غزلیات ابوالمعانی بیدل
هرگز به دستگاه نظر پا نمیرسد
هرگز به دستگاه نظر پا نمیرسد کور عصاپرست به بینا نمیرسد هر طفل غنچه هم سبق درس صبح نیست هر صاحبنفس به مسیحا نمیرسد گل…
هم آبله هم چشم پر آب است دل ما
هم آبله هم چشم پر آب است دل ما پیمانهٔ صد رنگ شراب است دل ما غافل نتوان بود ازین منتخب راز هشدارکه یک نقطهکتاب…
همچو گوهر قطرهٔ خشکی عیانم کردهاند
همچو گوهر قطرهٔ خشکی عیانم کردهاند مغز معنی از که جویم استخوانم کردهاند زیر گردون تا قیامت بایدم آواره زیست سخت مجبورم خدنگ نُه کمانم…
هوس جنونزدهٔ نفس به کدام جلوه کمین کند
هوس جنونزدهٔ نفس به کدام جلوه کمین کند چو سحر به گرد عدم تند که تبسم نمکین کند ز چه سرمه رنج ادب کشم که…
وارستگی ز حسن دگر میدهد نشان
وارستگی ز حسن دگر میدهد نشان عالم غبار دامن نازیست پر فشان مردیم و همچنان خم و پیچ هوس بجاست از سوختن نرفت برون تاب…
وعده افسونان طلسم انتظارم کردهاند
وعده افسونان طلسم انتظارم کردهاند پای تا سر یک دل امیدوارم کردهاند تا نباشم بعد از این محروم طوف دامنی خاک بر جا ماندهای بودم…
یاد آن فرصت که ما هم عذر لنگی داشتیم
یاد آن فرصت که ما هم عذر لنگی داشتیم چون شرر یک پر زدن ساز درنگی داشتیم دل نیاورد از ضعیفی تاب درد انتظار ورنه…
یأسفرسای تغافل دل ناشاد مباد
یأسفرسای تغافل دل ناشاد مباد بیدلانیم فراموشی ما یاد مباد عیش ما غیرگرفتاری دل چیزی نیست یارب این صید ز دام و قفس آزاد مباد…
اثر دور است ازین یاران حقوق آشنایی را
اثر دور است ازین یاران حقوق آشنایی را سر وگردن مگر ظاهرکند درد جدایی را ز بیدردی جهان غافل است از عافیتبخشی چه داند استخوان…
ادب نهکسب عبادت نه سعی حقطلبیست
ادب نهکسب عبادت نه سعی حقطلبیست به غیر خاک شدن هرچه هست بیادبیست ز بیقراری نبض نفس توان دانست که عمرآهوی وحشتکمند بیسببیست خمار جام…
از پا نشیند ایکاش محملکش هوسها
از پا نشیند ایکاش محملکش هوسها زین کاروان شنیدیم نالیدن جرسها بازار ظلمگرم است از پهلوی ضعیفان آتش به عزم اقبال دارد شگون ز خسها…
از خود سری مچینید ادبار تا بهگردن
از خود سری مچینید ادبار تا بهگردن خلقیست زین چنین سر بیزار تا بهگردن ای غافلان گر این است آثار سربلندی فرقی نمیتوان یافت از…
از عزت و خواری نه امید است نه بیمم
از عزت و خواری نه امید است نه بیمم منگوهر غلتان خودم اشک یتیمم دل نیست بساطی که فضولی رسد آنجا طور ادبم سرمهٔ آوازکلیمم…
از هوس چون شمعگر سر بر هوا برداشتم
از هوس چون شمعگر سر بر هوا برداشتم چون تامل شدگریبان نقش پا برداشتم زندگانی جز خجالت مایهٔ دیگر نداشت تر شدم چون اشک تا…
اسرار در طبایع ضبط نفس ندارد
اسرار در طبایع ضبط نفس ندارد درپردهٔ خس و خار، آتش قفس ندارد گو وهم سوده باشد بر چرخ تاج شاهان سعی هما بلندی پیش…
آفاق جا ندارد همت کجا نشیند
آفاق جا ندارد همت کجا نشیند سنگ از نگین براید تا نام ما نشیند جاییکه خاک باشذ پشت وبلنذ هستی تا چند سایه بالد یا…
اگر به افواج عزم شاهان سواد روم و فرنگ گیرد
اگر به افواج عزم شاهان سواد روم و فرنگ گیرد شکوه درونش هر دو عالم به یک دل جمع تنگگیرد جو شمع کاش از خیال…
اگر نظّاره گل میتوان کرد
اگر نظّاره گل میتوان کرد وطن در چشم بلبل میتوان کرد درین محفل ز یک مینا بضاعت به چندین نغمه قلقل میتوانکرد عرقواری گر از…
امروز نوبهارست ساغرکشان بیایید
امروز نوبهارست ساغرکشان بیایید گل جوش باده دارد تاگلستان بیایید در باغ بیبهاریم، سیری که در چه کارم گلباز انتظاریم بازیکنان بیایید آغوش آرزوها از…
آنجاکه طلب محوتوکل شده باشد
آنجاکه طلب محوتوکل شده باشد پیداست چراغان هوس گل شده باشد این جاه و حشم مایهٔ اقبال طرب نیست دردسر گل گشته تجمل شده باشد…
آه به درد عجز هم کوشش ما نمیرسد
آه به درد عجز هم کوشش ما نمیرسد آبلهگریه میکند اشک به پا نمیرسد نغمهٔساز ما و من تفرقهٔ دل است و بس تا دو…
ای اثرهای خرامت چشم حیران درکمین
ای اثرهای خرامت چشم حیران درکمین هرکجا پا مینهی آیینه میبوسد زمین گر چه میدانیم دل هم منظر ناز تو نیست اندکی دیگر تنزل کن…
ای بیخردان طور تعین نگزینید
ای بیخردان طور تعین نگزینید با سجده بسازید که اجزای زمینید درکارگه شیوه تسلیم، عروجیست چندانکه نشان کف پایید جبینید اینجا طرب وهم اقامت چه…
ای داغکمال تو عیانها و نهانها
ای داغکمال تو عیانها و نهانها معنی به نفس محو و عبارت به زبانها خلقی به هوای طلبگوهر وصلت بگسسته چو تار نفس موج، عنانها…
ای صبح گرد ناز تو از کاروان کیست
ای صبح گرد ناز تو از کاروان کیست بر خو چیدن تو متاع دکانکیست آنجاکه فرصت من وما تیر جسته است ترسم نفس کشی و…
ای موجزن بهار خیالت ز سینهها
ای موجزن بهار خیالت ز سینهها جوش پری نشسته برون ز ابگینهها جور تهر پنبهکارگلستان داغ دل تیغت زبان ده دهن زخم سینهها سودایی تو…
این انجمن عشق است توفانگر سامانها
این انجمن عشق است توفانگر سامانها یکلیلی وچندینحی، یکیوسف وکنعانها ناموس وفا زین بیش برداشتن آسان نیست بر رنگ من افکندند خوبانگل پیمانها این دیده…
اینکه طاقتها جوانی میکند
اینکه طاقتها جوانی میکند ناتوانی، ناتوانی میکند گر همه خاک از زمینگردد بلند بر سر ما آسمانی میکند بسکه فطرتها ضعیف افتاده است تکیه بر…
با کمال بینقابی پردهدارم شیونست
با کمال بینقابی پردهدارم شیونست همچو درد از دل برون جوشیدنم پیراهنست سجده ریزی دانه را آرایش نشو ونماست درطریق سرکشها خاکگشتن هم فنست عافیتگمکردهٔ…
باز آمد در چمن یاد از صفیر بلبلی
باز آمد در چمن یاد از صفیر بلبلی رنگگل، طرف عذاری بویسنبلکاکلی سرنگون فکر چون مینای خالی سوختم مصرع موزون نکردم درزمین قلقلی لاله وارم…
بازم از شرم سجود امشب عرق بیتاب شد
بازم از شرم سجود امشب عرق بیتاب شد لآستان او به یاد آمد جبیبم آب شد تا قیامت برنمیآیم ز شرم ناکسی داشتم گرد سرش…
بحر رازم پیچ و تاب فکرگرداب من است
بحر رازم پیچ و تاب فکرگرداب من است شوخی طبع رسا امواج بیتاب من است صاف معنیکرد مستغنی ز درد صورتم چون بط می باطن…
بر در دل حلقه زد غفلت، کنون آهش چه سود
بر در دل حلقه زد غفلت، کنون آهش چه سود اشککم آرد برون از چشم روزن سعی دود راحت این بزم بر ترک طمع موقوف…
برخود مشکن تا همه تن رنگ نگردی
برخود مشکن تا همه تن رنگ نگردی ای شیشه نجوشیده عبث سنگ نگردی دور است تلاشت ز ره کعبهٔ تحقیق ترسمکه به گرد قدم لنگ…
برگ و سازم جز هجومگریهٔ بیتاب نیست
برگ و سازم جز هجومگریهٔ بیتاب نیست خانهٔ چشمیکه من دارمکم ازگرداب نیست رشتهٔ قانون یأسم از نواهایم مپرس درگسستن عالمی دارمکه در مضراب نیست…
بسکه افتاده است بینم خون صید لاغرش
بسکه افتاده است بینم خون صید لاغرش میخورد آب از صفای خود زبان خنجرش آنکه چونگل زخم ما را در نمک خواباند و رفت چون…
بسکه دارم غنچهٔ شوق توپنهان زیرپوست
بسکه دارم غنچهٔ شوق توپنهان زیرپوست رنگ خونم نیست بیچاکگریبان زیرپوست در جگر هر قطرهٔ خونم شرار دیگر است کردهام از شعلهٔ شوقت چراغان زیر…
بسکه مستان را به قدر میکشیها آبروست
بسکه مستان را به قدر میکشیها آبروست میزند پهلو بهگردون هرکه بر دوشش سبوست هر دلیکز غم نگردد آب پیکانست و بس هرسریکز شور سودا…
به باغی که چون صبح خندیده بودم
به باغی که چون صبح خندیده بودم ز هر برگ گل دامنی چیده بودم به زاهد نگفتم ز درد محبت که نشنیده بود آنچه من…
به تماشای این چمن در مژگان فراز کن
به تماشای این چمن در مژگان فراز کن ز خمستان عافیت قدحی گیر و ناز کن مشکن جام آبرو به تپشهای آرزو عرق احتیاج را…
به خیال چشمکه میزند قدح جنون دل تنگ ما
به خیال چشمکه میزند قدح جنون دل تنگ ما که هزار میکده میدود به رکابگردش رنگ ما به حضور زاویهٔ عدم زدهایم بر در عافیت…
به رنگ خامه ز بس ناتوانی اجزایم
به رنگ خامه ز بس ناتوانی اجزایم به سودن مژه فرسوده شد سراپایم در این محیط مقیم تغافلم چو حباب غبار چشم گشودن تهی کند…
به سودای بهار جلوهات عمریستگریانم
به سودای بهار جلوهات عمریستگریانم پر طاووس دامانیکه نم چیند ز مژگانم لبم از شکوه مگشا تا نریزی خون حسرتها خموشی پنبه است امشب جراحتهای…
به عرض جوهر طاقت درین محیط خموشم
به عرض جوهر طاقت درین محیط خموشم که من ز بار نفس چون حباب آبله دوشم سپند مجمر یأسم نداشت سرمهٔ دیگر تپید ناله به…
به لوح جسمکه یکسر نفس خطوط حک استش
به لوح جسمکه یکسر نفس خطوط حک استش دل انتخاب نمودم به نقطهایکه شک استش به آرمیدگی طبع بیدماغ بنازم که بوی یوسف اگر پیرهن…
به هر جبینکه بود سطری ازکتاب حیا
به هر جبینکه بود سطری ازکتاب حیا ز نقطهٔ عرقم دارد انتخاب حیا شبی به روی عرقناک او نظرکردم گذشت عمر وشنا میکنم درآب حیا…
به یاد آستانت هرکه سر بر خاک میمالد
به یاد آستانت هرکه سر بر خاک میمالد غبارش چون سحر پیشانی افلاک میمالد گهر حل میکند یا شبنمی در پرده میبیزد حیا چیزی بر…
بهکمین دعوی هستیام که چو شمعش از نظر افکنم
بهکمین دعوی هستیام که چو شمعش از نظر افکنم هوس سری ته پاکشم رگ گردنی به سر افکنم ز غبار عالم مختصر چه هوای سیم…
بی حوصلگیکرد درین بزم کبابم
بی حوصلگیکرد درین بزم کبابم چون اشک نگون ساغر یک جرعه شرابم پامال هوسهای جهانم چه توانکرد مخمل نیام اما سر هر موست به خوابم…
بیا ایگرد راهت خرمن حسن
بیا ایگرد راهت خرمن حسن به چشم ما بیفشان دامن حسن سحرپردازی خط عرض شامی است حذر کن از ورق گرداندن حسن به چشمم از…