان جلوه‌، یک عالم نقاب افتد

به روی آن جهان جلوه‌، یک عالم نقاب افتد که چشم خیره‌بینان در خیال آفتاب افتد بقدر نفی ما آماده است اثبات یکتایی کتان چندان‌که…

ادامه مطلب

به صد وحشت رفیق آه بی تاثیر گردیدم

به صد وحشت رفیق آه بی تاثیر گردیدم ز چندین رنگ جستم تا پر این تیر گردیدم به دوش شعله چندین دود بست امید خاکستر…

ادامه مطلب

به فکر دل لبم از ربط قیل و قال‌گذشت

به فکر دل لبم از ربط قیل و قال‌گذشت چسان نفس‌کشم آیینه در خیال گذشت کجاست‌تاب ز خودرفتنی‌که‌چون یاقوت به عرض‌گردش رنگم هزار سال‌گذشت بهار…

ادامه مطلب

به مطلب می‌رساند وحشت از آفاق ورزبدن

به مطلب می‌رساند وحشت از آفاق ورزبدن که دارد چیدن دامن درین گلزار گلچیدن به غفلت نقد هستی صرف سودای خطا کردم به رنگ سایه‌ام…

ادامه مطلب

به هرکجا مژه‌ام رنگ خواب می‌ریزد

به هرکجا مژه‌ام رنگ خواب می‌ریزد گداز شرم به رویم گلاب می‌ریزد مباش بیخبر از درس بی‌ثباتی عمر که هر نفس ورقی زین‌ کتاب می‌ریزد…

ادامه مطلب

به یمن سبقت جهد از هزار قافله‌ گیری

به یمن سبقت جهد از هزار قافله‌ گیری به رنگ موج‌ گهر گر پی یک آبله‌ گیری به علم و فن تک وتاز نفس چه…

ادامه مطلب

به‌کنج ابروی دلدار خال فتنه کمین

به‌کنج ابروی دلدار خال فتنه کمین سیاهپوش سیه خانه‌ای‌ست گوشه‌نشین چو سایه‌، جذبهٔ خورشید او سراپایم‌، چنان ربود که نگذاشت سجده‌ام به جبین سراغ مردمک…

ادامه مطلب

بی ‌تو دل در سینه‌ام دارد جنون افسانه‌ای

بی ‌تو دل در سینه‌ام دارد جنون افسانه‌ای ناله‌ام جغدی قیامت کرده در وبرانه‌ای در سراغ فرصت ‌گم‌کرده می‌سوزم نفس رفته شمع از بزم و…

ادامه مطلب

بی‌ادب بنیاد هستی عافیت دربار نیست

بی‌ادب بنیاد هستی عافیت دربار نیست غیرضبط خود شکست موج را معمارنیست هرکس‌اینجاسودخوددر چشم‌پوشی‌دیده است خودفروشان‌، عبرتی‌، آیینه در بازار نیست حرص‌خلقی رادرین‌محفل به‌مخموری‌گداخت غیر…

ادامه مطلب

بیخودی‌ کردم ز حسن بی حجارش سر زدم

بیخودی‌ کردم ز حسن بی حجارش سر زدم از میان برداشتم خود را نقابی بر زدم وحشتم اسباب امکان را به خاکستر نشاند چون‌ گل…

ادامه مطلب

بیکس شهیدم خون هم ندارم

بیکس شهیدم خون هم ندارم دیگر که ریزد گل بر مزارم حسرت‌کش مرگ مردم به پیری بی آتشی سوخت در پنبه‌زارم سنگی‌ که زد یأس…

ادامه مطلب

پاس کار خود نباشد صاحب تدبیر را

پاس کار خود نباشد صاحب تدبیر را دست بر قید صدا مشعل بود زنجیررا نفع زین بازار نتوان برد بی‌جنس فریب ای‌که سود اندیشه‌ای سرمایه‌کن…

ادامه مطلب

بسکه اجزایم چمن‌پروردهٔ نیرنگ اوست

بسکه اجزایم چمن‌پروردهٔ نیرنگ اوست گرهمه خونم به‌جوش شوخی آید رنگ اوست کوه تمکینش بود هرجا بساط‌آرای ناز نالهٔ دلهای بیطاقت شرار سنگ اوست جوهر…

ادامه مطلب

بسکه چون طاوو‌س‌، پیچیده‌ست مستی در سرم

بسکه چون طاوو‌س‌، پیچیده‌ست مستی در سرم جام‌ها در گردش آید گر به خود جنبد پرم گرد بادم‌، مستی‌ام موقوف کوه و دشت نیست هر…

ادامه مطلب

بسکه مستان را به قدر میکشیها آبروست

بسکه مستان را به قدر میکشیها آبروست می‌زند پهلو به‌گردون هرکه بر دوشش سبوست هر دلی‌کز غم نگردد آب پیکانست و بس هرسری‌کز شور سودا…

ادامه مطلب

بلا‌کشان محبت‌ گل چه نیرنگند

بلا‌کشان محبت‌ گل چه نیرنگند شکسته‌اند به رنگی‌ که عالم رنگند چه شیشه و چه پری خانه‌زاد حیرت ماست به آرمیدگی دل‌که بیخودان سنگند ز…

ادامه مطلب

به این موهومی‌ام یا رب‌ که‌ کرد آیینه‌دار او

به این موهومی‌ام یا رب‌ که‌ کرد آیینه‌دار او تحیر تا کجا گیرد ز صفر من شمار او سراغ خویش یابم تا ره تحقیق او…

ادامه مطلب

به حرف و صوت مگو کار دل تباه نگردد

به حرف و صوت مگو کار دل تباه نگردد کجاست آینه‌ای کز نفس سیاه نگردد ز ما و من به ندامت مده عنان فضولی تأملی…

ادامه مطلب

به دست‌ تیغ تو تا خون من حنا بسته

به دست‌ تیغ تو تا خون من حنا بسته به حیرتم که عجب خویش را بجا بسته چه سان به روی تو مرغ نظر کند…

ادامه مطلب

به رنگ‌گلشن ازفیض حضورت عشرت آهنگم

به رنگ‌گلشن ازفیض حضورت عشرت آهنگم مشو غایب‌ که چون آیینه از رخ می‌پرد رنگم حیا را کرده‌ام قفل در دکان رسوایی به رنگ غنچه…

ادامه مطلب

به صدگردون تسلسل بست دور ساغر عشقم

به صدگردون تسلسل بست دور ساغر عشقم که گردانید یارب اینقدر گرد سر عشقم سیاهی می‌کنم اما برون از رنگ پیدایی غبار عالم رازم سواد…

ادامه مطلب

به غبار این بیابان نه نشان پا نشسته

به غبار این بیابان نه نشان پا نشسته به بساط ناتوانی همه نقش ما نشسته سر راه ناامیدی نه مقام انتظار است دل بینوا ندانم…

ادامه مطلب

به مطلب می‌رساند وحشت از آفاق ورزبدن

به مطلب می‌رساند وحشت از آفاق ورزبدن که دارد چیدن دامن درین گلزار گلچیدن به غفلت نقد هستی صرف سودای خطا کردم به رنگ سایه‌ام…

ادامه مطلب

به هرجا ساز غیرت انفعال آهنگ می‌گردد

به هرجا ساز غیرت انفعال آهنگ می‌گردد به موج یک عرق صد آسیای رنگ می‌گردد نگردد ضعف پیری مانع بیتابی شوقت نوا از پا نیفتد…

ادامه مطلب

به یادت‌گردش رنگم به هرجا بار می‌بندد

به یادت‌گردش رنگم به هرجا بار می‌بندد ز موج‌ گل زمین تا آسمان زنار می‌بندد چ‌سان خاموش باشم بی‌توکز درد تمنایت تپش بر جوهر آیینه…

ادامه مطلب

به‌روی‌نسخهٔ‌هستی‌که نیست جز تب وتاب

به‌روی‌نسخهٔ‌هستی‌که نیست جز تب وتاب نوشته‌اند خط عافیت به موج سراب گرآرزو شکنی می‌شود عمارت دل شکست موج بود باعث بنای حباب دلیل غفلت ما…

ادامه مطلب