غزلیات رکنالدین اوحدی مراغهای
در عشق اگر زبان تو با دل یکی شود
در عشق اگر زبان تو با دل یکی شود راه ترا هزار و دو منزل یکی شود زین آب و گل گذر کن و مشنو…
خانهٔ تحقیق را ماه شبستان تویی
خانهٔ تحقیق را ماه شبستان تویی انفس و آفاق را میوهٔ بستان تویی از ره صورت ترا آدم خاکیست نام چونکه به معنی رسی صورت…
چون همه ملک وجود خانهٔ شاهست و شاه
چون همه ملک وجود خانهٔ شاهست و شاه راه چه جویی به غیر؟ بیش چه پویی به راه؟ ای که نچیدی گلش،، در گل خود…
چو نام او همی گویی به نام خود قلم در کش
چو نام او همی گویی به نام خود قلم در کش ورش دانستهای، زنهار! خامش باش و دم درکش ازآن بیچون و چند ار تو…
چنین که بسته شدم باز من به زلف چو بندش
چنین که بسته شدم باز من به زلف چو بندش خلاص من متصور کجا شود ز کمندش؟ به رنگ چهرهٔ او گر نگه کند گل…
جز لبم شرح میان او نکرد
جز لبم شرح میان او نکرد جز دلم وصف دهان او نکرد روی اقبالی ندید آن سر، که زود جای خود بر آستان او نکرد…
تو ز آه من ار هراسانی
تو ز آه من ار هراسانی چون دلم میبری به آسانی؟ بر دل ما مکن جنایت پر که به ترکت کنیم اگر جانی روز آن…
ترا میزیبد از خوبان غرور و ناز و تن داری
ترا میزیبد از خوبان غرور و ناز و تن داری که عنبر بر بیاض سیم و سنبل بر سمن داری چو گفتم عاشقم، بر تو،…
تا زندهایم، یاد لبش بر زبان ماست
تا زندهایم، یاد لبش بر زبان ماست ذکرش دوای درد دل ناتوان ماست گر فتنه میشویم بر آن روی، طرفه نیست زیرا که یار فتنهٔ…
پس از مشقت دوشین که داشت گوش امشب؟
پس از مشقت دوشین که داشت گوش امشب؟ که من به کام رسم زان لب چو نوش امشب کشیدهایم بسیبار چرخ، وقت آمد که چرخ…
بی تو نکردیم به جایی نشست
بی تو نکردیم به جایی نشست با تو نشستیم به هر جا که هست صورت خوب از چه به گیتی بسیست چشم مرا مثل تو…
به مسجد ره نمیدانم، گرفتار خراباتم
به مسجد ره نمیدانم، گرفتار خراباتم جزین کاری نمیدانم که در کار خراباتم خراب افتاد کار من، خرابات اختیار من خراباتیست یار من، از آن…
بنگر بدان دو ابروی همچون کمان او
بنگر بدان دو ابروی همچون کمان او وآن غمزهٔ چو تیر و رخ مهربان او انگشت میگزد به تحیر کمان چرخ ز انگشت رنگ داده…
بر قتل چون منی چه گماری رقیب را؟
بر قتل چون منی چه گماری رقیب را؟ ای در جهان غریب، مسوز این غریب را دورم همی کنند ادیبان ز پیش تو ای حورزاده،…
باغ بسان مصر شد از رخ یوسف سمن
باغ بسان مصر شد از رخ یوسف سمن گشت روان ز هر طرف آب چو نیل در چمن جامهٔ توبه زشت شد، وقت کنار کشت…
با یار بیوفا نتوان گفت حال خویش
با یار بیوفا نتوان گفت حال خویش آن به که دم فرو کشم از قیل و قال خویش من شرح حال خویش ندانم که چیست…
ای نسیم صبح دم، یارم کجاست؟
ای نسیم صبح دم، یارم کجاست؟ غم ز حد بگذشت، غمخوارم کجاست؟ وقت کارست، ای نسیم، از کار او گر خبر داری، بگو دارم، کجاست؟…
ای مدد تیره شب از موی تو
ای مدد تیره شب از موی تو روز مرا روشنی از روی تو بر سر آنم که شوم یک سحر خاک نسیمی که دهد بوی…
ای سنگدل، به حق وفا کز وفا مگرد
ای سنگدل، به حق وفا کز وفا مگرد عهدی بکن به وصل و از آن عهد وا مگرد ما برگزیدهایم ترا از جهان، تو نیز…
ای دل، از هجران او زارم همی باید گریست
ای دل، از هجران او زارم همی باید گریست تر ک خفتن کن، که بیدارم همی باید گریست در بلا پیوسته یارم بودهای، امروز نیز…
ای پیکر خجسته، چه نامی؟ فدیت لک
ای پیکر خجسته، چه نامی؟ فدیت لک دیگر سیاه چرده ندیدم بدین نمک خوبان سزد که بر درت آیند سر به سر وانگاه خاک پای…
ای از دهان تنگت شهری شکر گرفته
ای از دهان تنگت شهری شکر گرفته نام رخ تو گل را از خاک برگرفته آن روی را مپوشان، زیرا که در ممالک بنیاد فتنه…
آن کس که دلیش بوده باشد
آن کس که دلیش بوده باشد و آن دل صنمی ربوده باشد آن ساده چه داند این حکایت؟ کو را ستمی نسوده باشد دود دل…
امشب از پیش من شیفته دل دور مرو
امشب از پیش من شیفته دل دور مرو نور چشم منی، ای چشم مرا نور،مرو دیگری از نظرم گر برود باکی نیست تو، که معشوقی…
آشنایی جمله را، با من چرا بیگانهای؟
آشنایی جمله را، با من چرا بیگانهای؟ خانهپرداز من و با دیگران همخانهای هر دو عالم در سر کار تو کردم، گر چه تو خود…
آخر، ای ماه پری پیکر، که چون جانی مرا
آخر، ای ماه پری پیکر، که چون جانی مرا در فراق خویشتن چندین چه رنجانی مرا؟ همچو الحمدم فکندی در زبان خاص و عام لیک…
یار ز پیمان ما گر چه سری میکشد
یار ز پیمان ما گر چه سری میکشد بار غمش را دلم بیجگری میکشد آن بر و آن دوش را هم به کنار آورم گر…
همچو گل صد گونه رنگ آوردهای
همچو گل صد گونه رنگ آوردهای غنچهوارم دل به تنگ آوردهای سوی من هر دم ز زلف و خال و خط لشکری دیگر به جنگ…
هر که او عاشق آن روی بود صبر نداند
هر که او عاشق آن روی بود صبر نداند عاشق خویشتنست آنکه ازو صبر تواند گر ببینند رخ و قد ترا بید گل، ای بت…
هر چه گویم من، ای دبیر، امروز
هر چه گویم من، ای دبیر، امروز نه به هوشم، ز من مگیر امروز قلم نیستی به من در کش که گرفتارم و اسیر امروز…
نه بیگانهای، ای بت خانگی
نه بیگانهای، ای بت خانگی مکن با من خسته بیگانگی تو گر پایمردی نکردی به لطف چه سود این دلیری و مردانگی؟ پریزادهای چون تو…
نفسم گرفت ازین غم، نفسی هوای من کن
نفسم گرفت ازین غم، نفسی هوای من کن گر هم فتاد بردم،بدهی دوای من کن دگری بهای خویش ار نستاند از تو بوسه تو ز…
موسم گل دو سه روزست ،به سر خواهد شد
موسم گل دو سه روزست ،به سر خواهد شد می درآید، که گل زرد به در خواهد شد چون فلک روی زمین از سمن و…
من به هر جوری نخواهم کرد زاری
من به هر جوری نخواهم کرد زاری زانکه دولت باشد از خوی تو خواری گفتهای خونت بریزم،سهل باشد بعد ازین گر بر سرم شمشیر باری…
مسلمانان، سلامت به، چو بتوانید، من گفتم
مسلمانان، سلامت به، چو بتوانید، من گفتم دل بیچارگان از خود مرنجانید، من گفتم به مال و جاه چندینی نباید غره گردیدن ز گرد این…
مرا رهبان دیر امشب فرستادست پیغامی
مرا رهبان دیر امشب فرستادست پیغامی که چون زنار دربستی ز دستم نوش کن جامی دلت چون بتپرست آمد به شهر ما گذر، کان جا…
ما در به روی خلق فرو بستهایم باز
ما در به روی خلق فرو بستهایم باز در شاهد خیال تو پیوستهایم باز دل جوش میزند ز تمنای وصل تو ما را مبین که…
گفتم ز درد عشق تو گشتم چنین به حال
گفتم ز درد عشق تو گشتم چنین به حال گفتا منم دوای تو از درد من منال گفتم شبم چو سال شد از بار هجر…
گر شبی چارهٔ این درد جدایی بکنم
گر شبی چارهٔ این درد جدایی بکنم از شب طرهٔ او روز نمایی بکنم ور به دست آورم از شام دو زلفش گرهی تا سحر…
گر به دست آوریم دامن دوست
گر به دست آوریم دامن دوست همه او را شویم و خود همه اوست آنکه او را در آب میجویی همچو آیینه با تو رو…
کدامین نقشبند این نقش بستی؟
کدامین نقشبند این نقش بستی؟ همه یک دست و هر نقشی به دستی به نور جان شدست این نقش ممتاز و گرنه کی چنین در…
فراق روی تو میسوزدم جگر، چه کنم؟
فراق روی تو میسوزدم جگر، چه کنم؟ ز کوی عافیت افتادهام بدر، چه کنم؟ به دل کنند صبوری چو کار سخت شود دلم نماند، ز…
عشق همان به که به زاری بود
عشق همان به که به زاری بود عزت عشق از در خواری بود دست بگیرد دل درویش را دوست که در مهد و عماری بود…
عارت آمد که دمی قصهٔ ما گوش کنی؟
عارت آمد که دمی قصهٔ ما گوش کنی؟ قصهٔ غصه این بیسر و پا گوش کنی؟ پادشاهی تو، ازین عیب نباشد که دمی حال درویش…
شبی به ترک سر خویشتن بخواهم گفت
شبی به ترک سر خویشتن بخواهم گفت حکایت تو به مرد و به زن بخواهم گفت حدیث چهره و قد و رخ تو سر تاسر…
سنت آنست که خاک کف پایش باشی
سنت آنست که خاک کف پایش باشی فرض واجب که به فرمان و برایش باشی گر نخواهی که به حسرت سر انگشت گزی در پناه…
سر بارندگی دارد دو چشم تند بار من
سر بارندگی دارد دو چشم تند بار من که فتحالباب هجرانست و تحویل نگار من مرا چون ماه در عقرب خوش آمد روی و زلف…
زمانی خاطرم خوش کن به وصل روی گل رنگت
زمانی خاطرم خوش کن به وصل روی گل رنگت که دل تنگم ز سودای دهان کوچک تنگت از آن چون مهر زر دایم فرو بستست…
ز داغ و درد تو بر جان و دل نشان دارم
ز داغ و درد تو بر جان و دل نشان دارم خیال روی تو در چشم در فشان دارم تو آب دیدهٔ پیدا بهل، که…
روزی ببینی زلف او در دست من پیچان شده
روزی ببینی زلف او در دست من پیچان شده لطفش تنم را داده دل، لعلش دلم را جان شده اقبال در کار آمده، دولت خریدار…