گزیده غزلیات – صائب تبریزی
ای دل از پست و بلند روزگار اندیشه کن
ای دل از پست و بلند روزگار اندیشه کن در برومندی ز قحط برگ و بار اندیشه کن از نسیمی دفتر ایام برهم میخورد از…
بهار گشت، ز خود عارفانه بیرون آی
بهار گشت، ز خود عارفانه بیرون آی اگر ز خود نتوانی، ز خانه بیرون آی بود رفیق سبکروح تازیانهٔ شوق نگشته است صبا تا روانه…
چشم امید به مژگانتر خود داریم
چشم امید به مژگانتر خود داریم روی خود تازه به آب گهر خود داریم به گل ابر بهاران نبود دهقان را این امیدی که به…
دایم ز خود سفر چو شرر میکنیم ما
دایم ز خود سفر چو شرر میکنیم ما نقد حیات صرف سفر میکنیم ما سالی دو عید مردم هشیار میکنند در هر پیاله عید دگر…
دیدن روی تو ظلم است و ندیدن مشکل است
دیدن روی تو ظلم است و ندیدن مشکل است چیدن این گل گناه است و نچیدن مشکل است هر چه جز معشوق باشد پردهٔ بیگانگی…
ساقی دمید صبح، علاج خمار کن
ساقی دمید صبح، علاج خمار کن خورشید را ز پردهٔ شب آشکار کن رنگ شکسته میشکند شیشه در جگر از می خزان چهرهٔ ما را…
عرقفشانی آن گلعذار را دریاب
عرقفشانی آن گلعذار را دریاب ستارهریزی صبح بهار را دریاب درون خانه خزان و بهار یکرنگ است ز خویش خیمه برون زن، بهار را دریاب…
ما تازه روی چون صدف از دانهٔ خودیم
ما تازه روی چون صدف از دانهٔ خودیم خرسند از محیط به پیمانهٔ خودیم ما را غریبی از وطن خود نمیبرد در کعبهایم و ساکن…
ماه مصرم، در حجاب چاه کنعان ماندهام
ماه مصرم، در حجاب چاه کنعان ماندهام شمع خورشیدم، نهان در زیر دامان ماندهام از عزیزان هیچکس خوابی برای من ندید گر چه عمری شد…
نیستم بلبل که بر گلشن نظر باشد مرا
نیستم بلبل که بر گلشن نظر باشد مرا باغهای دلگشا در زیر پر باشد مرا سرمهٔ خاموشی من از سواد شهرهاست چون جرس گلبانگ عشرت…
از پختگی است گر نشد آواز ما بلند
از پختگی است گر نشد آواز ما بلند کی از سپند سوخته گردد صدا بلند؟ سنگین نمیشد اینهمه خواب ستمگران گر میشد از شکستن دلها…
با حلقهٔ ارادت ساغر به گوش کن
با حلقهٔ ارادت ساغر به گوش کن یا عاقلانه ترک در میفروش کن چون می درین دو هفته که محبوس این خمی سرجوش زندگانی خود…
بوی گل و نسیم صبا میتوان شدن
بوی گل و نسیم صبا میتوان شدن گر بگذری ز خویش، چها میتوان شدن شبنم به آفتاب رسید از فتادگی بنگر که از کجا به…
چشم مست یار شد مخمور و مدهوشیم ما
چشم مست یار شد مخمور و مدهوشیم ما باده از جوش نشاط افتاد و در جوشیم ما نالهٔ ما حلقه در گوش اجابت میکشد کز…
دانستهام غرور خریدار خویش را
دانستهام غرور خریدار خویش را خود همچو زلف میشکنم کار خویش را هر گوهری که راحت بیقیمتی شناخت شد آب سرد، گرمی بازار خویش را…
دیدهٔ ما سیر چشمان، شان دنیا بشکند
دیدهٔ ما سیر چشمان، شان دنیا بشکند همچو جوهر نقش را آیینهٔ ما بشکند بر سفال جسم لرزیدن ندارد حاصلی این سبو امروز اگر نشکست،…
سیراب در محیط شدم ز آبروی خویش
سیراب در محیط شدم ز آبروی خویش در پای خم ز دست ندادم سبوی خویش در حفظ آبرو ز گهر باش سختتر کاین آب رفته…
عقدهای نگشود آزادی ز کارم همچو سرو
عقدهای نگشود آزادی ز کارم همچو سرو ز یربار دل سرآمد روزگارم همچو سرو محو نتوان ساختن از صفحهٔ خاطر مرا مصرع برجستهٔ باغ و…
ما در شکست گوهر یکدانهٔ خودیم
ما در شکست گوهر یکدانهٔ خودیم سنگ ملامت دل دیوانهٔ خودیم چون بلبل از ترانهٔ خود مست میشویم ما غافلان به خواب ز افسانهٔ خودیم…
مکش ز حسرت تیغ خودم که تاب ندارم
مکش ز حسرت تیغ خودم که تاب ندارم ز هیچ چشمهٔ دیگر امید آب ندارم خوشم به وعدهٔ خشکی ز شیشه خانهٔ گردون امید گوهر…
نه گل، نه لاله درین خارزار میماند
نه گل، نه لاله درین خارزار میماند دویدنی به نسیم بهار میماند مل خنده بود گریهٔ پشیمانی گلاب تلخ ز گل یادگار میماند مگر شهید…
آب خضر و می شبانه یکی است
آب خضر و می شبانه یکی است مستی و عمر جاودانه یکی است بر دل ماست چشم، خوبان را صد کماندار را نشانه یکی است…
با تجرد چون مسیح آزار سوزن میکشم
با تجرد چون مسیح آزار سوزن میکشم میکشد سر از گریبان ز آنچه دامن میکشم کوه آهن پیش ازین بر من سبک چون سایه بود…
پیش از خزان به خاک فشاندم بهار خویش
پیش از خزان به خاک فشاندم بهار خویش مردان به دیگری نگذارند کار خویش چون شیشهٔ شکسته و تاک بریدهام عاجز به دست گریهٔ بیاختیار…
چندان که چو خورشید به آفاق دویدیم
چندان که چو خورشید به آفاق دویدیم ما پیر به روشندلی صبح ندیدیم یک بار نجست از دل ما ناوک آهی از بار گنه همچو…
دایم ستیزه با دل افگار میکنی
دایم ستیزه با دل افگار میکنی با لشکر شکسته چه پیکار میکنی؟ ای وای اگر به گربهٔ خونین برون دهم خونی که در دلم تو…
دیوانهٔ خموش به عاقل برابرست
دیوانهٔ خموش به عاقل برابرست دریای آرمیده به ساحل برابرست در وصل و هجر، سوختگان گریه میکنند از بهر شمع، خلوت و محفل برابرست دست…
سینهای چاک نکردیم درین فصل بهار
سینهای چاک نکردیم درین فصل بهار صبحی ادراک نکردیم درین فصل بهار گریهای از سرمستی به تهیدستی خویش چون رگ تاک نکردیم درین فصل بهار…
عقل سالم ز می ناب نیاید بیرون
عقل سالم ز می ناب نیاید بیرون کشتی کاغذی از آب نیاید بیرون تا به روشنگر دریا نرساند خود را تیرگی از دل سیلاب نیاید…
ما درد را به ذوق می ناب میکشیم
ما درد را به ذوق می ناب میکشیم از آه سر منت مهتاب میکشیم از حیف و میل، پلهٔ میزان ما تهی است از سنگ،…
مرگ سبکروان طلب، آرمیدن است
مرگ سبکروان طلب، آرمیدن است چون نبض، زندگانی ما در تپیدن است در شاهراه عشق ز افتادگی مترس کز پا فتادن تو به منزل رسیدن…
نه دل ز عالم پر وحشت آرمیده مرا
نه دل ز عالم پر وحشت آرمیده مرا که پیچ و تاب به زنجیرها کشیده مرا چو جام اول مینا، سپهر سنگیندل به خاک راهگذر…
از جوانی داغها بر سینهٔ ما مانده است
از جوانی داغها بر سینهٔ ما مانده است نقش پایی چند ازان طاوس بر جا مانده است در بساط من ز عنقای سبک پرواز عمر…
این غافلان که جود فراموش کردهاند
این غافلان که جود فراموش کردهاند آرایش وجود فراموش کردهاند آه این چه غفلت است که پیران عهد ما با قد خم سجود فراموش کردهاند…
بیخود ز نوای دل دیوانهٔ خویشم
بیخود ز نوای دل دیوانهٔ خویشم ساقی و می و مطرب و میخانهٔ خویشم زان روز که گردیدهام از خانه بدوشان هر جا که روم…
چون سرو بغیر از کف افسوس، برم نیست
چون سرو بغیر از کف افسوس، برم نیست از توشه بجز دامن خود بر کمرم نیست چون سیل درین دامن صحرای غریبی غیر از کشش…
در کشاکش از زبان آتشین بودم چو شمع
در کشاکش از زبان آتشین بودم چو شمع تا نپیوستم به خاموشی نیاسودم چو شمع دیدنم نادیدنی، مدنگاهم آه بود در شبستان جهان تا چشم…
رفتی و در رکاب تو رفت آبروی گل
رفتی و در رکاب تو رفت آبروی گل چون سایه در قفای تو افتاد بوی گل ناز دم مسیح گران است بر دلم این خار…
سبکروان به زمینی که پا گذاشتهاند
سبکروان به زمینی که پا گذاشتهاند بنای خانهبدوشی به جا گذاشتهاند خوش آن گروه که چون موج دامن خود را به دست آب روان قضا…
فلک به آبلهٔ خار دیده میماند
فلک به آبلهٔ خار دیده میماند زمین به دامن در خون کشیده میماند طراوت از ثمر آسمانیان رفته است ترنج ماه به نار کفیده میماند…
ما درین وحشت سرا آتش عنان افتادهایم
ما درین وحشت سرا آتش عنان افتادهایم عکس خورشیدیم در آب روان افتادهایم ناامید از جذبهٔ خورشید تابان نیستیم گر چه چون پرتو به خاک…
مکتوب من به خدمت جانان که میبرد؟
مکتوب من به خدمت جانان که میبرد؟ برگ خزان رسیده به بستان که میبرد؟ دیوانهای به تازگی از بند جسته است این مژده را به…
هر چه دیدیم درین باغ، ندیدن به بود
هر چه دیدیم درین باغ، ندیدن به بود هر گل تازه که چیدیم، نچیدن به بود هر نوایی که شنیدیم ز مرغان چمن چون رسیدیم…
از جلوهٔ تو برگ ز پیوند بگسلد
از جلوهٔ تو برگ ز پیوند بگسلد نشو و نما ز نخل برومند بگسلد طفل از نظارهٔ تو ز مادر شود جدا مادر ز دیدن…
باد بهار مرهم دلهای خسته است
باد بهار مرهم دلهای خسته است گل مومیایی پر و بال شکسته است شاخ از شکوفه پنبه سرانجام میکند از بهر داغ لاله که در…
تا به کی درخواب سنگین روزگارم بگذرد
تا به کی درخواب سنگین روزگارم بگذرد زندگی در سنگ خارا چون شرارم بگذرد چند اوقات گرامی همچو طفل نوسواد در ورق گردانی لیل و…
چون صراحی رخت در میخانه میباید کشید
چون صراحی رخت در میخانه میباید کشید این که گردن میکشی، پیمانه میباید کشید کم نهای از لاله، صاف و درد این میخانه را با…
درون گنبد گردون فتنه بار مخسب
درون گنبد گردون فتنه بار مخسب به زیر سایهٔ پل موسم بهار مخسب فلک ز کاهکشان تیغ بر کف استاده است به زیر سایهٔ شمشیر…
روزگاری شد ز چشم اعتبار افتادهام
روزگاری شد ز چشم اعتبار افتادهام چون نگاه آشنا از چشم یار افتادهام دست رغبت کس نمیسازد به سوی من دراز چون گل پژمرده بر…
سودا به کوه و دشت صلا میدهد مرا
سودا به کوه و دشت صلا میدهد مرا هر لالهای پیاله جدا میدهد مرا باغ و بهار من نفس آرمیده است بیماری نسیم، شفا میدهد…