تک بیت ها – صائب تبریزی
بیستون را الم مردن فرهاد گداخت
بیستون را الم مردن فرهاد گداخت سنگ را آب کند داغ عزیزان دیدن
پیران تلاش رزق فزون از جوان کنند
پیران تلاش رزق فزون از جوان کنند حرص گدا شود طرف شام بیشتر
تا بوی گلی سلسله جنبان نسیم است
تا بوی گلی سلسله جنبان نسیم است بر ما ره آمد شد بستان نتوان بست
تشنه چشمان را ز نعمت سیر کردن مشکل است
تشنه چشمان را ز نعمت سیر کردن مشکل است دشت اگر دریا شود، ریگ روان سیراب نیست
تیره روزان جهان را به چراغی دریاب
تیره روزان جهان را به چراغی دریاب تا پس از مرگ ترا شمع مزاری باشد
جنون به بادیه پرورده چون سراب مرا
جنون به بادیه پرورده چون سراب مرا سواد شهر بود آیهٔ عذاب مرا
چشم از برای روی عزیزان بود به کار
چشم از برای روی عزیزان بود به کار یعقوب را به دیدهٔ بینا چه حاجت است ؟
چند باشم زان رخ مستور، قانع با خیال ؟
چند باشم زان رخ مستور، قانع با خیال ؟ در گریبان تا به کی ریزم گل ناچیده را؟
چه میپرسی ز من کیفیت حسن بهاران را؟
چه میپرسی ز من کیفیت حسن بهاران را؟ که چون نرگس سر آمد عمر من در چشم مالیدن
چو فرد آینه با کاینات یکرو باش
چو فرد آینه با کاینات یکرو باش که شد سیاه رخ کاغذ از دوروییها
چون صبح اگر عزیمت صادق مدد کند
چون صبح اگر عزیمت صادق مدد کند آفاق را به یک دو نفس میتوان گرفت
حرف گفتن در میان عشق و دل انصاف نیست
حرف گفتن در میان عشق و دل انصاف نیست صاحب منزل ازو، منزل ازو، اسباب ازو
خاطرت از شکوهٔ ما کی پریشان میشود؟
خاطرت از شکوهٔ ما کی پریشان میشود؟ زلف پر کرده است از حرف پریشان، گوش تو
خندهٔ کبک از ترحم هایهای گریه شد
خندهٔ کبک از ترحم هایهای گریه شد تا که رادر کوهسار عشق آمد پا به سنگ؟
دارد نظر به خانه خرابان همیشه عشق
دارد نظر به خانه خرابان همیشه عشق ویرانه فیض میبرد از ماه بیشتر
دایم به روی دست دعا جلوه میکنی
دایم به روی دست دعا جلوه میکنی هرگز ندیده است کسی نقش پای تو
در چشم پاکبازان، آن دلنواز پیداست
در چشم پاکبازان، آن دلنواز پیداست آیینه صاف چون شد، آیینه ساز پیداست
در سپند من سودازده آتش مزنید
در سپند من سودازده آتش مزنید که پریشان شود از نالهٔ من انجمنی
درین بساط، بجز شربت شهادت نیست
درین بساط، بجز شربت شهادت نیست میی که تلخی مرگ از گلو تواند شست
دست از جهان بشوی که اطفال حادثات
دست از جهان بشوی که اطفال حادثات افشاندهاند میوهٔ این شاخ پست را
دل بی طاقتی چون طفل بدخو در بغل دارم
دل بی طاقتی چون طفل بدخو در بغل دارم که نتوانم به کام هر دو عالم داد تسکینش
دل ز همدردان شود از گریه خالی زودتر
دل ز همدردان شود از گریه خالی زودتر وقت شمعی خوش که پا در حلقه ماتم نهاد
یک صبحدم به طرف گلستان گذشتهای
یک صبحدم به طرف گلستان گذشتهای شبنم هنوز بر رخ گل آب میزند!
دندان ما ز خوردن نعمت تمام ریخت
دندان ما ز خوردن نعمت تمام ریخت اندوه روزی از دل ما کم نمیشود
دیدن یک روی آتشناک را صد دل کم است
دیدن یک روی آتشناک را صد دل کم است من به یک دل، عاشق صد آتشین رخسارهام
راهی که راهزن زد، یک چند امن باشد
راهی که راهزن زد، یک چند امن باشد ایمن شدم ز شیطان، تا توبه را شکستم
ره ندارد جلوهٔ آزادگی در کوی عشق
ره ندارد جلوهٔ آزادگی در کوی عشق سرو اگر کارند اینجا بید مجنون میدمد
ز آب من جگر تشنهای نشد سیراب
ز آب من جگر تشنهای نشد سیراب چه سود ازین که فلک لعل آبدارم کرد؟
ز چشم بد، خدا آن چشم میگون را نگه دارد!
ز چشم بد، خدا آن چشم میگون را نگه دارد! که در هر گردشی مست تماشا میکند ما را
ز دست راست ندانستمی اگر چپ را
ز دست راست ندانستمی اگر چپ را چه گنجها به یمین و یسار داشتمی
ز من به نکتهٔ رنگین چون لاله قانع شو
ز من به نکتهٔ رنگین چون لاله قانع شو که از برای درودن نکشتهاند مرا
زندان به روزگار شود دلنشین و ما
زندان به روزگار شود دلنشین و ما هر روز میشویم ز دنیا رمیدهتر
زین بیابان میبرم خود را برون چون گردباد
زین بیابان میبرم خود را برون چون گردباد بیش ازین نتوان غبار خاطر صحرا شدن
سیل درماندهٔ کوتاهی دیوار من است
سیل درماندهٔ کوتاهی دیوار من است بی سرانجامی من خانه نگهدار من است
شحنهٔ دیده وری کو، که درین فصل بهار
شحنهٔ دیده وری کو، که درین فصل بهار هر که دیوانه نگشته است به زنجیر کند!
شود آسان دل از جان برگرفتن در کهنسالی
شود آسان دل از جان برگرفتن در کهنسالی که در فصل خزان، برگ از هوا گیرد جدایی را
شیوه عاجز کشی از خسروان زیبنده نیست
شیوه عاجز کشی از خسروان زیبنده نیست بی تکلف، حیلهٔ پرویز نامردانه بود
ضیافتی که در آنجا توانگران باشند
ضیافتی که در آنجا توانگران باشند شکنجهای است فقیران بیبضاعت را
عالم از افسردگان یک چشم خواب آلود شد
عالم از افسردگان یک چشم خواب آلود شد کو قیامت تا برانگیزد جهان خفته را؟
عشق بر هر کس که زور آورد، من گشتم خراب
عشق بر هر کس که زور آورد، من گشتم خراب سیل در هر جا که پا افشرد، من ویران شدم
عمر عزیز را به میناب صرف کن
عمر عزیز را به میناب صرف کن این آب را به لالهٔ سیراب صرف کن
غفلت پیریم از عهد جوانی بیش است
غفلت پیریم از عهد جوانی بیش است خواب ایام بهارم به خزان افتاده است
غنچهٔ تصویر میلرزد به رنگ و بوی خویش
غنچهٔ تصویر میلرزد به رنگ و بوی خویش در ریاض آفرینش یک دل آسوده نیست
فلک پیر بسی مرگ جوانان دیده است
فلک پیر بسی مرگ جوانان دیده است این کمان، پشت سر تیر فراوان دیده است
کاش در زندگی از خاک مرا برمی داشت
کاش در زندگی از خاک مرا برمی داشت آن که بر تربت من سایه فکند آخر کار