هرصبح،

هرصبح، اضافۀ بال‌هایم را در آینه می‌چینم! و به زندگی میان آدم‌ها برمی‌گردم در خیابان، در مترو، در اداره هیچ‌کس به چیزی شک نمی‌کند… لیلا…

ادامه مطلب

با دویست‌وچند تکه استخوانم دوستت دارم

با دویست‌وچند تکه استخوانم دوستت دارم (و چندسال باید بگذرد؟ تا استخوان‌های آدم، همه‌چیز را فراموش کنند) با من بگو بگو قلب‌ها فراموشکارترند، یا استخوان‌ها؟…

ادامه مطلب

هزار سال

هزار سال پیش از آن‌که جاده را رفتن آموخته باشند دلتنگِ تو بودم، انگار هزار سال منتظر بودم بیایی پشت پنجره‌ی اتوبوس برایم دست تکان…

ادامه مطلب

باور کنید

باور کنید هنوز در روستای کودکی ام چوپان ها نی می زنند و من به هر که بگویم در دکان های قصابی این شهر آوازهای…

ادامه مطلب

همین غروبِ بُغ ‌کرده‌ی زانویِ غم بغل ‌گرفته‌ی جمعه

همین غروبِ بُغ ‌کرده‌ی زانویِ غم بغل ‌گرفته‌ی جمعه می‌توانست صبحِ علی‌الطلوع شنبه‌ای باشد که از ترس دیر رسیدن ناگهان از خواب پریدم، دیگر اما…

ادامه مطلب

درست مثل روزهای قبل،

درست مثل روزهای قبل، اشتباهی کلید می‌اندازم درِ خانه نیز برحسب تصادف باز می‌شود! و تا صبح تمام خانه را دنبال تو می‌گردم بیچاره من!…

ادامه مطلب

اینکه گاهی می‌خندم

اینکه گاهی می‌خندم اینکه گاهی با کسی حرف می‌زنم راه‌رفتن روی زمینِ صاف است در فاصله‌ای کوتاه میان دو گودال عمیق. لیلا کردبچه

ادامه مطلب

برایم چای بریز ننه‌آقا!

برایم چای بریز ننه‌آقا! و اشک‌هایم را با گوشۀ گلدار چارقدت پاک کن! خسته‌ام، خسته! و هیچ‌کس آن‌قدر زن نیست که ساعت‌ها بشود برایش گریست….

ادامه مطلب

این چتر زرد را تو ندیده ای

این چتر زرد را تو ندیده ای روزی آن را برای بارانی خاص خریدم روزی که یاد تو آسمان را ابر کرده بود و عرض…

ادامه مطلب

راستش را بخواهی

راستش را بخواهی دیگر به دست‌های تو هم اعتمادی ندارم به هیچ‌کس و هیچ‌چیز اعتمادی ندارم آنقدر که فکر می‌کنم هرکه ایستاده‌ست پایی برای دویدن…

ادامه مطلب

زمانِ ایستادنِ قلبم را که نمی‌دانستم،

زمانِ ایستادنِ قلبم را که نمی‌دانستم، قلبم را که نمی‌توانستم به دو قسمت کنم پس تو را دوست داشتم! و تو را دوست داشتم… لیلا…

ادامه مطلب

دوستت دارم با صدای بلند

دوستت دارم با صدای بلند دوستت دارم با صدای آهسته دوستت دارم و خواستن تو جنینی‌ست در من که نه سقط می‌شود، نه به دنیا…

ادامه مطلب

شنیده‌ام آدم‌ها پیش از آنکه بمیرند،

شنیده‌ام آدم‌ها پیش از آنکه بمیرند، تمام خاطره‌هاشان را دوره می‌کنند و مرگ چقدر باید منتظر بماند؟ تا کار من تمام شود…! لیلا کردبچه

ادامه مطلب

دوباره تورا خواهم بوسید

دوباره تورا خواهم بوسید و این‌بار طوری روی پا بلند خواهم شد، که دیگر بازگشتم به زمین ممکن نباشد… لیلا کردبچه

ادامه مطلب

فجیع‌تر از خبر رفتن‌ات٬

فجیع‌تر از خبر رفتن‌ات٬ رفتن‌ات بود و تا مرز کوری گریستم آن‌شب چراکه تفاوت هولناکی بود میان شنیدن و دیدن چراکه باید چشم‌هایم را فراموش…

ادامه مطلب

نه به آزادی پنج حرف ساده

نه به آزادی پنج حرف ساده در انگشت های خسته ات دلخوشی و نه به اسارت دست های بسته ات دلخور، با اینحال همین که…

ادامه مطلب

عادت کرده ایم

عادت کرده ایم من به چای تلخ اول صبح تو به بوسه ی تلخ آخر شب من به اینکه تو هربار حرف هایت را مثل…

ادامه مطلب

من

من به تو مربوطم! طوری‌که اندوه به شب، طوری‌که صدای بنان به حاشیه غروب، طوری‌که آن قناری زرد غمگین به شاملو بی‌آنکه هیچ‌کدام، دلیل قانع‌کننده‌ای…

ادامه مطلب