میان شیشه و سنگ است خصمی دیرین

میان شیشه و سنگ است خصمی دیرین دل مرا و ترا چون توان به هم پیوست ؟

ادامه مطلب

می‌کند باد مخالف، شور دریا را زیاد

می‌کند باد مخالف، شور دریا را زیاد کی نصیحت می‌دهد تسکین، دل آزرده را

ادامه مطلب

نالهٔ سوخته جانان به اثر نزدیک است

نالهٔ سوخته جانان به اثر نزدیک است دست خورشید به دامان سحر نزدیک است

ادامه مطلب

نزدیک من میا که ز خود دور می‌شوم

نزدیک من میا که ز خود دور می‌شوم وزبیخودی ز وصل تو مهجور می‌شوم

ادامه مطلب

نقش پای رفتگان هموار سازد راه را

نقش پای رفتگان هموار سازد راه را مرگ را داغ عزیزان بر من آسان کرده است

ادامه مطلب

نه از روی بصیرت سایه بال هما افتد

نه از روی بصیرت سایه بال هما افتد سیه مست است دولت، تا کجا خیزد، کجا افتد

ادامه مطلب

نیست از خونابه نوشان هیچ کس جز من به جا

نیست از خونابه نوشان هیچ کس جز من به جا ساغر یک بزم می‌باید مرا تنها کشید

ادامه مطلب

نیست ممکن از پشیمانی کسی نقصان کند

نیست ممکن از پشیمانی کسی نقصان کند شاخ گل شد دست افسوسی که ما بر سر زدیم

ادامه مطلب

هر چند برآوردهٔ آن جان جهانم

هر چند برآوردهٔ آن جان جهانم چون خانه ندارم خبر از صاحب خانه

ادامه مطلب

هر که آمد در غم آبادجهان، چون گردباد

هر که آمد در غم آبادجهان، چون گردباد روزگاری خاک خورد، آخر به هم پیچید و رفت

ادامه مطلب

همان به خاک برابر چو نور خورشیدم

همان به خاک برابر چو نور خورشیدم اگرچه از همه آفاق بر سر آمده‌ام

ادامه مطلب

همین نه خانهٔ ما در گذار سیلاب است

همین نه خانهٔ ما در گذار سیلاب است بنای زندگی خضر نیز بر آب است

ادامه مطلب

یاد از نگاه گیر طریق سلوک را

یاد از نگاه گیر طریق سلوک را در عین آشنایی مردم، رمیده باش

ادامه مطلب

آب روان عمر ز استاده خوشترست

آب روان عمر ز استاده خوشترست آزرده از گذشتن این کاروان مباش

ادامه مطلب

از بس نشان دوری این ره شنیده‌ام

از بس نشان دوری این ره شنیده‌ام انجام را تصور آغاز می‌کنم

ادامه مطلب

از حجاب عشق نتوانیم بالا کرد سر

از حجاب عشق نتوانیم بالا کرد سر در تماشاگاه لیلی بید مجنونیم ما

ادامه مطلب

از دم تیغ که هر دم به سرم می‌بارد

از دم تیغ که هر دم به سرم می‌بارد می‌توان یافت که سهوالقلم ایجادم

ادامه مطلب

از صبح پرده سوز، خدایا نگاه دار

از صبح پرده سوز، خدایا نگاه دار این رازها که مابه دل شب سپرده‌ایم

ادامه مطلب

از مردم دنیا طمع هوش مدارید

از مردم دنیا طمع هوش مدارید بیداری این طایفه خمیازهٔ خواب است

ادامه مطلب

ازسر مستی صراحی گردنی افراخته است

ازسر مستی صراحی گردنی افراخته است آه اگر دست گلوگیر عسس گردد بلند

ادامه مطلب

اگر ز اهل دلی، فیص آسمان از توست

اگر ز اهل دلی، فیص آسمان از توست که شیشه هر چه کند جمع، بهر پیمانه است

ادامه مطلب

آن که گریان به سر خاک من آمد چون شمع

آن که گریان به سر خاک من آمد چون شمع کاش در زندگی از خاک مرا بر می‌داشت

ادامه مطلب

ای آن که پای کوه به دامن شکسته‌ای

ای آن که پای کوه به دامن شکسته‌ای یک ذره صبر هم به من بیقرار بخش

ادامه مطلب

ای که خود را در دل ما زشت منظر دیده‌ای

ای که خود را در دل ما زشت منظر دیده‌ای رنگ خود را چاره کن، آیینهٔ ما زرد نیست

ادامه مطلب

این هستی باطل چو شرر محض نمودست

این هستی باطل چو شرر محض نمودست یک چشم زدن ره ز عدم تا به وجودست

ادامه مطلب

با نامرادی از همه کس زخم می‌خوریم

با نامرادی از همه کس زخم می‌خوریم این وای اگر سپهر رود بر مراد ما

ادامه مطلب

بر آن رخسار نازک از نگاه تند می‌لرزم

بر آن رخسار نازک از نگاه تند می‌لرزم که طفل شوخ، دست خالی از بستان نمی‌آید

ادامه مطلب

بر زمین ناید ز شادی پای ما چون گردباد

بر زمین ناید ز شادی پای ما چون گردباد تا لباس خاکساری در بر ما کرده‌اند

ادامه مطلب

برنمی‌آیم به رنگی هر زمان چون نوبهار

برنمی‌آیم به رنگی هر زمان چون نوبهار سرو آزادم که دایم یک قبا باشد مرا

ادامه مطلب

بگشای چاک سینه که بر منکران حشر

بگشای چاک سینه که بر منکران حشر روشن شود که صبح قیامت دمیدنی است

ادامه مطلب

به امید بهشت نسیه زاهد خون خورد، غافل

به امید بهشت نسیه زاهد خون خورد، غافل که خود باغ بهشت از یک دوساغر می‌تواند شد

ادامه مطلب

به جان رساند مرا داغ دوستان دیدن

به جان رساند مرا داغ دوستان دیدن چه دلخوشی خضر از عمر جاودان دارد؟

ادامه مطلب

به صد خون جگر دل را صفا دادم، ندانستم

به صد خون جگر دل را صفا دادم، ندانستم که چون آیینه روشن شد، به روشنگر نمی‌ماند

ادامه مطلب

بهار نوجوانی رفت، کی دیوانه خواهی شد؟

بهار نوجوانی رفت، کی دیوانه خواهی شد؟ چراغ زندگی گل کرد، کی پروانه خواهی شد؟

ادامه مطلب

بی حاصلی نگر که شماریم مغتنم

بی حاصلی نگر که شماریم مغتنم از زندگانی آنچه به خواب گران گذشت

ادامه مطلب

پرتو منت کند دلهای روشن را سیاه

پرتو منت کند دلهای روشن را سیاه می‌کشد دست حمایت شمع مغرور مرا

ادامه مطلب

پیش از آن دم که کند خاک تو را در دل خون

پیش از آن دم که کند خاک تو را در دل خون می به دست آر که خون در جگر خاک کنی

ادامه مطلب

تا سبزه و گل هست، ز می توبه حرام است

تا سبزه و گل هست، ز می توبه حرام است نتوان غم دل را به بهار دگر افکند

ادامه مطلب

تهی شود به لبم نارسیده رطل گران

تهی شود به لبم نارسیده رطل گران ز بس که ریشه دوانده است رعشه در دستم

ادامه مطلب

جان هواپرستان، در فکر عاقبت نیست

جان هواپرستان، در فکر عاقبت نیست گرد هدف نگردد، تیری که شد هوایی

ادامه مطلب

جوی شیر از جگل سنگ بریدن سهل است

جوی شیر از جگل سنگ بریدن سهل است هر که بر پای هوس تیشه زند کوهکن است

ادامه مطلب

چنان به فکر تو در خویشتن فرو رفتیم

چنان به فکر تو در خویشتن فرو رفتیم که خشک شد چو سبو دست زیر سر ما را

ادامه مطلب

چه آرزوی شهادت کنم، که سوخته است

چه آرزوی شهادت کنم، که سوخته است به داغ یاس، جگر گوشهٔ خلیل از تو

ادامه مطلب

چو برگ غنچهٔ نشکفته ما گرفته دلان

چو برگ غنچهٔ نشکفته ما گرفته دلان نشد که سر به هم آریم یک زمان در باغ

ادامه مطلب

چون تاک اگرچه پای ادب کج نهاده‌ایم

چون تاک اگرچه پای ادب کج نهاده‌ایم ما رابه ریزش مژهٔ اشکبار بخش

ادامه مطلب

چون فلاخن کز وصال سنگ دست‌افشان شود

چون فلاخن کز وصال سنگ دست‌افشان شود می‌دهد رطل گران از غم سبکباری مرا

ادامه مطلب

چون نگردم گرد سر تا پای او چون گردباد؟

چون نگردم گرد سر تا پای او چون گردباد؟ پاکدامانی که می‌بینم بیابان است و بس

ادامه مطلب

حسن در زندان همان بر مسند فرماندهی است

حسن در زندان همان بر مسند فرماندهی است من عزیز مصر را در وقت خواری دیده‌ام

ادامه مطلب

خاکیان پاک طینت، دانهٔ یک سبحه‌اند

خاکیان پاک طینت، دانهٔ یک سبحه‌اند هر که یک دل را نوازش کرد، عالم را نواخت

ادامه مطلب

خضر با عمر ابد پوشیده جولان می‌کند

خضر با عمر ابد پوشیده جولان می‌کند ما به این ده روزه عمر اظهار هستی می‌کنیم

ادامه مطلب