چه عصر است این که دین فریادی اوست

چه عصر است این که دین فریادی اوست هزاران بند درزادی اوست ز رویدمیت رنگ و نم برد غلط نقشی که از بهزادی اوست حضرت…

ادامه مطلب

حریف ضرب او مرد تمام است

حریف ضرب او مرد تمام است کهنتش نسب والامقام است نه هر خاکی سزاوار نخ اوست که صید لاغری بر وی حرام است حضرت علامه…

ادامه مطلب

خودی را از وجود حق وجودی

خودی را از وجود حق وجودی خودی را از نمود حق نمودی نمی دانم که این تابنده گوهر کجا بودی اگر دریا نبودی حضرت علامه…

ادامه مطلب

دگر پاکیزه کن آب و گل او

دگر پاکیزه کن آب و گل او جهانی آفرین اندر دل او هوا تیز و بدامانش دو صد چاک بیندیش از چراغ بسمل او حضرت…

ادامه مطلب

دل ما بیدلان بردند و رفتند

دل ما بیدلان بردند و رفتند مثال شعله افسردند و رفتند بیا یک لحظه با عامان درآمیز که خاصان باده ها خوردند و رفتند حضرت…

ادامه مطلب

ز پیری یاد دارم این دو اندرز

ز پیری یاد دارم این دو اندرز نباید جز بجان خویشتن زیست گریز از پیشن مرد فرودست که جان خود گرو کرد و به تن…

ادامه مطلب

زمانه فتنه ها ورد و بگذشت

زمانه فتنه هاورد و بگذشت خسان را در بغل پرورد و بگذشت دو صد بغداد را چنگیزی او چو گور تیره بختان کرد و بگذشت…

ادامه مطلب

شتر را بچه او گفت در دشت

شتر را بچه او گفت در دشت نمی بینم خدای چار سو را پدر گفت ای پسر چون پا بلغزد شتر هم خویش را بیند…

ادامه مطلب

فرنگی رمز رزاقی بداند

فرنگی رمز رزاقی بداند به این بخشد از آن وا می‌ستاند به شیطان آنچنان روزی رساند که یزدان اندرآن حیران بماند حضرت علامه محمد اقبال…

ادامه مطلب

که گفت او را که آید بوی یاری؟

که گفت او را که آید بوی یاری؟ که داد او را امید نوبهاری؟ چون آن سوز کهن رفت از دم او که زد بر…

ادامه مطلب

مجو از من کلام عارفانه

مجو از من کلامی عارفانه که من دارم سرشتی عاشقانه سرشک لاله گون را اندرین باغ بیفشانم چو شبنم دانه دانه حضرت علامه محمد اقبال…

ادامه مطلب

مسلمان شرمسار از بی کلاهی است

مسلمان شرمسار از بی کلاهی است که دینش مرد و فقرش خانقاهی است تو دانی در جهان میراث ما چیست؟ گلیمی از قماش پادشاهی است…

ادامه مطلب

مقام عشق و مستی منزل اوست

مقام عشق و مستی منزل اوست چه آتش ها که در آب و گل اوست نوای او به هر دل سازگار است که در هر…

ادامه مطلب

نداند جبرئیل این های و هو را

نداند جبرئیل این های و هو را که نشناسد مقام جستجو را بپرس از بندهٔ بیچارهٔ خویش که داند نیش و نوش آرزو را حضرت…

ادامه مطلب

نگه دید و خرد پیمانهورد

نگه دید و خرد پیمانهورد که پیماید جهان چار سو را میشامی که دل کردند نامش بخویش اندر کشید این رنگ و بو را حضرت…

ادامه مطلب

همان سوز جنون اندر سر من

همان سوز جنون اندر سر من همان هنگامه ها اندر بر من هنوز از جوش طوفانی که بگذشت نیاسود است موج گوهر من حضرت علامه…

ادامه مطلب

دگرگوں عالم شام و سحر کر

دگرگوں عالم شام و سحر کر دگرگوں عالم شام و سحر کر جہان خشک و تر زیر و زبر کر رہے تیری خدائی داغ سے…

ادامه مطلب

ضمیر مغرب ہے تاجرانہ،

ضمیر مغرب ہے تاجرانہ، ضمیر مشرق ہے راہبانہ ضمیر مغرب ہے تاجرانہ، ضمیر مشرق ہے راہبانہ وہاں دگرگوں ہے لحظہ لحظہ، یہاں بدلتا نہیں زمانہ…

ادامه مطلب

نہ کر ذکر فراق و آشنائی

نہ کر ذکر فراق و آشنائی نہ کر ذکر فراق و آشنائی کہ اصل زندگی ہے خود نمائی نہ دریا کا زیاں ہے، نے گہر…

ادامه مطلب

اگر دانا دل و صافی ضمیر است

اگر دانا دل و صافی ضمیر است فقیری با تهی دستی امیر است به دوش منعم بی دین و دانش قبائی نیست پالان حریر است…

ادامه مطلب

برهمن گفت برخیز از در غیر

برهمن گفت برخیز از در غیر ز یاران وطن ناید بجز خیر بیک مسجد دو ملا می نگنجد ز افسون بتان گنجد بیک دیر حضرت…

ادامه مطلب

به آن بالی که بخشیدی ، پریدم

به آن بالی که بخشیدی ، پریدم به سوز نغمه های خود تپیدم مسلمانی که مرگ از وی بلرزد جهان گردیدم و او را ندیدم…

ادامه مطلب

به چشمش وانمودم زندگی را

به چشمش وانمودم زندگی را گشودم نکته فردا و دی را توان اسرار جانرا فاش تر گفت بده نطق عرب این اعجمی را حضرت علامه…

ادامه مطلب

بیا بر خویش پیچیدن بیاموز

بیا بر خویش پیچیدن بیاموز بناخن سینه کاویدن بیاموز اگر خواهی خدا را فاش بینی خودی را فاش تر دیدن بیاموز حضرت علامه محمد اقبال…

ادامه مطلب

ترا ازستان خود براندند

ترا ازستان خود براندند رجیم و کافر و طاغوت خواندند من از صبح ازل در پیچ و تابم ازن خاری که اندر دل نشاندند حضرت…

ادامه مطلب

تو هم آن می بگیر از ساغر دوست

تو هم آن می بگیر از ساغر دوست که باشی تا ابد اندر بر دوست سجودی نیست ای عبدالعزیز این بروبم از مژه خاک در…

ادامه مطلب

جوانی خوش گلی رنگین کلاهی

جوانی خوش گلی رنگین کلاهی نگاه او چو شیران بی پناهی به مکتب علم میشی را بیاموخت میسر نایدش برگ گیاهی حضرت علامه محمد اقبال…

ادامه مطلب

چه گویم رقص تو چون است و چون نیست

چه گویم رقص تو چون است و چون نیست حشیش است این نشاط اندرون نیست به تقلید فرنگی پای کوبی به رگهای تون طغیان خون…

ادامه مطلب

چو می بینی که رهزن کاروان کشت

چو می بینی که رهزن کاروان کشت چه پرسی کاروانی را چسان کشت مباش ایمن ازن علمی که خوانی که از وی روح قومی میتوان…

ادامه مطلب

خودی روشن ز نور کبریائی است

خودی روشن ز نور کبریائی است رسائی های او از نارسائی است جدائی از مقامات وصالش وصالش از مقامات جدائی است حضرت علامه محمد اقبال…

ادامه مطلب

دگر قومی که ذکر لاالهش

دگر قومی که ذکر لاالهش برآرد از دل شب صبحگاهش شناسد منزلش را آفتابی که ریگ کهکشان روبد ز راهش حضرت علامه محمد اقبال رح

ادامه مطلب

دل ماتش و تن موج دودش

دل ماتش و تن موج دودش تپید دمبدم ساز وجودش به ذکر نیم شب جمعیت او چو سیمابی که بندو چوب عودش حضرت علامه محمد…

ادامه مطلب

روم راهی که او را منزلی نیست

روم راهی که او را منزلی نیست از آن تخمی که ریزم حاصلی نیست من از غمها نمی ترسم ولیکن مده آن غم که شایان…

ادامه مطلب

ز من بر صوفی و ملا سلامی

ز من بر صوفی و ملا سلامی که پیغام خدا گفتند ما را ولی تأویل شان در حیرت انداخت خدا و جبرئیل و مصطفی را…

ادامه مطلب

شنیدم مرگ با یزدان چنین گفت

شنیدم مرگ با یزدان چنین گفت چه بی نم چشمن کز گل بزاید چو جان او بگیرم شرمسارم ولی او را ز مردن عار ناید…

ادامه مطلب

فتادی از مقام کبریائی

فتادی از مقام کبریائی حضور دون نهادان چهره سائی تو شاهینی ولیکن خویشتن را نگیری تا بدام خود نیائی حضرت علامه محمد اقبال رح

ادامه مطلب

گرفتم حضرت ملا ترش روست

گرفتم حضرت ملا ترش روست نگاهش مغز را نشناسد از پوست اگر با این مسلمانی که دارم مرا از کعبه میراند حق او ست حضرت…

ادامه مطلب

محبت چیست تاثیر نگاهی است

محبت چیست تاثیر نگاهی است چه شیرین زخمی از تیر نگاهی است به صید دل روی ، ترکش بینداز که این نخچیر ، نخچیر نگاهی…

ادامه مطلب

مسلمان زاده و نامحرم مرگ

مسلمان زاده و نامحرم مرگ ز بیم مرگ لرزان تا دم مرگ دلی در سینه چاکش ندیدم دم بگسسته ئی بود و غم مرگ حضرت…

ادامه مطلب

من اندر مشرق و مغرب غریبم

من اندر مشرق و مغرب غریبم که از یاران محرم بی نصیبم غم خود را بگویم با دل خویش چه معصومانه غربت را فریبم حضرت…

ادامه مطلب

ندانم دل شهید جلوه کیست

ندانم دل شهید جلوه کیست نصیب او قرار یک نفس نیست به صحرا بردمش افسرده تر گشت کنار آب جوئی زار بگریست حضرت علامه محمد…

ادامه مطلب

نگویم از فرو فالی که بگذشت

نگویم از فرو فالی که بگذشت چه سود از شرح احوالی که بگذشت چراغی داشتم در سینهٔ خویش فسرد اندر دو صد سالی که بگذشت…

ادامه مطلب

نهان اندر دو حرفی سر کار است

نهان اندر دو حرفی سر کار است مقام عشق منبر نیست ، دار است براهیمان ز نمرودان نترسند که عود خام راتش عیار است حضرت…

ادامه مطلب

حاجت نہیں اے خطہ گل شرح

حاجت نہیں اے خطہ گل شرح و بیاں کی حاجت نہیں اے خطہ گل شرح و بیاں کی تصویر ہمارے دل پر خوں کی ہے…

ادامه مطلب

عالم برزخ

عالم برزخ مردہ اپنی قبر سے کیا شے ہے، کس امروز کا فردا ہے قیامت اے میرے شبستاں کہن! کیا ہے قیامت؟ قبر اے مردۂ…

ادامه مطلب

ابلیس کی مجلس شوری

ابلیس کی مجلس شوری ابلیس یہ عناصر کا پرانا کھیل، یہ دنیائے دوں ساکنان عرش اعظم کی تمناؤں کا خوں! اس کی بربادی پہ آج…

ادامه مطلب

بباد صبحدم شبنم بنالید

بباد صبحدم شبنم بنالید که دارم از تو امید نگاهی دلم افسرده شد از صحبت گل چنان بگذر که ریزم بر گیاهی حضرت علامه محمد…

ادامه مطلب

بدن وامانده و جانم در تک و پوست

بدن وامانده و جانم در تک و پوست سوی شهری که بطحا در ره اوست تو باش اینجا و با خاصان بیامیز که من دارم…

ادامه مطلب

به آن رازی که گفتم پی نبردند

به آن رازی که گفتم پی نبردند ز شاخ نخل من خرما نخوردند من ای میر امم داد از تو خواهم مرا یاران غزلخوانی شمردند…

ادامه مطلب

به جانهافریدم های و هو را

به جانهافریدم های و هو را کف خاکی شمردم کاخ و کو را شود روزی حریف بحر پر شور زشوبی که دادمب جو را حضرت…

ادامه مطلب