یک دل به دیاری که وفا صاحب تاج است

یک دل به دیاری که وفا صاحب تاج است بی سکهٔ داغت نبود، آنچه رواج است شاهنشهیم باج ز افتاده نگیرد هر سرکه بلند است،…

ادامه مطلب

هلاک جلوه ام قد قیامت دستگاهان را

هلاک جلوه ام قد قیامت دستگاهان را خراب شیوه ام شمشاد این محشر پناهان را فدای نازپرور تیغ مژگانی که از شوخی به خاک بی…

ادامه مطلب

نوشیده چمن دردی جام طربش را

نوشیده چمن دردی جام طربش را با دامن گل پاک نموده ست، لبش را خوش کرده ام ای دیده به پیوند دل خویش از سلسله…

ادامه مطلب

نگه، رنگین‌تر از گل می‌کند رویی که او دارد

نگه، رنگین‌تر از گل می‌کند رویی که او دارد ز دل صد پرده نازک‌تر بود خویی که او دارد سیه‌روز و دماغ‌آشفته و خاطرپریشانم چنین…

ادامه مطلب

نسیم حالت آور، پای کوبان، تردماغ آمد

نسیم حالت آور، پای کوبان، تردماغ آمد به دل ها ذوق دست افشانی گل های باغ آمد کدوی خشک زاهد را، دماغ از بوی می…

ادامه مطلب

می گرفتیم به جانان، سر راهی، گاهی

می گرفتیم به جانان، سر راهی، گاهی او هم از لطف نهان داشت نگاهی، گاهی چه عجب گر نگهش داشت سر الفت ما؟ برق را،…

ادامه مطلب

من در میان نبودم، دل بود و یار هر دو

من در میان نبودم، دل بود و یار هر دو از بیخودی به شکرم وز روزگار هر دو گر پرده سنج عشقی، بگشای گوش و…

ادامه مطلب

مزد تردستی فرهاد رسید آخر کار

مزد تردستی فرهاد رسید آخر کار بازوی تیشه به فریاد رسید آخر کار عشق درکشتن عشاق، مدارا می کرد تیغ ناز تو به امداد رسید…

ادامه مطلب

ما شکوه از آن زلف پریشان چه نویسیم؟

ما شکوه از آن زلف پریشان چه نویسیم؟ این قصه دراز است به یاران چه نویسیم؟ حیرت زدهٔ نامهٔ سر در گم خویشیم شد نام…

ادامه مطلب

لازم بود مکان طربناک، شیشه را

لازم بود مکان طربناک، شیشه را کردم نهفته، در بغل تاک، شیشه را حکم خرد به میکده جاری نمی شود اینجا ز محتسب نبود باک،…

ادامه مطلب

گرچه پیمانه ی می مشرق نور دگر است

گرچه پیمانه ی می مشرق نور دگر است باده را در گل رخسار، ظهور دگر است دل مشتاق و زبانِ اَرَنی گوی کجاست؟ ور نه…

ادامه مطلب

گذشته است ز گردون لوای رفعت ما

گذشته است ز گردون لوای رفعت ما گرفته روی زمین، آفتاب شهرت ما شکسته رنگی تن، کرده بر جهان روشن که خاک زر شود از…

ادامه مطلب

کشم آهی ز دل کامشب برد از دیده خوابش را

کشم آهی ز دل کامشب برد از دیده خوابش را گذارد نعل بر آتش، سمند پرشتابش را دلی در دست بی پروا نگار غافلی دارم…

ادامه مطلب

قدح تا گرفتم بهاری به سر رفت

قدح تا گرفتم بهاری به سر رفت بهاری مگو، روزگاری به سر رفت دراز است چون زلف، مدّ حیاتی که در سایه گلعذاری به سر…

ادامه مطلب

غزل جا مانده اینجا از حزین دلفگار ما

غزل جا مانده اینجا از حزین دلفگار ما غزل جا مانده اینجا از حزین دلفگار ما

ادامه مطلب

عشق اگر یار شود، سود و زیان این همه نیست

عشق اگر یار شود، سود و زیان این همه نیست سر جانانه سلامت، غم جان اینهمه نیست بی محبّت به جوی خرمن ما نستانند حاصل…

ادامه مطلب

طرب یعقوب من در گوشهٔ بیت الحزن دارد

طرب یعقوب من در گوشهٔ بیت الحزن دارد چمن در آستین چشمم، ز بوی پیرهن دارد کسی کآشفته حال جلوه هر جایی او شد نیاز…

ادامه مطلب

شوریده دلی دارم، دیوانه چنین باید

شوریده دلی دارم، دیوانه چنین باید کز خون نشود خالی، پیمانه چنین باید عمری ست که می گردم، برگرد سر شمعی می سوزم و می…

ادامه مطلب

شبی ز هجر تو ما را به سر نمی‌آید

شبی ز هجر تو ما را به سر نمی‌آید که پارهٔ جگر از چشم تر نمی‌آید به رنگ مو، ز سرم خار پا برون آمد…

ادامه مطلب

سر خط تعلیم شد، شیوه استاد را

سر خط تعلیم شد، شیوه استاد را کلک کهن مشق من، تیشهٔ فرهاد را هر سر موی من است، اینکه به میدان عشق سینه به…

ادامه مطلب

سپهر سفله پرور در شکستم راحتی یابد

سپهر سفله پرور در شکستم راحتی یابد همانا این هما از استخوانم لذّتی یابد به قتلم چون کمربندی، مکن آگه ترحم را مباد این خصم…

ادامه مطلب

زهر غم هجر تو به جان کارگر افتاد

زهر غم هجر تو به جان کارگر افتاد امّید وصال تو به عمر دگر افتاد در قلزم دل نیست همانا، نم خونی کز دیده به…

ادامه مطلب

زان لب شکّرفشان شوری به جان داریم ما

زان لب شکّرفشان شوری به جان داریم ما یک نیستان ناله در هر استخوان داریم ما در بغل چون صبح، چاک بی رفویی بیش نیست…

ادامه مطلب

ز سامان سفر با خود دل رنجیده ای دارم

ز سامان سفر با خود دل رنجیده ای دارم به کف چیزی که دارم، دامن برچیده ای دارم نظر پوشیدن از آفاق باشد عین بینایی…

ادامه مطلب

ز بیگانه پرداخت بوم و برم را

ز بیگانه پرداخت بوم و برم را سواری که بر قلب زد لشکرم را به دشتی که می پرورد شور عشقم مگر ناخن شیر، خارد…

ادامه مطلب

رفتیم و به آن قامت رعنا نرسیدیم

رفتیم و به آن قامت رعنا نرسیدیم ما جلوه پرستان به تماشا نرسیدیم چون موج سرابیم درین وادی خونخوار هر چند تپیدیم به دریا نرسیدیم…

ادامه مطلب

دور عذار تو، خط وجود ندارد

دور عذار تو، خط وجود ندارد آتش سوزان برق، دود ندارد بت ز فریبت گرفته کیش برهمن کیست که پیشت سر سجود ندارد؟ نقش تعلّق…

ادامه مطلب

دل را به نهانخانهٔ دیدار فرستیم

دل را به نهانخانهٔ دیدار فرستیم این نامهٔ سربسته به دلدار فرستیم یک سجدهٔ مستانهٔ که سر جوش نیاز است از دور به آن سایهٔ…

ادامه مطلب

درین دریای بی پایان، درین طوفان شورافزا

درین دریای بی پایان، درین طوفان شورافزا دل افکندیم، بسم الله مجریها و مرسیها مگر این بحر بی پایان، حریف درد دل گردد که دارد…

ادامه مطلب

در زیر لب، آه از دل ناشاد برآرم

در زیر لب، آه از دل ناشاد برآرم آن مایه نفس نیست که فریاد برآرم چون ساکن جنّت شوم اندوه تو باقی ست کی دل…

ادامه مطلب

در پی دلشدگان غمزه ی طنازی هست

در پی دلشدگان غمزه ی طنازی هست با خرابی زدگان، خانه براندازی هست گرچه ما سبزهٔ خوابیدهٔ این گلزاریم سر ما در قدم سرو سرافرازی…

ادامه مطلب

خیالش گر چنین در خاطرم جاگیر می‌گردد

خیالش گر چنین در خاطرم جاگیر می‌گردد پس از مردن غبارم گردهٔ تصویر می‌گردد بود تا می جوان، با او به صد جان عشق می‌ورزم…

ادامه مطلب

خورشید بندهٔ توست، اقرار می نماید

خورشید بندهٔ توست، اقرار می نماید داغت به جبهه دارد، رخسار می نماید حربا، زند به عشقت از مهر نعل وارون جوزا برهمن توست، زنار…

ادامه مطلب

خرابم از ادای شیوهٔ مستانهٔ چشمی

خرابم از ادای شیوهٔ مستانهٔ چشمی خمارآلوده ام، از گردش پیمانهٔ چشمی شراب شوق هر کس جلوه در پیمانه ای دارد که مجنون محو لیلی…

ادامه مطلب

حساب از سختی آرام فرسا برنمی دارم

حساب از سختی آرام فرسا برنمی دارم شرار آسا سر از بالین خارا برنمی دارم مرا تکلیف معموری کند خضر و نمی داند که آسان…

ادامه مطلب

چون شاخ گل از باد سحر، بار فشاندم

چون شاخ گل از باد سحر، بار فشاندم در دامن مطرب، سر و دستار فشاندم بنیاد هوس ریخت، ز پا کوفتن دل بر هر دو…

ادامه مطلب

چند به غمزه خون کنی خاطر ناشکیب را

چند به غمزه خون کنی خاطر ناشکیب را بر رگ جانم افکنی، طرّهٔ دلفریب را؟ این ستم دگر بود، کز تف خوی گرم تو گریه…

ادامه مطلب

جلوه اش دامن نازی به دل ریش کشید

جلوه اش دامن نازی به دل ریش کشید پادشه رخت به ویرانهٔ درویش کشید سر به جیب دل آتشکده بردم گفتم که چها ناوک آن…

ادامه مطلب

تو گر ابر نقاب از روی آتشناک برداری

تو گر ابر نقاب از روی آتشناک برداری چو شبنم، عالم افسرده را از خاک برداری چه کم خواهد شد از گیرایی مژگان چالاکت زکات…

ادامه مطلب

تا نقش خط آن آینه رخسار کشیده ست

تا نقش خط آن آینه رخسار کشیده ست آیینه به رخ پردهٔ زنگار کشیده ست از بس شب افسانهٔ آن زلف دراز است شمع سحر،…

ادامه مطلب

پیکان تو مشکل که به دل یار توان کرد

پیکان تو مشکل که به دل یار توان کرد دیگر چه علاج دل بیمار توان کرد؟ من مردم و یک بار به خاکم نگذشتی این…

ادامه مطلب

پخته به حکمتی کنم، بادهٔ نارسای را

پخته به حکمتی کنم، بادهٔ نارسای را بر سر خم نهاده ام، خشت کلیسیای را گر بودت به عاشقی، لخت دلی نیازکن توشه ببند بر…

ادامه مطلب

بهار جلوه چون ره برگلستان تو اندازد

بهار جلوه چون ره برگلستان تو اندازد صبا زان طرّه، سنبل درگریبان تو اندازد مکش زنهار، امروز از کف افتاده ای دامن که کار خویش…

ادامه مطلب

به غیر از گریه عاشق در جهان کاری نمی دارد

به غیر از گریه عاشق در جهان کاری نمی دارد بلی ویرانه جز سیلاب معماری نمی دارد به کف چیزی ندارم تا نثار مقدمت سازم…

ادامه مطلب

به خون خود چو گل آغشته دامن تا گریبانم

به خون خود چو گل آغشته دامن تا گریبانم به چشم طفل طبعان گرچه از رنگین لباسانم کسی جز شانه خار از پای من بیرون…

ادامه مطلب

به آب از آتش می داده ام خاک مصلّا را

به آب از آتش می داده ام خاک مصلّا را به باد، از نالهٔ نی دادهام، ناموس تقوا را جبین را سجده فرسای در پیر…

ادامه مطلب

برهمن مذهبان زنار بندانند از مویت

برهمن مذهبان زنار بندانند از مویت مغان آتش پرستی می کنند از دیدن رویت ز دیر و کعبه فارغ ساخت ما را طاعت عشقت سجود…

ادامه مطلب

بر سر تربتم آن نوگل خندان آرید

بر سر تربتم آن نوگل خندان آرید سست پیمان مرا بر سر پیمان آرید چاک این سینه به دامان قیامت رفته ست تاری از زلفش…

ادامه مطلب

با مستی غمت به شراب احتیاج نیست

با مستی غمت به شراب احتیاج نیست با این دل برشته کباب احتیاج نیست کو دیده ای که تاب جمال تو آورد؟ خورشید حشر را…

ادامه مطلب

ای ناله، خوشا بخت رسایی که تو داری

ای ناله، خوشا بخت رسایی که تو داری ما را نبود راه به جایی که تو داری خواهی شدن ای دل، می صافی به خرابات…

ادامه مطلب