ای آن که چنانکه مصلحت میدانی

ای آن که چنانکه مصلحت میدانی کارکِهْ و مِهْ به مصلحت میرانی رزّاق و نگاهدار هر حیوانی سازندهٔ کار خلق سرگردانی

ادامه مطلب

اول میلم چو از همه سویی بود

اول میلم چو از همه سویی بود و آورده به روی هر کسم رویی بود آخر گفتم بمردم از هستی خویش خود فرعونی در بُنِ…

ادامه مطلب

آنها که به علم و عقل در پیشانند

آنها که به علم و عقل در پیشانند کی فعل تو و من ازتو و من دانند ای دل نه به دستِ منِ عاجز چیزی…

ادامه مطلب

آن نقطه که کیمیای دولت آن است

آن نقطه که کیمیای دولت آن است بگذر ز جهان که بیخ آن در جان است خواهی که تو آن پرده بدانی به یقین اول…

ادامه مطلب

آن گنج که من در طلب آن گنجم

آن گنج که من در طلب آن گنجم در دیر طلسمات از آن میرنجم آن بحر کزو دو کون یک قطره نیافت آن میخواهم که…

ادامه مطلب

آن روز که آفتاب انجم میریخت

آن روز که آفتاب انجم میریخت صد عالم پر قطره ز قلزم میریخت ناگه به کلوخ آدم اندر نگریست زان وقت ازان کلوخ مردم میریخت

ادامه مطلب

آن دیده که توحید قوی میبیند

آن دیده که توحید قوی میبیند در عین فناءِ من توی میبیند پیوسته ز سرِّ کار نابینا باد چشمی که درین میان دوی میبیند

ادامه مطلب

آن به که نفس ز کارِ عالم نزنی

آن به که نفس ز کارِ عالم نزنی وز دست زمانه دست بر هم نزنی هم غصّهٔ روزگار و هم قصّهٔ خویش مردانه فرو میخوری…

ادامه مطلب

امروز منم نه کفر و نه ایمانی

امروز منم نه کفر و نه ایمانی نه دانائی تمام و نه نادانی شوریده دلی، شیفتهای، حیرانی بر سر گردن فتاده سرگردانی

ادامه مطلب

افسوس که ناچار بمی باید مرد

افسوس که ناچار بمی باید مرد در محنت و تیمار بمی باید مرد چون دانستم که چون همی باید زیست دل پر حسرت زار بمی…

ادامه مطلب

از مرگ، چو آب روی دلخواهم شد

از مرگ، چو آب روی دلخواهم شد با او به دو حرف قصّه کوتاهم شد گفتم «چو شدی کجات جویم جانا» گفتا که چه دانم…

ادامه مطلب

از عشقِ تو در جهان عَلَم خواهم شد

از عشقِ تو در جهان عَلَم خواهم شد وز شوق به فرق چون قلم خواهم شد از عشقِ تو مست در وجود آمدهام وز شوق…

ادامه مطلب

از دست گلابگر گل عشوه پرست

از دست گلابگر گل عشوه پرست در پای آمد چنانکه بر خاک نشست گل خون شد و از درد به بلبل میگفت «آخر به چنین…

ادامه مطلب

از پای در آمدم ز سرگردانی

از پای در آمدم ز سرگردانی وز دست شدم ز غایت حیرانی از ملک دو کون سوزنی بود مرا در دریائی فکندم از نادانی

ادامه مطلب

آخر روزی دلت به درگه برسد

آخر روزی دلت به درگه برسد جان تو به مقصود تو ناگه برسد صد عالم پر ستاره میبینی تو چون جمله به یک برج رسد…

ادامه مطلب

یک قطرهٔ بحرم من و یک قطره نیم

یک قطرهٔ بحرم من و یک قطره نیم احول نیم و چو احولان غرّه نیم گویی به زبان حال یک یک ذرّه فریاد همی کند…

ادامه مطلب

یا رب! برهان زنفس دشمن صفتم

یا رب! برهان زنفس دشمن صفتم ره بیرون ده زین تن گلخن صفتم دل خستگیم نگر که بس خسته دلم مردانگیم ده که بسی زن…

ادامه مطلب

وقت است که در بر آشنائی بزنیم

وقت است که در بر آشنائی بزنیم تا بر گل و سبزه تکیه جایی بزنیم زان پیش که دست و پا فرو بنده مرگ آخر…

ادامه مطلب

هم عقل ز کُنْه تو نشان میجوید

هم عقل ز کُنْه تو نشان میجوید هم فهم ترا گرد جهان میجوید ای راحت جان ودل! عجب ماندهام تو در دل ودل ترا به…

ادامه مطلب

هم بر جانم این همه غم میدانی

هم بر جانم این همه غم میدانی هم کشته تنم به صد ستم میدانی هر وقت بپرسی که چه افتاد ترا بیچاره و بی کسم…

ادامه مطلب

هر لحظه هزار مشکلم پیوسته است

هر لحظه هزار مشکلم پیوسته است هیچ است ز هرچه حاصلم پیوسته است میباز برد مرا ز یک یک پیوند این درد که در جان…

ادامه مطلب

هر شب که نیاوری شبیخون غمت

هر شب که نیاوری شبیخون غمت بنشینم و خوش همی خورم خون غمت تو شادبزی که در هوای غم تو کاری دگرم نماند بیرون غمت

ادامه مطلب

هر روز برآنم که کنم شب توبه

هر روز برآنم که کنم شب توبه وز جام پیاپی لبالب توبه و اکنون که شکفت برگ گل برگم نیست در موسم گل ز توبه…

ادامه مطلب

هر دل که ز لطف تو نشان یابد باز

هر دل که ز لطف تو نشان یابد باز سر رشتهٔ خوددر دوجهان یابد باز در راه تو هر که نیم جانی بدهد از لطف…

ادامه مطلب

هر چند نیم به هیچ رو محرم تو

هر چند نیم به هیچ رو محرم تو تو جان منی چگونه گیرم کم تو زاندیشهٔ آن که فارغی از غم من من خام طمع…

ادامه مطلب

هر جان که ز حکم مرکز دوران رفت

هر جان که ز حکم مرکز دوران رفت مستقبل و حال و ماضیش یکسان رفت ما را ازل و ابد یکیست ای درویش! ما خود…

ادامه مطلب

نی کس خبری میدهد از پیشانم

نی کس خبری میدهد از پیشانم نه یک نفس آگهی است از پایانم چون زیستنی به جهل مینتوانم روزی صد بار میبسوزد جانم

ادامه مطلب

نه در صفِ صادقان قراری دارم

نه در صفِ صادقان قراری دارم نه در رهِ عاشقان شماری دارم آن در که بجز تو کس نداند بگشود بگشای که سخت بسته کاری…

ادامه مطلب

ناگاه چو رخ به راه میآوردی

ناگاه چو رخ به راه میآوردی بهرچه خط سیاه میآوردی دردا که به گِردِ خطّ تو خاک گرفت خطّی که به گرد ماه میآوردی

ادامه مطلب

میآیم و با دلی سیه میآیم

میآیم و با دلی سیه میآیم سرگشته و افتاده ز ره میآیم ای پاک! ز آلودگیم پاکی ده! کالوده به انواع گنه میآیم

ادامه مطلب

من بی سر و سامان تو خواهم آمد

من بی سر و سامان تو خواهم آمد در کیش تو قربان تو خواهم آمد هر چند که با میان خوشم میآید با لعلِ بدخشان…

ادامه مطلب

مردی چه بود رند و مقامر بودن

مردی چه بود رند و مقامر بودن آزاد ز اول و ز آخر بودن یکرنگ به باطن و به ظاهر بودن نظّارگی و خموش و…

ادامه مطلب

مائیم به امر، پای ناآورده

مائیم به امر، پای ناآورده یک عذر گره گشای ناآورده هر روز هزار عهد محکم بسته وآنگاه یکی بجای ناآورده

ادامه مطلب

ما را نه به شهر و نه به منزل کاری است

ما را نه به شهر و نه به منزل کاری است کافتاده چو مرغ نیم بسمل کاری است در پردهٔ پر عجایب دل کاری است…

ادامه مطلب

گه قصد دل ممتحنم میداری

گه قصد دل ممتحنم میداری گه عزم به خون ریختنم میداری چون میدانی که بی تو بیخویشتنم از بهر چه بیخویشتنم میداری

ادامه مطلب

گه پیش تو چون قلم بسر میآییم

گه پیش تو چون قلم بسر میآییم گاه از بد و نیک بیخبر میآییم با عشق تو دست در کمر میآییم بر پنداری زیر و…

ادامه مطلب

گل گفت که گه زخم زند صد خارم

گل گفت که گه زخم زند صد خارم گه باد به خاک ره فشاند خوارم گه مردِ گلابگر بر آتش نهدم آخر منِ غم کش…

ادامه مطلب

گل بین که به صد غنج و به صدناز رسید

گل بین که به صد غنج و به صدناز رسید وز غنچهٔ سرکش به صد اعزاز رسید رازی که صبا به گوش گل درمیگفت امروز…

ادامه مطلب

گفتم که «هزار رونق افزون گیری

گفتم که «هزار رونق افزون گیری گر تو کم یک شکر هم اکنون گیری» گفتا «شکر از لبم گرفتی بیرون» یا رب که چگونه جست…

ادامه مطلب

گفتم ز خط تو بوی خون میآید

گفتم ز خط تو بوی خون میآید وز خطّ تو عقل در جنون میآید گفتا که خط از برای زر میآرم گفتم که زر از…

ادامه مطلب

گر یک سرِ موی سرِّ جانان بینی

گر یک سرِ موی سرِّ جانان بینی هر درد که هست عینِ درمان بینی یک قطره بگیر، خواه بد خواهی نیک پس لازمِ آن باش،…

ادامه مطلب

گر من فلکم به مرتبت ور ملخم

گر من فلکم به مرتبت ور ملخم در حضرت آفتاب حق کم ز یخم صدبار و هزار بار معلومم شد کز هیچ حساب نیستم چند…

ادامه مطلب

گر لعل لب تو آب حیوانم داد

گر لعل لب تو آب حیوانم داد ور چشم خوش تو قوت جانم داد زلف تو به دست سخت میخواهم داشت من این شیوه ز…

ادامه مطلب

گر دیدهوری مرد لقا باید شد

گر دیدهوری مرد لقا باید شد مستغرق وحدتِ خدا باید شد جایی که بود وجود دریا دایم مشغول به کُوپْله چرا باید شد

ادامه مطلب

گر در طلبت ز روی تو مانم باز

گر در طلبت ز روی تو مانم باز در کوی تو تن فرودهم در تک و تاز گر دست طلب به وصل رویت نرسد سر…

ادامه مطلب

گر تن گویم عظیم سست افتادست

گر تن گویم عظیم سست افتادست ور دل گویم نه تن درست افتادست این چندینی مصیبتم هر روزی ازواقعهٔ شب نخست افتادست

ادامه مطلب

گر اول کار، آتش افزون گردد

گر اول کار، آتش افزون گردد خاکستر بین که آخرش چون گردد اوّل تن تو چو دل شود غرّه مباش کاخر بینی کان همه دل…

ادامه مطلب

گاهم ز سگ نفس مشوش بودن

گاهم ز سگ نفس مشوش بودن گاهم ز سر خشم بر آتش بودن گفتی «خوش باش» چون مرا دست دهد با این همه سگ در…

ادامه مطلب

کو عقل که در ره تو پوید آخر

کو عقل که در ره تو پوید آخر کو جان که زعزّت تو گوید آخر پندار نگر! که ما ترا میجوییم چون جمله توئی ترا…

ادامه مطلب

کارتو، نکو، او بتواند کردن

کارتو، نکو، او بتواند کردن یک تو و دو تو او بتواند کردن صد عالم هست و نیست گر خواهد بود خود کیست جز او،…

ادامه مطلب