عطار در عشق به سر نخواهم آمد – عطار نیشابوری

در عشق به سر نخواهم آمد با دامن تر نخواهم آمد بی خویش شدم چنان که هرگز با خویش دگر نخواهم آمد از حلقهٔ عاشقان…

ادامه مطلب

عطار شمع رویت را دلم پروانه‌ای است – عطار نیشابوری

شمع رویت را دلم پروانه‌ای است لیک عقل از عشق چون بیگانه‌ای است پر زنان در پیش شمع روی تو جان ناپروای من پروانه‌ای است…

ادامه مطلب

عطار از تو کارم همچو زر بایست نیست – عطار نیشابوری

از تو کارم همچو زر بایست نیست وز وصال تو خبر بایست نیست تا کی آخر از فراقت کار من با وصالت به بتر بایست…

ادامه مطلب

عطار ای خم چرخ از خم ابروی تو – عطار نیشابوری

ای خم چرخ از خم ابروی تو آفتاب و ماه عکس روی تو تا به کوی عقل و جان کردی گذر معتکف شد عقل و…

ادامه مطلب

عطار از عشق تو من به دیر بنشستم – عطار نیشابوری

از عشق تو من به دیر بنشستم زنار مغانهٔ بر میان بستم چون حلقهٔ زلف توست زناری زنار چرا همیشه نپرستم گر دین و دلم…

ادامه مطلب

عطار از می عشق تو چنان مستم – عطار نیشابوری

از می عشق تو چنان مستم که ندانم که نیست یا هستم آتش عشق چون درآمد تنگ من ز خود رستم و درو جستم لاجرم…

ادامه مطلب

عطار اگر دردت دوای جان نگردد – عطار نیشابوری

اگر دردت دوای جان نگردد غم دشوار تو آسان نگردد که دردم را تواند ساخت درمان اگر هم درد تو درمان نگردد دمی درمان یک…

ادامه مطلب

عطار ای ز سودای تو دل شیدا شده – عطار نیشابوری

ای ز سودای تو دل شیدا شده زآتش عشق تو آب ما شده عاشقان در جست و جویت صد هزار تو چو دری در بن…

ادامه مطلب

عطار ای شیوهٔ تو کرشمه و ناز – عطار نیشابوری

ای شیوهٔ تو کرشمه و ناز تا چند کنی کرشمه آغاز بستی در دیده از جهانم بر روی تو دیده کی کنم باز ای جان…

ادامه مطلب

عطار ای روی تو شمع بت‌پرستان – عطار نیشابوری

ای روی تو شمع بت‌پرستان یاقوت تو قوت تنگدستان زلف تو و صد هزار حلقه چشم تو و صد هزار دستان خورشید نهاده چشم بر…

ادامه مطلب

عطار ای عجب دردی است دل را بس عجب – عطار نیشابوری

ای عجب دردی است دل را بس عجب مانده در اندیشهٔ آن روز و شب اوفتاده در رهی بی پای و سر همچو مرغی نیم…

ادامه مطلب

عطار ای برده به زلف کفر و دینم – عطار نیشابوری

ای برده به زلف کفر و دینم وز غمزه نشسته در کمینم سرگشته و سوکوار از آنم شوریده و خسته دل ازینم تا دایره وار…

ادامه مطلب

عطار ای یاد تو کار کاردانان – عطار نیشابوری

ای یاد تو کار کاردانان تسبیح زبان بی‌زبانان بر خود گیرند خرده هر دم در عشق تو جان خرده‌دانان عشاق ز بوی جام وصلت تا…

ادامه مطلب

عطار بی لبت از آب حیوان می‌بسم – عطار نیشابوری

بی لبت از آب حیوان می‌بسم بی رخت از ماه تابان می‌بسم کار روی حسن تو گردان بس است ز آفتاب چرخ گردان می‌بسم سر…

ادامه مطلب

عطار این چه سوداست کز تو در سر ماست – عطار نیشابوری

این چه سوداست کز تو در سر ماست وین چه غوغاست کز تو در بر ماست از تو در ما فتاده شور و شری این…

ادامه مطلب

عطار بیشتر عمر چنان بوده‌ام – عطار نیشابوری

بیشتر عمر چنان بوده‌ام کز نظر خویش نهان بوده‌ام گه به مناجات به سر گشته‌ام گه به خرابات دوان بوده‌ام گاه ز جان سود بسی…

ادامه مطلب

عطار تا به عشق تو قدم برداشتیم – عطار نیشابوری

تا به عشق تو قدم برداشتیم عقل را سر چون قلم برداشتیم چون دم ما سخت گیرا شد به عشق پردهٔ هستی به دم برداشتیم…

ادامه مطلب

عطار برقع از ماه برانداز امشب – عطار نیشابوری

برقع از ماه برانداز امشب ابرش حسن برون تاز امشب دیده بر راه نهادم همه روز تا درآیی تو به اعزاز امشب من و تو…

ادامه مطلب

عطار تا روی تو قبلهٔ نظر کردم – عطار نیشابوری

تا روی تو قبلهٔ نظر کردم از کوی تو کعبهٔ دگر کردم تا روی به کعبهٔ تو آوردم صد گونه سجود معتبر کردم سرگشته شدم…

ادامه مطلب

عطار تو می‌دانی که در کار تو چون مضطر فرو ماندم – عطار نیشابوری

تو می‌دانی که در کار تو چون مضطر فرو ماندم به خاک و خون فرو رفتم ز خواب و خور فرو ماندم ز حیرانی عشق…

ادامه مطلب

عطار جانا منم ز مستی سر در جهان نهاده – عطار نیشابوری

جانا منم ز مستی سر در جهان نهاده چون شمع آتش تو بر فرق جان نهاده تو همچو آفتابی تابنده از همه سو من همچو…

ادامه مطلب

عطار تا ما سر ننگ و نام داریم – عطار نیشابوری

تا ما سر ننگ و نام داریم بر دل غم تو حرام داریم تو فارغ و ما در اشتیاقت بیچارگیی تمام داریم ز اندیشهٔ آنکه…

ادامه مطلب

عطار تشنه را از سراب چگشاید – عطار نیشابوری

تشنه را از سراب چگشاید سایه را ز آفتاب چگشاید آب حیوان چو هست در ظلمات از نسیم گلاب چگشاید نیست این کار جنبش و…

ادامه مطلب

عطار دوش آمد و ز مسجدم اندر کران کشید – عطار نیشابوری

دوش آمد و ز مسجدم اندر کران کشید مویم گرفت و در صف دردی کشان کشید مستم بکرد و گرد جهانم به تک بتاخت تا…

ادامه مطلب

عطار چو لبت به پسته اندر صفت گهر نبینی – عطار نیشابوری

چو لبت به پسته اندر صفت گهر نبینی چو رخت به پرده اندر تتق قمر نبینی ز فراق چون منی را چه کشی به درد…

ادامه مطلب

عطار دوش وقت صبح چون دل داده‌ای – عطار نیشابوری

دوش وقت صبح چون دل داده‌ای پیشم آمد مست ترسازاده‌ای بی دل و دینی سر از خط برده‌ای بی سر و پایی ز دست افتاده‌ای…

ادامه مطلب

عطار رخت را ماه نایب می‌نماید – عطار نیشابوری

رخت را ماه نایب می‌نماید خطت را مشک کاتب می‌نماید رخت سلطان حسن یک سوار است که دو ابروش حاجب می‌نماید رخت را صبح صادق…

ادامه مطلب

عطار حسن تو رونق جهان بشکست – عطار نیشابوری

حسن تو رونق جهان بشکست عشق روی تو پشت جان بشکست هر سپاهی که عقل می‌آراست غمزهٔ تو به یک زمان بشکست ناوک‌انداز آسمان چو…

ادامه مطلب

عطار زلف را تاب داد چندانی – عطار نیشابوری

زلف را تاب داد چندانی که نه عقلی گذاشت نه جانی نیست در چار حد جمع جهان بی سر زلف او پریشانی کس چو زلف…

ادامه مطلب

عطار ز سگان کویت ای جان که دهد مرا نشانی – عطار نیشابوری

ز سگان کویت ای جان که دهد مرا نشانی که ندیدم از تو بوی و گذشت زندگانی دل من نشان کویت ز جهان بجست عمری…

ادامه مطلب

عطار زهی در کوی عشقت مسکن دل – عطار نیشابوری

زهی در کوی عشقت مسکن دل چه می‌خواهی ازین خون خوردن دل چکیده خون دل بر دامن جان گرفته جان پرخون دامن دل از آن…

ادامه مطلب

عطار دلا دیدی که جانانم نیامد – عطار نیشابوری

دلا دیدی که جانانم نیامد به درد آمد به درمانم نیامد به دندان می‌گزم لب را که هرگز لب لعلش به دندانم نیامد ندیدیم هیچ…

ادامه مطلب

عطار گر بوی یک شکن ز سر زلف دلبرم – عطار نیشابوری

گر بوی یک شکن ز سر زلف دلبرم کفار بشنوند نگروند کافرم وز زلف او اگر سر مویی به من رسد در دل نهم چو…

ادامه مطلب

عطار گر چنین سنگدل بمانی تو – عطار نیشابوری

گر چنین سنگدل بمانی تو وه که بس خون‌ها برانی تو چه بلایی بر اهل روی زمین از بلاهای آسمانی تو از تو صد فتنه…

ادامه مطلب

عطار گر نبودی در جهان امکان گفت – عطار نیشابوری

گر نبودی در جهان امکان گفت کی توانستی گل معنی شکفت جان ما را تا به حق شد چشم باز بس که گفت و بس…

ادامه مطلب

عطار گفتم اندر محنت و خواری مرا – عطار نیشابوری

گفتم اندر محنت و خواری مرا چون ببینی نیز نگذاری مرا بعد از آن معلوم من شد کان حدیث دست ندهد جز به دشواری مرا…

ادامه مطلب

عطار ما در غمت به شادی جان باز ننگریم – عطار نیشابوری

ما در غمت به شادی جان باز ننگریم در عشق تو به هر دو جهان باز ننگریم خوش خوش چو شمع ز آتش عشق تو…

ادامه مطلب

عطار مرا قلاش می‌خوانند، هستم – عطار نیشابوری

مرا قلاش می‌خوانند، هستم من از دردی کشان نیم مستم نمی‌گویم ز مستی توبه کردم هر آن توبه کزان کردم، شکستم ملامت آن زمان بر…

ادامه مطلب

عطار میل درکش روی آن دلبر ببین – عطار نیشابوری

میل درکش روی آن دلبر ببین عقل گم کن نور آن جوهر ببین روح را در سر او حیران نگر عقل را در کار او…

ادامه مطلب

عطار نه ز وصل تو نشان می‌یابم – عطار نیشابوری

نه ز وصل تو نشان می‌یابم نه ز هجر تو امان می‌یابم دشنهٔ هجر توام کشت از آنک تشنهٔ وصل تو جان می‌یابم از میان…

ادامه مطلب

عطار هر دیده که بر تو یک نظر داشت – عطار نیشابوری

هر دیده که بر تو یک نظر داشت از عمر تمام بهره برداشت سرمایهٔ عمر دیدن توست وان دید تو را که یک نظر داشت…

ادامه مطلب

عطار هر زمان بی خود هوایی می‌کنم – عطار نیشابوری

هر زمان بی خود هوایی می‌کنم قصد کوی دلربایی می‌کنم گه به مستی های هویی می‌زنم گه به گریه های هایی می‌کنم غرقه زانم در…

ادامه مطلب

عطار هر که درین دیرخانه مرد یگانه است – عطار نیشابوری

هر که درین دیرخانه مرد یگانه است تا به دم صور مست درد مغانه است ور به دم صور باهش آید ازین می نیست مبارز…

ادامه مطلب

عطار هرچه در هر دو جهان جانان نمود – عطار نیشابوری

هرچه در هر دو جهان جانان نمود تو یقین می‌دان که آن از جان نمود هست جانت را دری اما دو روی دوست از دو…

ادامه مطلب

عطار یک شرر از عین عشق دوش پدیدار شد – عطار نیشابوری

یک شرر از عین عشق دوش پدیدار شد طای طریقت بتافت عقل نگونسار شد مرغ دلم همچو باد گرد دو عالم بگشت هرچه نه از…

ادامه مطلب

عطار عشق را اندر دو عالم هیچ پذرفتار نیست – عطار نیشابوری

عشق را اندر دو عالم هیچ پذرفتار نیست چون گذشتی از دو عالم هیچکس را بار نیست هر دو عالم چیست رو نعلین بیرون کن…

ادامه مطلب

عطار عمر رفت و تو منی داری هنوز – عطار نیشابوری

عمر رفت و تو منی داری هنوز راه بر ناایمنی داری هنوز زخم کاید بر منی آید همه تا تو می‌رنجی منی داری هنوز صد…

ادامه مطلب

عطار سرمست درآمد از سر کوی – عطار نیشابوری

سرمست درآمد از سر کوی ناشسته رخ و گره زده موی وز بی خوابی دو چشم مستش چون مخموران گره بر ابروی ترک فلکش به…

ادامه مطلب

عطار شمع رویت ختم زیبایی بس است – عطار نیشابوری

شمع رویت ختم زیبایی بس است عالمی پروانه سودایی بس است چشم بر روی تو دارم از جهان گر سوی من چشم بگشایی بس است…

ادامه مطلب

عطار دریاب که رخت برنهادم – عطار نیشابوری

دریاب که رخت برنهادم روی از عالم بدر نهادم هم غصه به زیر پای بردم هم پای به آن زبر نهادم نایافته وصل جان بدادم…

ادامه مطلب