غزلیات – مولانا جلال الدین محمد بلخی
تا باد سعادت ز محمد خبر افکند
تا باد سعادت ز محمد خبر افکند زان مردی و زان حمله شقاوت سپر افکند از حال گدا نیست عجب گر شود او پست تیغ…
پیام کرد مرا بامداد بحر عسل
پیام کرد مرا بامداد بحر عسل که موج موج عسل بین به چشم خلق غزل به روزه دار نیاید ز آب جز بانگی ولیک عاقبت…
پرده بردار ای حیات جان و جان افزای من
پرده بردار ای حیات جان و جان افزای من غمگسار و همنشین و مونس شبهای من ای شنیده وقت و بیوقت از وجودم نالهها ای…
بیاموز از پیمبر کیمیایی
بیاموز از پیمبر کیمیایی که هر چت حق دهد میده رضایی همان لحظه در جنت گشاید چو تو راضی شوی در ابتلایی رسول غم اگر…
بیا کامروز ما را روز عیدست
بیا کامروز ما را روز عیدست از این پس عیش و عشرت بر مزیدست بزن دستی بگو کامروز شادیست که روز خوش هم از اول…
بیا بیا که پشیمان شوی از این دوری
بیا بیا که پشیمان شوی از این دوری بیا به دعوت شیرین ما چه میشوری حیات موج زنان گشته اندر این مجلس خدای ناصر و…
بی همگان به سر شود بیتو به سر نمیشود
بی همگان به سر شود بیتو به سر نمیشود داغ تو دارد این دلم جای دگر نمیشود دیده عقل مست تو چرخه چرخ پست تو…
بوسهای داد مرا دلبر عیار و برفت
بوسهای داد مرا دلبر عیار و برفت چه شدی چونک یکی داد بدادی شش و هفت هر لبی را که ببوسید نشانها دارد که ز…
به گوش من برسانید هجر تلخ پیام
به گوش من برسانید هجر تلخ پیام که خواب شیرین بر عاشقان شدهست حرام بکرد بر خور و بر خواب چارتکبیری هر آن کسی که…
به شکرخنده اگر میببرد جان ز کسی
به شکرخنده اگر میببرد جان ز کسی میدهد جان خوشی پرطربی پرهوسی گه سحر حمله برد بر همه چون خورشیدی گه به شب گشت کند…
ای تو ولی احسان دل ای حسن رویت دام دل
ای تو ولی احسان دل ای حسن رویت دام دل ای از کرم پرسان دل وی پرسشت آرام دل ما زنده از اکرام تو ای…
به حق آنک تو جان و جهان جانداری
به حق آنک تو جان و جهان جانداری مرا چنانک بپروردهای چنان داری به حق حلقه عزت که دام حلق منست مرا به حلقه مستان…
به جان تو ای طایی که سوی ما بازآیی
به جان تو ای طایی که سوی ما بازآیی تو هر چه میفرمایی همه شکر میخایی برآ به بام ای خوش خو به بام ما…
بنه ای سبز خنگ من فراز آسمانها سم
بنه ای سبز خنگ من فراز آسمانها سم که بنوشت آن مه بیکیف دعوت نامهای پیشم روان شد سوی ما کوثر که گنجا نیست ظرف…
بگفتم با دلم آخر قراری
بگفتم با دلم آخر قراری ز آتشهای او آخر فراری تو را میگویم و تو از سر طنز اشارت میکنی خندان که آری منم از…
بغداد همانست که دیدی و شنیدی
بغداد همانست که دیدی و شنیدی رو دلبر نوجوی، چو دربند قدیدی؟! زین دیک جهان یک دو سه کفگیر بخوردی باقی، همه دیک آن مزه…
بزن آن پرده دوشین که من امروز خموشم
بزن آن پرده دوشین که من امروز خموشم ز تف آتش عشقت من دلسوز خموشم منم آن باز که مستم ز کله بسته شدستم ز…
برسید لک لک جان که بهار شد کجایی
برسید لک لک جان که بهار شد کجایی بشکفت جمله عالم گل و برگ جان فزایی رخ یوسفان ببینی که ز چاه سر برآرد همه…
برای چشم تو صد چشم بد توان دیدن
برای چشم تو صد چشم بد توان دیدن چه چشم داری ای چشم ما به تو روشن پی رضای تو آدم گریست سیصد سال که…
بر سر کوی تو عقل از سر جان برخیزد
بر سر کوی تو عقل از سر جان برخیزد خوشتر از جان چه بود از سر آن برخیزد بر حصار فلک ار خوبی تو حمله…
بدرد مرده کفن را به سر گور برآید
بدرد مرده کفن را به سر گور برآید اگر آن مرده ما را ز بت من خبر آید چه کند مرده و زنده چو از…
بت بینقش و نگارم جز تو یار ندارم
بت بینقش و نگارم جز تو یار ندارم تویی آرام دل من مبر ای دوست قرارم ز جفای تو حزینم جز عشقت نگزینم هوسی نیست…
بانگ زدم من که دل مست کجا میرود
بانگ زدم من که دل مست کجا میرود گفت شهنشه خموش جانب ما میرود گفتم تو با منی دم ز درون میزنی پس دل من…
باز نگار می کشد چون شتران مهار من
باز نگار می کشد چون شتران مهار من یارکشی است کار او بارکشی است کار من پیش رو قطارها کرد مرا و می کشد آن…
باز چه شد تو را دلا باز چه مکر اندری
باز چه شد تو را دلا باز چه مکر اندری یک نفسی چو بازی و یک نفسی کبوتری همچو دعای صالحان دی سوی اوج میشدی…
بار دگر آن آب به دولاب درآمد
بار دگر آن آب به دولاب درآمد وان چرخه گردنده در اشتاب درآمد بار دگر آن جان پر از آتش و از آب در لرزه…
باد بین اندر سرم از بادهای
باد بین اندر سرم از بادهای نوش کردم از کف شه زادهای جان چو اندر باده او غوطه خورد بر سر آمد تابناکی سادهای چشم…
با این همه مهر و مهربانی
با این همه مهر و مهربانی دل میدهدت که خشم رانی وین جمله شیشه خانهها را درهم شکنی به لن ترانی در زلزله است دار…
این کیست چنین مست ز خمار رسیده
این کیست چنین مست ز خمار رسیده یا یار بود یا ز بر یار رسیده یا شاهد جان باشد روبند گشاده یا یوسف مصری است…
این چنین پابند جان میدان کیست
این چنین پابند جان میدان کیست ما شدیم از دست این دستان کیست میدود چون گوی زرین آفتاب ای عجب اندر خم چوگان کیست آفتابا…
ایا ساقی تویی قاضی حاجات
ایا ساقی تویی قاضی حاجات شرابی ده که آرد در مراعات چنان گشتم ز مستی و خرابی که نشناسم اشارات از عبارات پدر بر خم…
ای وصالت یک زمان بوده فراقت سالها
ای وصالت یک زمان بوده فراقت سالها ای به زودی بار کرده بر شتر احمالها شب شد و درچین ز هجران رخ چون آفتاب درفتاده…
ای نای خوش نوای که دلدار و دلخوشی
ای نای خوش نوای که دلدار و دلخوشی دم میدهی تو گرم و دم سرد میکشی خالی است اندرون تو از بند لاجرم خالی کننده…
ای محو راه گشته از محو هم سفر کن
ای محو راه گشته از محو هم سفر کن چشمی ز دل برآور در عین دل نظر کن دل آینه است چینی با دل چو…
ای که غریب آتشی در دل و جان ما زدی
ای که غریب آتشی در دل و جان ما زدی آتش دل مقیم شد تو به سفر چرا شدی آتش تو مقیم شد با دل…
ای کار من از تو زر ای سیمبر مستان
ای کار من از تو زر ای سیمبر مستان هم سیم به یادم ده هم سیم و زرم بستان در عین زمستانی چون گرم کنی…
ای عاشقان ای عاشقان پیمانه را گم کردهام
ای عاشقان ای عاشقان پیمانه را گم کردهام زان می که در پیمانهها اندرنگنجد خوردهام مستم ز خمر من لدن رو محتسب را غمز کن…
ای شاهد سیمین ذقن درده شرابی همچو زر
ای شاهد سیمین ذقن درده شرابی همچو زر تا سینهها روشن شود افزون شود نور نظر کوری هشیاران ده آن جام سلطانی بده تا جسم…
ای سراندازان همه در عشق تو پا کوفته
ای سراندازان همه در عشق تو پا کوفته گوهر جان همچو موسی روی دریا کوفته زیر این هفت آسیا هستی ما را خوش بکوب روشنایی…
ای ز رویت تافته در هر زمانی نور نو
ای ز رویت تافته در هر زمانی نور نو وی ز نورت نقش بسته هر زمانی حور نو کژ نشین و راست بشنو عقل ماند…
ای دیده راست راست دیده
ای دیده راست راست دیده چون دیده تو کجاست دیده آن قطره بیوفا چه دیدهست بحر گهر وفاست دیده اجری خور توتیا چه بیند اجری…
ای دل من در هوایت همچو آب و ماهیان
ای دل من در هوایت همچو آب و ماهیان ماهی جانم بمیرد گر بگردی یک زمان ماهیان را صبر نبود یک زمان بیرون آب عاشقان…
ای دشمن عقل و جان شیرین
ای دشمن عقل و جان شیرین نور موسی و طور سینین ای دوست که زهره نیست جان را تا از تو نشان دهد به تعیین…
ای خوشا روزا که ما معشوق را مهمان کنیم
ای خوشا روزا که ما معشوق را مهمان کنیم دیده از روی نگارینش نگارستان کنیم گر ز داغ هجر او دردی است در دلهای ما…
ای خدا از عاشقان خشنود باد
ای خدا از عاشقان خشنود باد عاشقان را عاقبت محمود باد عاشقان را از جمالت عید باد جانشان در آتشت چون عود باد دست کردی…
اتیالنیروز مسرورالجنان
اتیالنیروز مسرورالجنان یحاکی لطفه لطفالجنان بهار از پردهٔ غم جست بیرون به کف بر، جامهای شادمانی سقوا من نهره روضالامالی خذوا من خمره کاسالامانی هوا…
آب تو ده گسسته را در دو جهان سقا تویی
آب تو ده گسسته را در دو جهان سقا تویی بار تو ده شکسته را بارگه وفا تویی برج نشاط رخنه شد لشکر دل برهنه…
ای بیتو حرام زندگانی
ای بیتو حرام زندگانی خود بیتو کدام زندگانی بی روی خوش تو زنده بودن مرگ است به نام زندگانی پازهر تویی و زهر دنیا دانه…
ای بر سر هر سنگی از لعل لبت نوری
ای بر سر هر سنگی از لعل لبت نوری وز شورش زلف تو در هر طرفی سوری در حسن بهشت تو در زیر درختانت هر…
ای آنک تو را ما ز همه کون گزیده
ای آنک تو را ما ز همه کون گزیده بگذاشته ما را تو و در خود نگریده تو شرم نداری که تو را آینه ماییم…