گرشاسپنامه اسدی توسی
نامه ضحاک به اثرط و خواندن پهلوان گرشاسب را
نامه ضحاک به اثرط و خواندن پهلوان گرشاسب را بر آشفت و فرمود تابر حریر به اثرط یکی نامه سازد دبیر چو چشم قلم کرد…
شگفتی جزیرۀ بند آب
شگفتی جزیرۀ بند آب چو رفتند یک ماه دیگر به کام یکی کوه دیدند بندآب نام حصاری بر آن کُه ز جزع سیاه بلندیش بگرفته…
رفتن گرشاسب به شام
رفتن گرشاسب به شام سمند سرافراز را کرد زین برون رفت تنها به روز گزین همه برد هر چش نبود چاره زوی سوی شام زی…
رزم پهلوان گرشاسب با اژدها و کشتن اژدها
رزم پهلوان گرشاسب با اژدها و کشتن اژدها زدش بر گلو کام و مغزش بدوخت ز پیکان به زخم آتش اندرفروخت چو بفراخت سر دیگری…
در صفت جان و تن گوید
در صفت جان و تن گوید چنین دان که جان برترین گوهر است نه زین گیتی از گیتی دیگرست درفشنده شمعیست این جان پاک فتاده…
خبر یافتن پسر بهو از کار پدر
خبر یافتن پسر بهو از کار پدر وز آنسو چو پور بهو رفت پیش به شهر سرندیب با عم خویش همی ساخت بر کشتن عم…
پیغام بهو به نزدیک گرشاسب
پیغام بهو به نزدیک گرشاسب چو زی خوابگه شد یل نامدار بیامد همان گه نگهبان بار که آمد فرستاده ای گاه شام ز نزد بهو…
برون آوردن شاه قیروان لشگر به جنگ
برون آوردن شاه قیروان لشگر به جنگ چو بر تیره شعر شب دیر باز سپیده کشید از سپیدی طراز فرو شست خور تخته لاژورد ز…
آغاز
آغاز سپاس از خدا ایزد رهنمای که از کاف و نون کرد گیتی بپای یکی کش نه آز و نه انباز بود نه انجام باشد…
ملامت کردن پدر دختر خویش را
ملامت کردن پدر دختر خویش را چنان تند و خودکام گشتی که هیچ به کاری در از من نخواهی بسیچ ز سر تاج فرهنگ بفکنده…
شگفتی جزیرۀ تاملی
شگفتی جزیرۀ تاملی سوی تاملی شاد خوار آمدند به نزدیک دریا کنار آمدند پر انبوه مردم یکی جای بود همه بومشان باغ و کشت و…
رفتن گرشاسب به نزد ضحاک
رفتن گرشاسب به نزد ضحاک سپهبد چو پندش سراسر شنود پذیرفت و ره را پسیچید زود هزار از یل نیزه زن زابلی گزین کرد با…
دیگر پرسش گرشاسب از برهمن
دیگر پرسش گرشاسب از برهمن دگر رهش پرسید گرد دلیر که ای از خرد بر هوا گشته چیر بدین کوه تنها نشستت چراست چه چیزست…
در صفت آسمان گوید
در صفت آسمان گوید چو دریاست این گنبد نیگون زمین چون جزیره میان اندرون شب و روز بر وی چو دو موج بار یکی موج…
حدیث بهو که با مهراج عاصی شد و خبر یافتن ضحاک
حدیث بهو که با مهراج عاصی شد و خبر یافتن ضحاک از آن پس چو ضحاک شد باز جای نشست و، نزد جز به آرام…
پند دادن گرشاسب نریمان را
پند دادن گرشاسب نریمان را برفتند گریان و گرشاسب باز دگر باره شد با نریمان به راز بدو گفت کآمد سر امید من ز دیوار…
برگشتن پسر بهو به زنگبار
برگشتن پسر بهو به زنگبار ز صد مرد پنجه گرفته شدند دگر کشته و زار و کفته شدند سرندیب شد زین شکن پرخروش ز شیون…
گشتن گرشاسب با مهراج گرد هند
گشتن گرشاسب با مهراج گرد هند یکی مرد ملاح بُد راهبر که بودش همه راه دریا ز بر بُد آگه که در هر جزیره چه…
شگفتی جزیره قالون و جنگ گرشاسب با سگسار
شگفتی جزیره قالون و جنگ گرشاسب با سگسار جزیری که مرزش نبد نیم پی جز از سنگ و خار و گزستان و نی ز یک…
رفتن گرشاسب به درگاه شاه روم و کمان کشیدن
رفتن گرشاسب به درگاه شاه روم و کمان کشیدن چو بنهاد گردون ز یاقوت زرد روان مهره بر بیرم لاجورد سپهبد سوی دیدن شاه شد…
دیگر جزیره که آن رامنی خوانند
دیگر جزیره که آن رامنی خوانند که آن جای را رامنی نام بود یکی خوش بهشت دلارام بود کُه و دشت او بود بر هر…
در ستایش مردم گوید
در ستایش مردم گوید کنون زین پس از مردم آرم سخن که گیتی تمام اوست ز آغاز وبن به گیتی درون جانور گو نه گون…
جنگ نوشیار با انبارسی
جنگ نوشیار با انبارسی به جنگ آن دو سالار پیش از دو شاه رسیدند زی یکدگر کینه خواه دو لشکر زدند از دو سو پره…
پند دادن اثرط گرشاسب را
پند دادن اثرط گرشاسب را به هنگام رفتن چو ره را بساخت نشاندش پدر پیش و چندی نواخت بدو گفت هر چند رای بلند تو…
بازگشتن گرشاسب و دیدن شگفتیها
بازگشتن گرشاسب و دیدن شگفتیها پر از نخل خرما یکی بیشه دید چنان کآسمان بد درو ناپدید تو گفتی مگر هر درختی ز بار عروسیست…
گردیدن گرشاسب و عجایب دیدن
گردیدن گرشاسب و عجایب دیدن سپهبد چو از طنجه برگاشت باز بگشت اندر آن مرز شیب و فراز همی خواست تا یکسر آن بوم و…
شگفتی جزیره هر دو زور و خوشی هوا و زمین
شگفتی جزیره هر دو زور و خوشی هوا و زمین همه کوهش از رنگ گل ناپدید همه راغ پُر سوسن و شنبلید زمین چرخ و…
رفتن گرشاسب به جنگ فغفور و دیدن شگفتیها
رفتن گرشاسب به جنگ فغفور و دیدن شگفتیها سپهدار چون هفتهای سور کرد از آن پس شد آهنگ فغفور کرد همه راه خاقان بپرداخته به…
دیگر پرسش گرشاسب از سرشت جهان
دیگر پرسش گرشاسب از سرشت جهان بپرسید بازش هنرمند مرد که یزدان جهان را سرشت از چه کرد بهانه چه افتاد تا کرده شد سپهر…
در ستایش شاه بودلف گوید
در ستایش شاه بودلف گوید کنون ز ابر دریای معنی گهر ببارم ، گل دانش آرم به بر فزایم ز جان آفرین شاه را که…
جنگ نریمان با تکینتاش
جنگ نریمان با تکینتاش نریمان بیآمد هم اندر زمان به نزد سپهدار و خاقان دمان چنین گفت کامروز هر دو ز دور نظاره براین جنگ…
پرسش های دیگر و پاسخ برهمن
پرسش های دیگر و پاسخ برهمن ز هر دانشی چیست بهتر نخست چه چیز آن که دانست نتوان درست به ما چیست نزدیکتر در جهان…
بازگشت گرشاسب به ایران
بازگشت گرشاسب به ایران پذیره فرستاد بر چند میل بر آراست گاه از بر زنده پیل ز دیبا زده سایبان بر سرش بزرگان پیاده به…
وز آن سو نریمان چو یک مه ببود
وز آن سو نریمان چو یک مه ببود به درگاه شه رفت شبگیر زود کمر بسته راه و بر سر کلاه ز بهر شدن خواست…
قصه زنگی با پهلوان گرشاسب
قصه زنگی با پهلوان گرشاسب بُدش زنگیی همچو دیو سیاه ز گرد رکیبش دوان سال و ماه به زور از زمین کوه برداشتی تک از…
شگفتی جزیره درخت واق واق
شگفتی جزیره درخت واق واق سه هفته چو راندند از آن پس به کام به کوهی رسیدند لانیس نام جزیری به پهنای کشور سرش همه…
رفتن گرشاسب به جنگ شاه لاقطه و دیدن شگفتی ها
رفتن گرشاسب به جنگ شاه لاقطه و دیدن شگفتی ها چو شد بر جزیره یکی بیشه دید همه دامن بیشه لشکر کشید شه لاقطه بود…
دیدن گرشاسب برهمن را
دیدن گرشاسب برهمن را بر آن کُه برهمن یکی پیرمرد برآورده وز گردش روز گرد گلش گشته گل سرو زرین کناغ چو پرّ حواصل شده…
در ستایش دین گوید
در ستایش دین گوید دل از دین نشاید که ویران بود که ویران زمین جای دیوان بود نگه دار دین آشکار و نهان که دین…
جنگ نریمان با پسر فغفور چین
جنگ نریمان با پسر فغفور چین نریمان سپاه از ره آورد بود همان گاه خواندش سپهدار زود یل زاولی ده هزار از شمار گزین کرد…
پرسشی دیگر از برهمن
پرسشی دیگر از برهمن دل پهلوان گشت از او شاد و گفت دگر پرسشی نغز دارم نهفت چه برناست آبستن و گنده پیر هم از…
بازگشت گرشاسب و صفت خواسته
بازگشت گرشاسب و صفت خواسته چنین تا بقنو جشن آورد شاد پس آن گه در گنج ها برگشاد مهی شاد و مهمان همی داشتش که…
نشستن گرشاسب بر تخت کابل
نشستن گرشاسب بر تخت کابل به ایوان کابل شه آورد روی بیامد نشست از بر تخت اوی گهر یافت چندان زهرگونه ساز که گر بشمری…
صفت رود
صفت رود و ز آن جای با بزم و شادی و رود همی رفت تا نزد ایلاق رود یکی رود کز سیم گفتی مگر ببستست…
شگفتی جزیره ای که مردم سربینی بریده داشت
شگفتی جزیره ای که مردم سربینی بریده داشت چو ده روز رفتند ره کم و بیش جزیری دگر خرم آمد به پیش ز هر گوشه…
رسیدن گرشاسب به نزد نریمان و گرفتاری فغفور
رسیدن گرشاسب به نزد نریمان و گرفتاری فغفور از آن پس نریمان چو شد چیره دست پس از رزم در بزم و شادی نشست ببد…
دیدن گرشاسب دخمه سیامک را
دیدن گرشاسب دخمه سیامک را ز ملاح گرشاسب پرسید و گفت که این حصن را چیست اندر نهفت چنین گفت کاین حصن جایی نکوست ستودان…
در سبب گفتن قصه گوید
در سبب گفتن قصه گوید یکی کار جستم همی ارجمند که نامم شود زو به گیتی بلند اگر نامهٔ رفتنم را نوید دهند این دو…
جنگ گرشاسب با ببر ژیان
جنگ گرشاسب با ببر ژیان خور از کُه چو بفراخت زرین کلاه شب از سر بینداخت شعر سیاه سپاه از لب رود برداشتند چو یک…
پرسش های دیگر از برهمن
پرسش های دیگر از برهمن بپرسید باز از بر کوهسار کدامست شهری به دریا کنار بدین روی دریا و زآنروی کوه به دشت آمده برزگر…