ز بس که با تو به هر شیوه آشناستمی

ز بس که با تو به هر شیوه آشناستمی به عشق مرکز پرگار فتنه هاستمی امیدگاه من و همچو من هزار یکی ست ز رشک…

ادامه مطلب

دوش کز گردش بختم گله بر روی تو بود

دوش کز گردش بختم گله بر روی تو بود چشم سوی فلک و روی سخن سوی تو بود آنچه شب شمع گمان کردی و رفتی…

ادامه مطلب

دگر نگاه ترا مست ناز می خواهم

دگر نگاه ترا مست ناز می خواهم حساب فتنه ز ایام باز می خواهم وفا خوش ست اگر داغ همفنی بود زبانه های سمندرگداز می…

ادامه مطلب

داغ تلخ گویانم لذت سم از من پرس

داغ تلخ گویانم لذت سم از من پرس محو تندخویانم حیرت رم از من پرس موجی از شرابستم لختی از کبابستم شور من هم از…

ادامه مطلب

خجل ز راستی خویش می توان کردن

خجل ز راستی خویش می توان کردن ستم به جان کج اندیش می توان کردن چو مزد سعی دهم مژده سکون خواهد ز بوسه پا…

ادامه مطلب

چون شمع رود شب همه شب دود ز سرمان

چون شمع رود شب همه شب دود ز سرمان زین گونه کرا روز به سر رفت؟ مگرمان آذر بپرستیم و رخ از شعله نتابیم ای…

ادامه مطلب

تیغت ز فرق تا به گلویم رسیده باد

تیغت ز فرق تا به گلویم رسیده باد شوخی ز حد گذشت زبانم بریده باد گر رفته ام ز کوی تو آسان نرفته ام این…

ادامه مطلب

تا بشوید نهاد ما ز وسخ

تا بشوید نهاد ما ز وسخ گشت گرمابه ساز از دوزخ تا چه بخشند در جهان دگر کشتگان ترا چمن برزخ وه که از کشتزار…

ادامه مطلب

به مرگ من که پس از من به مرگ من یاد آر

به مرگ من که پس از من به مرگ من یاد آر به کوی خویشتن آن نعش بی کفن یاد آر من آن نیم که…

ادامه مطلب

بس که لبریزست ز اندوه تو سر تا پای من

بس که لبریزست ز اندوه تو سر تا پای من ناله می روید چو خار ماهی از اعضای من مست دردم ساز و برگ انتعاشم…

ادامه مطلب

با همه گمگشتگی خالی بود جایم هنوز

با همه گمگشتگی خالی بود جایم هنوز گاه گاهی در خیال خویش می آیم هنوز تا سر خار کدامین دشت در جان می خلد کز…

ادامه مطلب

ای خداوند خردمند و جهان داور دانا

ای خداوند خردمند و جهان داور دانا وی به نیروی خرد بر همه کردار توانا ای به رفتار و به دیدار ز زیبائی و خوبی…

ادامه مطلب

اگر بر خود نمی بالد ز غارت کردن هوشم

اگر بر خود نمی بالد ز غارت کردن هوشم مر او را از چه دشوارست گنجیدن در آغوشم؟ نیم در بند آزادی ملامت شیوه ها…

ادامه مطلب

وحشتی در سفر از برگ سفر داشته ایم

وحشتی در سفر از برگ سفر داشته ایم توشه راه دلی بود که برداشته ایم لغزد از تاب بناگوش تو مستانه و ما تکیه بر…

ادامه مطلب

نومیدی ما گردش ایام ندارد

نومیدی ما گردش ایام ندارد روزی که سیه شد سحر و شام ندارد بوسم لب دلدار و گزیدن نتوانم نرم ست دلم حوصله کام ندارد…

ادامه مطلب

نفس را بر در این خانه صد غوغاست پنداری

نفس را بر در این خانه صد غوغاست پنداری دلی دارم که سرکار تمناهاست پنداری حباب از فرق عشاق ست و موج از تیغ خوبانش…

ادامه مطلب

مرد آن که در هجوم تمنا شود هلاک

مرد آن که در هجوم تمنا شود هلاک از رشک تشنه ای که به دریا شود هلاک گردم هلاک فره فرجام رهروی کاندر تلاش منزل…

ادامه مطلب

گویم سخنی گر چه شنیدن نشناسد

گویم سخنی گر چه شنیدن نشناسد صبحی ست شبم را که دمیدن نشناسد از بند چه بگشاید و از دام چه خیزد؟ ماییم و غزالی…

ادامه مطلب

کیستم دست به مشاطگی جان زده ای

کیستم دست به مشاطگی جان زده ای گوهرآمای نفس از دل دندان زده ای پاس رسوایی معشوق همین ست اگر وای ناکامی دست به گریبان…

ادامه مطلب

ظهور بخشش حق را ذریعه بی سببی ست

ظهور بخشش حق را ذریعه بی سببی ست وگر نه شرم گنه در شمار بی ادبی ست ز گیر و دار چه غم چون به…

ادامه مطلب

سوخت جگر تا کجا رنج چکیدن دهیم

سوخت جگر تا کجا رنج چکیدن دهیم رنگ شو ای خون گرم تا به پریدن دهیم عرصه شوق تو را مشت غباریم ما تن چو…

ادامه مطلب

ز رشک ست این که در عشق آرزوی مردنم باشد

ز رشک ست این که در عشق آرزوی مردنم باشد تو جان عالمی، حیف ست گر جان در تنم باشد زهی قسمت که ساز طالع…

ادامه مطلب

دماغ اهل فنا نشئه بلا دارد

دماغ اهل فنا نشئه بلا دارد به فرقم اره طلوع پر هما دارد به وعده گاه خرام تو کرد نمناکم بیا که شوقم از آوارگی…

ادامه مطلب

در هر انجام محبت طرح آغاز افگنم

در هر انجام محبت طرح آغاز افگنم مهر بردارم ازو تا هم بر او بازافگنم در هوای قتل سر بر آستانش می نهم تا به…

ادامه مطلب

دارم دلی ز غصه گرانبار بوده ای

دارم دلی ز غصه گرانبار بوده ای بر خویشتن ز آبله چیزی فزوده ای دل آن بلا کزو نفسی برق خرمنی بخت آنچنان کزو اثر…

ادامه مطلب

حیف ست قتلگه ز گلستان شناختن

حیف ست قتلگه ز گلستان شناختن شاخ از خدنگ و غنچه ز پیکان شناختن لب دوختم ز شکوه ز خود فارغم شمرد نشناخت قدر پرسش…

ادامه مطلب

چه فتنه ها که در اندازه گمان تو نیست

چه فتنه ها که در اندازه گمان تو نیست قیامت ست دل دیر مهربان تو نیست فریب آشتی ده ظفر مبارک باد دل ستم زده…

ادامه مطلب

تکیه بر عهد زبان تو غلط بود غلط

تکیه بر عهد زبان تو غلط بود غلط کان خود از طرز بیان تو غلط بود غلط آن که گفت از من دلخسته به پیش…

ادامه مطلب

پس از کشتن به خوابم دید نازم بدگمانی را

پس از کشتن به خوابم دید نازم بدگمانی را به خود پیچد که هی هی دی غلط کردم فلانی را دلم بر رنج نابرداری فرهاد…

ادامه مطلب

به گونه می نپذیرد ز همدگر تفریق

به گونه می نپذیرد ز همدگر تفریق تجلی تو به دل همچو می به جام عقیق به راه شوق بر آن آب خون همی گریم…

ادامه مطلب

بس که از تاب نگاه تو ز آسودن رفت

بس که از تاب نگاه تو ز آسودن رفت باده چون رنگ خود از شیشه به پالودن رفت این سفال از کف خاک جگر گرم…

ادامه مطلب

باده پرتو خورشید و ایاغ دم صبح

باده پرتو خورشید و ایاغ دم صبح مفت آنان که درآیند به باغ دم صبح آفتابیم، به هم دشمن و همدرد ای شمع ما هلاک…

ادامه مطلب

ای جمال تو به تاراج نظرها گستاخ

ای جمال تو به تاراج نظرها گستاخ وی خرام تو به پامالی سرها گستاخ داغ شوق تو به آرایش دلها سرگرم زخم تیغ تو به…

ادامه مطلب

آسمان بلند را میرم

آسمان بلند را میرم ابر کحلی پرند را میرم می فریبد مرا به بازیچه دل زار و نژند را میرم شوری اشک در نظر خوارست…

ادامه مطلب