گرشاسپنامه اسدی توسی
وز آن سو نریمان چو یک مه ببود
وز آن سو نریمان چو یک مه ببود به درگاه شه رفت شبگیر زود کمر بسته راه و بر سر کلاه ز بهر شدن خواست…
قصه زنگی با پهلوان گرشاسب
قصه زنگی با پهلوان گرشاسب بُدش زنگیی همچو دیو سیاه ز گرد رکیبش دوان سال و ماه به زور از زمین کوه برداشتی تک از…
شگفتی جزیره درخت واق واق
شگفتی جزیره درخت واق واق سه هفته چو راندند از آن پس به کام به کوهی رسیدند لانیس نام جزیری به پهنای کشور سرش همه…
رفتن گرشاسب به جنگ شاه لاقطه و دیدن شگفتی ها
رفتن گرشاسب به جنگ شاه لاقطه و دیدن شگفتی ها چو شد بر جزیره یکی بیشه دید همه دامن بیشه لشکر کشید شه لاقطه بود…
دیدن گرشاسب برهمن را
دیدن گرشاسب برهمن را بر آن کُه برهمن یکی پیرمرد برآورده وز گردش روز گرد گلش گشته گل سرو زرین کناغ چو پرّ حواصل شده…
در ستایش دین گوید
در ستایش دین گوید دل از دین نشاید که ویران بود که ویران زمین جای دیوان بود نگه دار دین آشکار و نهان که دین…
جنگ نریمان با پسر فغفور چین
جنگ نریمان با پسر فغفور چین نریمان سپاه از ره آورد بود همان گاه خواندش سپهدار زود یل زاولی ده هزار از شمار گزین کرد…
پرسشی دیگر از برهمن
پرسشی دیگر از برهمن دل پهلوان گشت از او شاد و گفت دگر پرسشی نغز دارم نهفت چه برناست آبستن و گنده پیر هم از…
بازگشت گرشاسب و صفت خواسته
بازگشت گرشاسب و صفت خواسته چنین تا بقنو جشن آورد شاد پس آن گه در گنج ها برگشاد مهی شاد و مهمان همی داشتش که…
نشستن گرشاسب بر تخت کابل
نشستن گرشاسب بر تخت کابل به ایوان کابل شه آورد روی بیامد نشست از بر تخت اوی گهر یافت چندان زهرگونه ساز که گر بشمری…
صفت رود
صفت رود و ز آن جای با بزم و شادی و رود همی رفت تا نزد ایلاق رود یکی رود کز سیم گفتی مگر ببستست…
شگفتی جزیره ای که مردم سربینی بریده داشت
شگفتی جزیره ای که مردم سربینی بریده داشت چو ده روز رفتند ره کم و بیش جزیری دگر خرم آمد به پیش ز هر گوشه…
رسیدن گرشاسب به نزد نریمان و گرفتاری فغفور
رسیدن گرشاسب به نزد نریمان و گرفتاری فغفور از آن پس نریمان چو شد چیره دست پس از رزم در بزم و شادی نشست ببد…
دیدن گرشاسب دخمه سیامک را
دیدن گرشاسب دخمه سیامک را ز ملاح گرشاسب پرسید و گفت که این حصن را چیست اندر نهفت چنین گفت کاین حصن جایی نکوست ستودان…
در سبب گفتن قصه گوید
در سبب گفتن قصه گوید یکی کار جستم همی ارجمند که نامم شود زو به گیتی بلند اگر نامهٔ رفتنم را نوید دهند این دو…
جنگ گرشاسب با ببر ژیان
جنگ گرشاسب با ببر ژیان خور از کُه چو بفراخت زرین کلاه شب از سر بینداخت شعر سیاه سپاه از لب رود برداشتند چو یک…
پرسش های دیگر از برهمن
پرسش های دیگر از برهمن بپرسید باز از بر کوهسار کدامست شهری به دریا کنار بدین روی دریا و زآنروی کوه به دشت آمده برزگر…
آمدن گرشاسب به جزیره هرنج
آمدن گرشاسب به جزیره هرنج جزیری پر از بیشها بود و غیش به بالا و پهنا دو صد میل بیش فروان درو شهر و بی…
وصف بیابان و رزم گرشاسب با زنگی
وصف بیابان و رزم گرشاسب با زنگی بیابانی آمدش ناگاه پیش ز تابیدن مهر پهناش بیش چه دشتی که گر وی بود چرخ ماه درو…
صفت حلالزاده و حرامزاده و دیگر شگفتی ها
صفت حلالزاده و حرامزاده و دیگر شگفتی ها کُهی دید دیگر ز سنگ سیاه برون کرده زین سو بر آن سوی راه کرا کس ندانستی…
شگفتی جزیره ای که استرنگ داشت
شگفتی جزیره ای که استرنگ داشت سَرِ هفته ز آن جا گرفتند راه رسیدند زی خوش یکی جایگاه جزیری که هفتاد فرسنگ بیش پر از…
رسیدن گرشاسب به یاری اثرط و شبیخون او
رسیدن گرشاسب به یاری اثرط و شبیخون او پس که چو خور ساز رفتن گرفت رخش اندک اندک نهفتن گرفت غو دیده بان از برِ…
دیدن گرشاسب بر همن رومی را و پرسیدن ازو
دیدن گرشاسب بر همن رومی را و پرسیدن ازو سپهدار از آنجا بشد با گروه همی آب جست اندر آن گرد کوه چو آمد بیابان…
در خاتمت کتاب
در خاتمت کتاب شد این داستان بزرگ اسپری به پیروزی و روز نیک اختری ز هجرت براوبر سپهری که گشت شده چارصد سال و پنجاه…
جنگ گرشاسب با اژدها و شگفتی ماهی وال
جنگ گرشاسب با اژدها و شگفتی ماهی وال برفتند و آمد جزیری پدید که آن جا به جز اژدها کس ندید بدانسان بزرگ اژدها کز…
پرسش دیگر از جان
پرسش دیگر از جان سپهدار گفتنش سر سرکشان که از جان مرا خوب دادی نشان ولیکن چو رفتنش را بود گاه کجا باشدش جای و…
بازگشت گرشاسب از هند به ایران
بازگشت گرشاسب از هند به ایران سپهدار از آن پس برآراست کار شدن سوی ایران بَر شهریار برون رفت مهراج با او به هم همی…
هنرها نمودن گرشاسب پیش ضحاک
هنرها نمودن گرشاسب پیش ضحاک تبیره زنان لشکر آراسته به دشت آمد و گرد شد خاسته سران سوی بازی گرفتند رای ببستند پیلان جنگی سرای…
صفت جزیره دیگر
صفت جزیره دیگر جزیری بُد آن نیز با رنگ و بوی که عنبر بس افتد ز دریا بدوی ز دریا کجا عنبر افتد دگر بر…
سپری شدن روزگار گرشاسب
سپری شدن روزگار گرشاسب از آن پس جهان پهلوان گاه چند همی زیست خرم دل و بی گزند چو بر هفتصدش شد سی و سه…
رفتن گرشاسب با نریمان به توران
رفتن گرشاسب با نریمان به توران به فرخ ترین فال گیتی فروز سپه راند از آمل شه نیمروز سوی شیرخانه به شادی و کام که…
در نکوهیدن جهان گوید
در نکوهیدن جهان گوید جهان ای شگفتی به مردم نکوست چو بینی همه درد مردم از وست یکی پنج روزه بهشتست زشت چه نازی به…
داستان گرشاسب با شاه طنجه
داستان گرشاسب با شاه طنجه کنون از شه طنجه و پهلوان شنو کار کین جستن هر دوان بدان گه که از نزد ضحاک شاه سوی…
جنگ شاه کابل با زابلیان وشکسته شدن اثرط
جنگ شاه کابل با زابلیان وشکسته شدن اثرط چوباز سپیده بزد پر باز از او زاغ شب شد گریزنده باز شه کابل آورد لشکر به…
پذیره شدن شاه روم گرشاسب را
پذیره شدن شاه روم گرشاسب را سه منزل پذیره شدش با سپاه زد آذین دیبا و گنبد به راه بیاراست ایوان چو باغ ارم نثارش…
آمدن گرشاسب به جزیره هدکیر
آمدن گرشاسب به جزیره هدکیر به دیگر جزیری رسیدند زود کجا نام آن جای هدکیر بود درو شهری آباد و شاهی بزرگ سپاهی فراوان دلیر…
نکوهش مذهب دهریان
نکوهش مذهب دهریان دگر نیز دان کز گروهان دهر دوسانند کز دینشان نیست بهر گروهی به ایزدنگویند کس که تا مر جهان را شناسند بس…
صفت جزیره اسکونه
صفت جزیره اسکونه وز آن جا به کوهی نهادند روی جزیری که اسکونه بُد نام اوی کُهی پر گل گونه گون دامنش ز نیشکر انبوه…
سپری شدن روزگار اثرط
سپری شدن روزگار اثرط همان روزگار اثرط سرفراز به بیماری افتاد و درد و گداز چو سالش دو صد گشت و هشتاد و پنج سرآمد…
رسیدن گرشاسب به میل سنگ
رسیدن گرشاسب به میل سنگ رسید از پس هفته ای شاد و کش به شهری دلارام و پدرام و خوش همه دشت او نوگل و…
در نعت نبی علیه السلام
در نعت نبی علیه السلام ثنا باد بر جان پیغمبرش محّمد فرستاده و بهترش که بُد بر در دین یزدان کلید جهان یکسر از بهر…
داستان قباد
داستان قباد گوی بد هنرمند نامش قباد از اهواز گردی فریدون نژاد همی گشت با چاکران گرد شهر که گیرد ز دیدار آن شهر بهر…
جنگ دیگر گرشاسب با شاه طنجه
جنگ دیگر گرشاسب با شاه طنجه چو شاه حبش سوی خاور گریخت همه رخت و دینار و گوهر بریخت شه روم بنشست بر تخت عاج…
پاسخ گرشاسب به نزد بهو
پاسخ گرشاسب به نزد بهو سپهبد ز خشم دل آشفت و گفت که هوش و خرد با بهو نیست جفت بگویش سخن پیش ازین در…
آمدن گرشاسب به بتخانه ی سوبهار
آمدن گرشاسب به بتخانه ی سوبهار چو آمد به بتخانه ی سو بهار یکی خانه دید از خوشی پرنگار ز بر جزع و دیوار پاک…
وفات گرشاسب و مویه بر او
وفات گرشاسب و مویه بر او از آن پس چو روز دهم بود خواست خورش آرزو کرد و بنشست راست بخورد اندکی وز خورش بازماند…
قصه خاقان با برادرزاده
قصه خاقان با برادرزاده برادر بد آن شاه را سروری خنیده به مردی به هر کشوری پدرشان ز گیتی چو بربست رخت شدند این دو…
زادن سام نریمان
زادن سام نریمان پسر زاد ماهی که از چرخ مهر ز خوبی بدو آرزو کرد مهر به دیدار گفتی پدر بود راست برین برگوا کس…
رسیدن گرشاسب به قرطبه
رسیدن گرشاسب به قرطبه سوی قرطبه رفت از آن جای شاد یکی شهر خوش دید خرم نهاد به نزدیک او ژرف رودی روان که خوشیش…
درختی که هفت گونه بارش بود
درختی که هفت گونه بارش بود به شهری رسیدند خرّم دگر پُرآرایش و زیب و خوبی و فر ز بیرونش بتخانه ای پر نگار براو…