چند به غمزه خون کنی خاطر ناشکیب را

چند به غمزه خون کنی خاطر ناشکیب را
بر رگ جانم افکنی، طرّهٔ دلفریب را؟
این ستم دگر بود، کز تف خوی گرم تو
گریه به کام دل نشد، عاشق بی نصیب را
ناله به زیر لب گره، چند کنم که می زند
باد بهار دامنی، آتش عندلیب را
از اثر تبسّم غنچهٔ ناشکفته اش
بلبل گلستان کند، نوگل من ادیب را
خنده په زخم من چرا، شور لبت نمی زند؟
از نمک کرشمه ات، نیست خبر، رقیب را
نیست اگر پسند تو، شیوهٔ بی گنه کشی
از گنهم حساب کن، شکوهٔ بی حسیب را
گر مددی کند حزین ، فیض دم مسیح ما
نیم شبی قضا کنم، نالهٔ عندلیب را
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *