قطعات اهلی شیرازی
هرچند کسی علم و هنر دارد و کوشش
هرچند کسی علم و هنر دارد و کوشش باید مدد بخت ز توفیق إلهی تا بخت نباشد نشود کار کسی راست ور بخت بود راست…
مست خوبان خون خورد از دل بجای می بلی
مست خوبان خون خورد از دل بجای می بلی عشق ورزیدن بخوبان خون دل خوردن بود عاشقی شمعیست کافروزد چراغ دل ولی اولش سوز و…
کسی که صاحب عقل است هوشیار بود
کسی که صاحب عقل است هوشیار بود همیشه خاطر شاعر به جان نگه دارد زبان تیز و دل نازکی است شاعر را نگاه دار دلش…
ذات محمد و علی آیینه حق اند
ذات محمد و علی آیینه حق اند آیینه خود ضرورت آن حسن و ناز بود این باعث وجود من و تست ورنه حق از بودن…
خار خاری که بجان ریشه زد از عشق گلی
خار خاری که بجان ریشه زد از عشق گلی کی بقطع نظری از هوش وی برهی صدره از وی ببری سر زند از دل دگرت…
بگذر ز بزرگی که بود مایه آزار
بگذر ز بزرگی که بود مایه آزار زشت است ز یوسف صفتان شیوه گرگی خاشاک ضعیف از تبر غم نخورد زخم شد زیر تبر کنده…
با وجود پادشاهان سخن کز لطف نظم
با وجود پادشاهان سخن کز لطف نظم بر حدیث هر یکی واجب بود صد آفرین عقل و فهم شاعران در عجز و حیرت آورند سعدی…
نفس مدعی که کون خر است
نفس مدعی که کون خر است همه شورست و هیچ سوزش نیست روحبخشی مسیح داند و بس کون خر غیر عر و گوزش نیست اهلی…
مرغان عرش بر سر طوبی نشسته اند
مرغان عرش بر سر طوبی نشسته اند چون مرغ دل اسیر هوی و هوس نی اند ما همچو مرغ خانه ببند کسان اسیر آزاده آن…
کسی نزاری مجنون کجاست در عالم
کسی نزاری مجنون کجاست در عالم به زور نیز چو فرهاد مرد کاری نیست ببین که هر دو چه دیدند پس مراد ز دوست بطالع…
ذره خاکی که دست قدرت او را برگرفت
ذره خاکی که دست قدرت او را برگرفت آدم از سیر و سلوک و گردش اطوار شد قطره آبی ز دریا برد ابرش در هوا…
حیران کارخانه صنعم که صد گره
حیران کارخانه صنعم که صد گره در کار عقل مصلحت اندیش ازو بود ترکیب خاک پشه نگه کن که با وجود گر ذره یی سه…
بنده را مردن از طلب خوشتر
بنده را مردن از طلب خوشتر خاصه ذکر روی بندگی طلبد مردن اسکندرش بسی بهتر که از خضر آب زندگی طلبد شاعران در جهان دو…
ای نجم سعادت اثرای کوکب مسعود
ای نجم سعادت اثرای کوکب مسعود بر اهلی مسکین فکن از لطف نگاهی خواهند جو و کاه خران از من درویش با آنکه به دستم…
هر پسر را که بود آب رخ از دولت تیغ
هر پسر را که بود آب رخ از دولت تیغ پیش ارباب نظر چون زر و کش باشد خوش بود گر پسران دست بدارند از…
گنج سخنم مایه ندزدم چو حریفان
گنج سخنم مایه ندزدم چو حریفان در مال کسان میل بدین پایه حرام است ما را که خدا داده بود چشمه حیوان دریوزه آب از…
کسی که سر بدر آرد ز روزن هستی
کسی که سر بدر آرد ز روزن هستی نگاه کن بدو نیکش که هر دو موجودست گر آفتاب سعات برو نظر نظر دارد همیشه همدم…
دیده باشی برای دفع گزند
دیده باشی برای دفع گزند صورتی خوش که بر سر خشتست شکل ناکس همان صفت دارد صورتی خوب و معنیی زشتست اهلی شیرازی
خار و گل باهم برآمد خاصه در گلزار شعر
خار و گل باهم برآمد خاصه در گلزار شعر ای سخن چین گل بچین از گلشن دیوان من من بصد خون جگر باغ گلی آراستم…
به شعر فخر مکن راه شاعری مسپر
به شعر فخر مکن راه شاعری مسپر مگر شعار کنی در کلام حق قانون ز سوره شعرا « رب نجنی » اهلی ز سیرت شعرا…
ای لییمان چه میگویید عیب مزبله
ای لییمان چه میگویید عیب مزبله زانکه در اصل است خاک او همان خاک شما گر ملوث گشته، اوث او نه از بطن خودست ظاهرش…
هر که شد دنبال دنیا ترک کرد آسودگی
هر که شد دنبال دنیا ترک کرد آسودگی ترک دنیا کردن و آسودگی خوش دولتیست صبر کن با محنت فقر و ز کس راحت مخواه…
مرا ملا معین کردنی دوش
مرا ملا معین کردنی دوش بدعوت در سرای خویشتن برد ز آش بی نمک مطبخ چی او که او سگ سخت اما کردنی خورد اهلی…
کسی که بود سحر با فرشته در محراب
کسی که بود سحر با فرشته در محراب شبش بمیکده دیدم سگش دهان لیسید ببوی مستی عشق آنکه می خورد هیچ است بیاد ماست که؟…
دولت و محنت عالم گذران است همه
دولت و محنت عالم گذران است همه گر بدولت برسی محنت درویش مجوی کامیاب از دو جهان گر کندت بخت بلند کام دلها طلب و…
خوش است کنج حضور و دل از جهان فارغ
خوش است کنج حضور و دل از جهان فارغ که هر چه پیش تو آید خدای داند و بس نه بی حضور تو از کس…
به زیر سایه گل خفته لیلی
به زیر سایه گل خفته لیلی غم مجنون به دشت و در چه داند جفای خار و گرمای بیابان کسی داند که اشتر میچراند اهلی…
اهلی حریف ساقی و رندان دیر باش
اهلی حریف ساقی و رندان دیر باش بگذر ز شیخ و مسجد و کنج مراقبت صحبت مجو به هرکه ترا نیست نسبتی اول مناسبت طلب…
نگذشته است گرد گناهی بهیچ باب
نگذشته است گرد گناهی بهیچ باب بر ذیل آل احمد و بر عترت علی این رحمتیست شامل عالم که خواجه گفت الصالحون لله و الطالحون…
ماه فروین بطبع تریاک است
ماه فروین بطبع تریاک است بیش زهری گزنده تر از مار هر دو در یک زمین همی رویند گه جدا گه قرین چو گل با…
کسی بکعبه رود کز صفای سینه پاک
کسی بکعبه رود کز صفای سینه پاک سر نیاز نهد کعبه را سجود کند تو خودپرستی و مست از غرور اگر روزی سجود کعبه کنی…
رسول از ره معجز حکیم جانبخش است
رسول از ره معجز حکیم جانبخش است مسیح مرده او از حدیث شکر ریز مگو رسول حدیثست حکمت آمیزش بگو مسیح بود حکمتش حدیث آمیز…
چو کوی محتسب ترکان نشین شد
چو کوی محتسب ترکان نشین شد در میخانه در کویش گشادند در میخانه ها هرچند بربست در بسته بروی او گشادند اهلی شیرازی
بغیر نامه و پیغام بی نشانان را
بغیر نامه و پیغام بی نشانان را کتابتی است نهانی که از ریا دور است صفای همت باطن که عالم افروزد که حسن حرف زبانی…
اهلی کسیکه حکمت پنهان حق نیافت
اهلی کسیکه حکمت پنهان حق نیافت دارد فغان ز غصه و از عیب آه هم بی عسریسرکی بود این سنة الله است شد مایه فرح…
هر که در معنی است حرفی بیش
هر که در معنی است حرفی بیش در حقیقت مقام او بالاست چشم با چشمه نسبتی دارد لیکن اندر میان تفاوتهاست اهلی شیرازی
مرا زمانه بسوزد بداغ غم تا چند
مرا زمانه بسوزد بداغ غم تا چند که چشم روشنم از دود داغ تاریک است چراغ آه تو اهلی جهان کند روشن ولی چه سود…
کس از سرشت بدو نیک خلق آگه نیست
کس از سرشت بدو نیک خلق آگه نیست بدان خدای که جان داد خلق عالم را خدا شناس توان شد بعلم و عقل ولی بهیچ…
دلا، گر گنج میجویی گدای مرد معنی شود
دلا، گر گنج میجویی گدای مرد معنی شود بصورت گر چه از خلق جهان درویش تر باشد ببر از اهل صورت زانکه ناکس مار رنگین…
چند مردم بکشی رسم بزرگی آنست
چند مردم بکشی رسم بزرگی آنست که گنه بینی و از غایت احسان بخشی سهل باشد چو اجل جان ستدن از هر کس سعی آن…
بغیر حق، دل اهلی ز هرچه لذت یافت
بغیر حق، دل اهلی ز هرچه لذت یافت بذات حق که در آخر تمام زحمت بود ز بعد مستی عیش از غبار غم دانست که…
ای مست غفلت آخر تا چند لطف دانش
ای مست غفلت آخر تا چند لطف دانش در عالم حقیقت هشیار و نکته دان باش بشنود و حرف از من کآن حاصل دو کون…
نظر بصورت یاری فکن که چون خورشید
نظر بصورت یاری فکن که چون خورشید بپا کدامنی از مادر فلک زاده مبین بصورت آلوده دامنان زنهار که خار بهتر از آن گل که…
گفت کسی خوش بود عمر دو کاندر یکی
گفت کسی خوش بود عمر دو کاندر یکی تجربه جمع آوری در دگر آری بکار گر بدو صد عمر نوح تجربه حاصل شود بیشتر از…
کس از شهوت بطن سودی نیافت
کس از شهوت بطن سودی نیافت شکم خواره را کار جان دادن است شب آبستن از پرخوری چون زنان سحر بر سر پای در زادن…
دم عیسی که می خرد امروز
دم عیسی که می خرد امروز چو خران رخت خوب میباید هنر و فضل در جهان به جوی طالع و بخت خوب میباید اهلی شیرازی
حال درویش خسته باز مپرس
حال درویش خسته باز مپرس غم دیرینه بازگو چکنم بسخن گر شوی صلاح اندیش چون نباشی سخن شنو چکنم چون فلک آتشم بخرمن زد فکر…
بترس از غیرت سلطان عشق ای آنکه می پرسی
بترس از غیرت سلطان عشق ای آنکه می پرسی که بر خاک زمین دایم چرا افلاک میگردد به سر میشد ز مغروری زد او را…
اهل فضلند تیره روز و ضعیف
اهل فضلند تیره روز و ضعیف پای طاوس زشت و باریک است پر طاوس را چراغ بسی است لیک پای چراغ تاریک است اهلی شیرازی
می و مطرب همه در بزم یارست
می و مطرب همه در بزم یارست مجو ایزاهد از خلوت مگر غم جهنم خلوتست و بزم جنت تو گر جنت نمیخواهی جهنم اهلی شیرازی