غزلیات ناتمام – حزین لاهیجی
ز هجران کار دلتنگی به سامان دیر می آید
ز هجران کار دلتنگی به سامان دیر می آید که دست ناتوانم، تا گریبان دیر می آید به رنگ شمع می سازم، به آه سینه…
ز ابر دیده در هر گل، زمین کشته ای دارم
ز ابر دیده در هر گل، زمین کشته ای دارم به کف تسبیح و با زنّار ترسا رشته ای دارم تو در صحن چمن، با…
دل طلب کرد، از آن غمزه، عتابی که مپرس
دل طلب کرد، از آن غمزه، عتابی که مپرس به اشارت نگهش داد جوابی که مپرس یک تبسّم، دل مخمور مرا برد ز دست در…
در بهاری که مرا بال و پرافشانی بود
در بهاری که مرا بال و پرافشانی بود بی تو گل در نظرم، لالهٔ پیکانی بود من بتخانه نشین را ز چه رو کرد خراب…
خدایا الفتی ده، با دل آزرده، لالان را
خدایا الفتی ده، با دل آزرده، لالان را مکن سوهان روحم، صحبت صاحب کمالان را
چه شد مهر جهانآرای من، آن گرمجوشیها
چه شد مهر جهانآرای من، آن گرمجوشیها خوشا عهدی که با ما داشتی، پیمانهنوشیها لباس پنبه، داغ لاله را در بر نمیباشد ز عاشقفطرتان، هرگز…
ترسم که بر لبی، سخن آن میان رود
ترسم که بر لبی، سخن آن میان رود مضمون بسته ایست، چرا رایگان رود؟
بیداغ عشق، بر در دلها چه میروی؟
بیداغ عشق، بر در دلها چه میروی؟ اهل نظر نیی، به تماشا چه میروی؟ کام نخست سوخت نفس، برق خام را ای نوسفر، تو بر…
به دنبال خرام آن پری رو
به دنبال خرام آن پری رو رمیدن می رود از یاد آهو بود ادبار دنیا، به ز اقبال قفای زشت، باشد خوشتر از رو
بر رخ چه درگشاید، بیگانهٔ وفا را
بر رخ چه درگشاید، بیگانهٔ وفا را چشمی که می نبیند دیدار آشنا را؟ نخل فسرده ی ما، نه سایه نه ثمر داشت ما شاخ…
این است که دل برده و خون کرده بسی را
این است که دل برده و خون کرده بسی را بسم الله اگر تاب نفس هست کسی را
آن مشکبو غزال ز چشمم گذار کرد
آن مشکبو غزال ز چشمم گذار کرد چشم مرا چو نافهٔ مشک تتار کرد
از ضعف مشکل آید، چون می برد ز خویشم
از ضعف مشکل آید، چون می برد ز خویشم بالین خواب سازد، از مخمل فرنگم کلکم کند به نیرنگ، پرداز چهرهٔ گل مشاطّهٔ بهار است،…
نه یاد مصر و نه پروای کاروان دارم
نه یاد مصر و نه پروای کاروان دارم عبیر پیرهن، آن خاک آستان دارم چو شمع، تا شده ام روشناس محفل او تبی چو آتش…
مطرب سرود شوق به مستان چه می بری؟
مطرب سرود شوق به مستان چه می بری؟ شوریده ایم، نام بیابان چه می بری؟ شعر ترم، به بزم خراباتیان خوش است این باده را…
گشتم اسیر، جلوهٔ آن خوش خرام را
گشتم اسیر، جلوهٔ آن خوش خرام را دارم به رقص، از تپش خویش، دام را غم بی شمار و همنفسی نیست در کنار در حیرتم…
کاش بیرون فتد از سینه دل زار مرا
کاش بیرون فتد از سینه دل زار مرا کشت نالیدن این مرغ گرفتار مرا
عزلت طلب از پایهٔ اقبال نیفتد
عزلت طلب از پایهٔ اقبال نیفتد تنها رو این مرحله، دنبال نیفتد پرواز بلندی ست فراز دو جهانش مرغی که به دام شکن بال نیفتد
شکرخند دلم خواهش ز لعل میْکشی دارد
شکرخند دلم خواهش ز لعل میْکشی دارد خمار من تمنای شراب لب چشی دارد حزین، از داغ خونگرم محبت، حیرتی دارم که دستی بر دل…
سخنها از وفا می گفتی و جور و جفا کردی
سخنها از وفا می گفتی و جور و جفا کردی به ما دیدی چه ها می گفتی و آخر چه ها کردی؟ هلاکت الفتت گردم،…
ز معراج خریّت، خواجه سنگین بار میآید
ز معراج خریّت، خواجه سنگین بار میآید به تمکین تمام، این خرس از کهسار میآید
روشن از حیرت دل شد که دلارایی هست
روشن از حیرت دل شد که دلارایی هست در بر این آینه را، آینه سیمایی هست پای آوارگیم، رهبر دامن نشود گر بجز کوی تو،…
دل بر سر تیر است، گشاییم کمین را
دل بر سر تیر است، گشاییم کمین را از خامه طرازیم، صنم خانهء چین را هر شیوه ات ای شوخ، ز بس ذوق فریب است…
دامن فشاند و شمع مزارم به باد داشت
دامن فشاند و شمع مزارم به باد داشت گویا همان شکایت عاشق به یاد داشت چشم سفید گشته، مرا صبح وصل شد از بس وفا…
خزان رنگ زردم را، میِ نابی نشد روزی
خزان رنگ زردم را، میِ نابی نشد روزی کسی را همچو من، گلگشت مهتابی نشد روزی چرا باید امانت دار دنیای دنی باشم؟ ز جنس…
چنان افشاند چشمم، بیتو، اشک بیمحابا را
چنان افشاند چشمم، بیتو، اشک بیمحابا را که ابر امشب، غلط هردم به دریا میکند ما را
تذرو دل، اسیر سرو آزاد تو می باشد
تذرو دل، اسیر سرو آزاد تو می باشد بلای جان، قیامت جلوه شمشاد تو می باشد به این شاد است خاطر، کز غم محنت کشان…
بی باده سیه مست، شب از یاسمن کیست؟
بی باده سیه مست، شب از یاسمن کیست؟ فیض سحر از سینهٔ گل پیرهن کیست؟ نظّاره، خیال کِه در آغوش کشیده ست؟ حیران نگهی، آینه…
به دل گفتم که خواهد غمزهٔ نامهربان آمد
به دل گفتم که خواهد غمزهٔ نامهربان آمد چو رفت این بر زبانم، تیر ناگه بر نشان آمد
ببین که هست لبم، بلبل بهار خطی
ببین که هست لبم، بلبل بهار خطی کشیده دیدهٔ من، سرمه از غبار خطی ز جام لاله و گل، بادهٔ نشاط مجو دماغ تر نکند،…
این عشق تازه دیده به اشکم دچار کرد
این عشق تازه دیده به اشکم دچار کرد خار خزان رسیدهٔ مژگان، بهار کرد
آوارهٔ عالم، نگهی، ساخته ما را
آوارهٔ عالم، نگهی، ساخته ما را آن گوشه نشین، دربه در انداخته ما را چون مهرهٔ ششدر شده، در هجر تو ماتیم دریاب که نیرنگ…
افسرده ایم، جام می خوشگوار کو؟
افسرده ایم، جام می خوشگوار کو؟ تنها نشسته ایم به گلشن، هزار کو؟ چون غنچه، تا فشردهٔ دل در قدح کند خونین دلیم، ساقی گلگون…
یکایک از نظرم نور پیکران رفتند
یکایک از نظرم نور پیکران رفتند ستاره های شب افروزم از میان رفتند به زمهریر جهان، هم صفیر زاغانم خزان رسید و گل افسرد و…
نمی کشد، دل ما را به دام و دانهٔ خویش
نمی کشد، دل ما را به دام و دانهٔ خویش رهین منّتم، از زشتی زمانه خویش به دیر و کعبه نیارم سر نیاز فرود مرا…
نتوانست به موی کمر یار آویخت
نتوانست به موی کمر یار آویخت ورنه پرگالهٔ دل، بر مژه بسیار آویخت دل خون گشتهٔ پر داغ مرا چیست گناه؟ لاله، جایی که به…
مستمع گر نکند فهم، غم اینم نیست
مستمع گر نکند فهم، غم اینم نیست سیر چشم سخنم، رغبت تحسینم نیست زاده ی دل، همه حوران بهشتی نسبند ذوق آرایش گفتار، در آیینم…
گره، ز ابروی مسکین نواز وا نکنی
گره، ز ابروی مسکین نواز وا نکنی که چشم آینه را کاسه ی گدا نکنی اگر چه کاسه به دستم، گدای میکده ام مرا غلط…
قناعت چون گهر، با ساغر و مینای خودکردم
قناعت چون گهر، با ساغر و مینای خودکردم چو چشم خوش نگاهان، مستی از صهبای خود کردم نمی آید ز رشک، از سینه تا لب…
عتاب تلخ او شیرین کن جانهاست، مستان را
عتاب تلخ او شیرین کن جانهاست، مستان را نهان در پستهٔ او شکرستانهاست مستان را فزون از شانه، دارد سینه من چاک رسوایی چوگل در…
شکایت نیست، مطلب ناله آهنگ است می نالم
شکایت نیست، مطلب ناله آهنگ است می نالم ز دل تنگی نمی نالم، دلم تنگ است می نالم
سخنم چو هست، در دل نمک سراب باشد
سخنم چو هست، در دل نمک سراب باشد چو رسد به یاد لعلش، به لبم شراب باشد
ز مستی، خون دل را، باده می انگاشتم روزی
ز مستی، خون دل را، باده می انگاشتم روزی خروش سینه را، افسانه می پنداشتم روزی دل ِ شوریده حالی بود، کز من ناگهان گم…
رنگین شد از رخت، چو رگ گل، نظاره ام
رنگین شد از رخت، چو رگ گل، نظاره ام بوی تو می دمد، ز دل پاره پاره ام
دل از یادش، در آغوش من شیدا نمیگنجد
دل از یادش، در آغوش من شیدا نمیگنجد ز بس بالیده است این قطره، در دریا نمیگنجد
داغ است و سینه در عشق، صبح و ستاره ما
داغ است و سینه در عشق، صبح و ستاره ما خورشید سر برآورد، از جیب پارهٔ ما از ناوک نگاهت، خاطر نشد تسلّی بگذشت غافل…
خدا درمانده نگذارد به عالم، بی نصیبان را
خدا درمانده نگذارد به عالم، بی نصیبان را عصای کورفهمان می کند، چوب ادیبان را
چمن، به سایه نشینان خرمی بگذار
چمن، به سایه نشینان خرمی بگذار بیا به تربت ما، خاک بی غمی بگذار به بانگ نالهٔ ما می توان خروشیدن به بلبلان چمن، رسم…
تپش سینهٔ ما، بانگ درایی دارد
تپش سینهٔ ما، بانگ درایی دارد جادهٔ نالهٔ ما راه به جایی دارد فیضی از میکدهٔ چشم تو برده ست مگر جام آیینه، می هوش…