غزلیات – صائب تبریزی
به ساغر احتیاجی نیست حسن نیم مستش را
به ساغر احتیاجی نیست حسن نیم مستش را که می جوشد می از پیمانه چشم می پرستش را به چندین دست نتوانست مژگانش نگه دارد…
شوق ما بال و پر جسم گران خواهد شدن
شوق ما بال و پر جسم گران خواهد شدن دار بر منصور ما تخت روان خواهد شدن عشق دارد سختیی اما گوارا می شود بیستون…
به روی سخت نتوان گفتگو را دلنشین کردن
به روی سخت نتوان گفتگو را دلنشین کردن به همواری تلاش نام باید چون نگین کردن نگردد صاحب شان هر که چون زنبور نتواند به…
شوریده تر از سیل بهارم چه توان کرد
شوریده تر از سیل بهارم چه توان کرد در هیچ زمین نیست قرارم چه توان کرد چون آبله در ظاهر اگر رنگ ندارم در پرده…
به دلنشینی صحرای عشق صحرا نیست
به دلنشینی صحرای عشق صحرا نیست سیاه خیمه این دشت جز سویدا نیست اگر چه زهره شیرست آب وادی عشق ز ازدحام جگرتشنگان در او…
شوخی که مرا هست تمنای وصالش
شوخی که مرا هست تمنای وصالش وحشی تر از آهوی رمیده است خیالش چشم و دل من تشنه حسنی است که از لطف در آینه…
به دام خلق مقید شدن گل هوس است
به دام خلق مقید شدن گل هوس است شکارهرزه مرس همچو موج خار و خس است ز خوان رزق، هما استخوان نمی یابد شکر وظیفه…
شمع ما را عاقبت اشک دمادم می خورد
شمع ما را عاقبت اشک دمادم می خورد حاصل این بوستان را چشم شبنم می خورد می خورم خون از سفال و لب به دندان…
به خاک راه تو هرکس که جبهه سایی کرد
به خاک راه تو هرکس که جبهه سایی کرد تمام عمر چو خورشید خودنمایی کرد فغان که ساغر زرین بی نیازی را گرسنه چشمی ما…
شکوه حسن را از دورباش ناز می دانم
شکوه حسن را از دورباش ناز می دانم عیار عشق را از لرزش آواز می دانم از آن بر من شکست از مومیایی شد گواراتر…
به چشم راه شناسان بود بیابان تنگ
به چشم راه شناسان بود بیابان تنگ که از نشانه شود برخدنگ میدان تنگ به ماه مصر چه نسبت ترا که گردیده است جهان ز…
مرهم زخم مرا شور محبت دارد
مرهم زخم مرا شور محبت دارد پنبه داغ مرا صحبت قیامت دارد نیست در آب حیات و دم جان بخش مسیح این گشایش که دم…
به تنگ همچو شرر از بقای خویشتنم
به تنگ همچو شرر از بقای خویشتنم تمام چشم ز شوق فنای خویشتنم ره گریز نبسته است هیچ کس بر من اسیر بند گران وفای…
مردان اگر نفس به فراغت کشیده اند
مردان اگر نفس به فراغت کشیده اند در زیر آب تیغ شهادت کشیده اند آنها که در بلندی فطرت یگانه اند در شهر خویش تلخی…
به آه برق عنان من آسمان تنگ است
به آه برق عنان من آسمان تنگ است که بر خدنگ قضا، خانه کمان تنگ است جنون فضای بیابان عشق می خواهد رباط عقل به…
مرا زنگ ملال از دل شراب ناب بردارد
مرا زنگ ملال از دل شراب ناب بردارد اگرچه بیشتر آیینه زنگ از آب بردارد زفکر دور گردان رنگ می بازد، نمی دانم که چون…
به ابر اگر چه توان چشم آفتاب گرفت
به ابر اگر چه توان چشم آفتاب گرفت نمی توان دل بیدار را به خواب گرفت به آب خضر کجا التفات خواهد کرد؟ چنین که…
مرا پیغام لطفی از زبان خامه بس باشد
مرا پیغام لطفی از زبان خامه بس باشد شب امیدواری از سواد نامه بس باشد به مکتوبی حیات رفته من باز می آید مرا صور…
بلای مردم آزاده، لاف یکتایی است
بلای مردم آزاده، لاف یکتایی است اگر به سرو شکستی رسد ز رعنایی است ازان زمان که مرا عشق برگرفت از خاک چو گردباد مدارم…
مرا از غفلت خود بر سر این بیداد می آید
مرا از غفلت خود بر سر این بیداد می آید نباشد صید اگر غافل چه از صیاد می آید؟ به کوشش نیست دولت، پا به…
بس که محکم کرده در سستی بنا کاشانه ام
بس که محکم کرده در سستی بنا کاشانه ام جلوه مهتاب سیلاب است درویرانه ام صبر من از خارخار شوق پا بر جا نماند ریشه…
مدار چشم مروت ز خضرو احسانش
مدار چشم مروت ز خضرو احسانش که سربه مهر حباب است آب حیوانش به آب می برد و تشنه باز می آرد هزار تشنه جگر…
بس که از نادیدنی دارد غبار آیینه ام
بس که از نادیدنی دارد غبار آیینه ام می شمارد زنگ کلفت را بهار آیینه ام از سواد نامه اعمال می بخشد خبر بس که…
محو دیدار تو راحت ز الم نشناسد
محو دیدار تو راحت ز الم نشناسد صورت خوب و بد آیینه ز هم نشناسد سنگ میزان برهمن شود آن روز تمام که به هر…
برنمی آیم به تسکین دل خودکام خویش
برنمی آیم به تسکین دل خودکام خویش چون فلک در بیقراری دیده ام آرام خویش موجه بی دست و پا رادایه ای چون بحر نیست…
مجو آسایش از دل تا مرادی در نظر دارد
مجو آسایش از دل تا مرادی در نظر دارد که نخل ایمن نباشد از تزلزل تا ثمر دارد ز ابراهیم ادهم پرس قدر ملک درویشی…
برق را در نظر آور به خس و خار چه کرد
برق را در نظر آور به خس و خار چه کرد تا بدانی که به من شعله دیدار چه کرد گر بگویم، رود از دست…
مبند دل به تماشای این جهان زنهار
مبند دل به تماشای این جهان زنهار برآ به چرخ ازین تیره خاکدان زنهار بگیر دامن خورشید طلعتی چون صبح مرو چو سایه به دنبال…
برتو دوزخ شده از کثرت عصیان آتش
برتو دوزخ شده از کثرت عصیان آتش ورنه در چشم خلیل است گلستان آتش زلف و خط چهره او را نتواند پوشید درته دامن شبهاست…
ماه مصرم در حجاب چاه کنعان مانده ام
ماه مصرم در حجاب چاه کنعان مانده ام شمع خورشیدم نهان در زیر دامان مانده ام از عزیزان هیچ کس خوابی برای من ندید گرچه…
بر شیشه و پیاله ظفر یافت دست ما
بر شیشه و پیاله ظفر یافت دست ما ای آفتاب داغ شو، ای آسمان بسوز راهی است راه عشق که ناچار رفتنی است یوسف تو…
ما همچو خار سلسله جنبان آتشیم
ما همچو خار سلسله جنبان آتشیم سنگ فسان تیزی مژگان آتشیم تا تازه ایم نبض بهاریم همچو خار چون خشک می شویم رگ جان آتشیم…
بر دلم نیست غباری ز سیه کاری بخت
بر دلم نیست غباری ز سیه کاری بخت قانعم با دل بیدار ز بیداری بخت شکر این نعمت عظمی چه توانم کردن که به دولت…
ما که در خم ننمودیم فلاطون خود را
ما که در خم ننمودیم فلاطون خود را صاف سازیم درین صومعه ها چون خود را؟ باده از خم به چهل روز به مینا آید…
بر آن سرم که بشویم ز دیده نقش سواد
بر آن سرم که بشویم ز دیده نقش سواد چه فتنه ها که مرا زین شب سیاه نزاد! نسیم مشک ز داغ پلنگ می جوید…
ما ز اهل عالمیم اما ز عالم فارغیم
ما ز اهل عالمیم اما ز عالم فارغیم از غم و شادی و نوروز و محرم فارغیم چون گل کاغذ به رنگ خشک قانع گشته…
بتان که صید به نیرنگ می نمایندت
بتان که صید به نیرنگ می نمایندت کباب آتش بیرنگ می نمایندت اگر برون کنی از دل هوای آزادی بهشت در قفس تنگ می نمایندت…
ما دستخوش سبحه و زنار نگشتیم
ما دستخوش سبحه و زنار نگشتیم در حلقه تقلید گرفتار نگشتیم از کعبه و بتخانه گذشتیم به تعجیل قانع به نگاه در و دیوار نگشتیم…
بازدارم به نظر خط غباری که مپرس
بازدارم به نظر خط غباری که مپرس سایه کرده است به من ابربهاری که مپرس نیست در رفتن دل هیچ گناهی از من کششی دیده…
ما به ناسازی ابنای زمان ساخته ایم
ما به ناسازی ابنای زمان ساخته ایم وسعت حوصله را مهر دهان ساخته ایم وقت ما را نکند موج حوادث ناصاف ما به این سلسله…
باده تلخی که از بویش دل منصور ریخت
باده تلخی که از بویش دل منصور ریخت عشق آتشدست در مغز من پرشور ریخت از لب خاموش من مهر خموشی برنداشت باده تلخی که…
ما به اکسیر قناعت خاک را زر کرده ایم
ما به اکسیر قناعت خاک را زر کرده ایم زهر را بسیار از یک خنده شکر کرده ایم نیست غیر از ساده لوحی در بساط…
با هوسناکان چنین گر آشنا خواهی شدن
با هوسناکان چنین گر آشنا خواهی شدن بی مروت، بی حقیقت، بی وفا خواهی شدن جانفشانی های ما را ای پریشان اختلاط یاد خواهی کرد…
لطف بتان جانگدازتر ز عتاب است
لطف بتان جانگدازتر ز عتاب است شبنم این باغ تلختر ز گلاب است صلح سبکسیرشان تهیه جنگ است چاشنی نوشخندشان شکراب است رگ به تنم…
با قیامت قامتش همدوش می گردد هنوز
با قیامت قامتش همدوش می گردد هنوز از خرامش بوی گل مدهوش می گردد هنوز از نگاه تلخ، بادامش همان دل می گزد زهر در…
لب نو خط جانان دور باش بوالهوس باشد
لب نو خط جانان دور باش بوالهوس باشد که شکر در دل شب ایمن از جوش مگس باشد قیامت می کند در سایه زلف سیه…
با سیه چشمان بود بزم می گلگون من
با سیه چشمان بود بزم می گلگون من ساغر از ناف غزالان می زند مجنون من می کند در سینه ام پیوسته جولان درد و…
لب پیاله گزیدی سر از خمار مپیچ
لب پیاله گزیدی سر از خمار مپیچ گلی ز شاخ شکستی قدم زخار مپیچ حریف خنده دریاکشان نخواهی شد چو موجهای شلاین به هر کنار…
با دختر رز دگر نشستی
با دختر رز دگر نشستی پیمان خدای را شکستی دنبال هوای نفس رفتی سررشته عهد را گسستی گر توبه ترا شکسته می بود کی توبه…
گوهر کامل عیاران چشم نمناک است وبس
گوهر کامل عیاران چشم نمناک است وبس تحفه روشندلان آیینه پاک است وبس هرگروهی قبله ای دارند ارباب نیاز قبله حاجت روای مادل چاک است…