زبور عجم
هوس هنوز تماشا گر جهانداری است
هوس هنوز تماشا گر جهانداری است دگر چه فتنه پس پرده های زنگاری است زمان زمان شکند آنچه می تراشد عقل بیا که عشق مسلمان…
مه و ستاره که در راه شوق هم سفرند
مه و ستاره که در راه شوق هم سفرند کرشمه سنج و ادا فهم و صاحب نظرند چه جلوه هاست که دیدند در کف خاکی…
کم سخن غنچه که در پردهٔ دل رازی داشت
کم سخن غنچه که در پردهٔ دل رازی داشت در هجوم گل و ریحان غم دم سازی داشت محرمی خواست ز مرغ چمن و باد…
عرب که باز دهد محفل شبانه کجاست
عرب که باز دهد محفل شبانه کجاست عجم که زنده کند رود عاشقانه کجاست بزیر خرقهٔ پیران سبوها چه خالی است فغان که کس نشناسد…
دیار شوق که درد آشناست خاک آنجا
دیار شوق که درد آشناست خاک آنجا به ذره ذره توان دیده جان پاک آنجا می مغانه ز مغ زادگان نمی گیرند نگاه می شکند…
خوشتر ز هزار پارسائی
خوشتر ز هزار پارسائی گامی به طریق آشنائی در سینهٔ من دمی بیاسای از محنت و کلفت خدائی ما را ز مقام ما خبر کن…
جانم در آویخت با روزگاران
جانم در آویخت با روزگاران جوی است نالان در کوهساران پیدا ستیزد پنهان ستیزد ناپایداری با پایداران این کوه و صحرا این دشت و دریا…
بصدای درمندی بنوای دلپذیری
بصدای درمندی بنوای دلپذیری خم زندگی گشادم بجهان تشنه میری تو بروی بینوائی در آن جهان گشادی که هنوز آرزویش ندمیده در ضمیری ز نگاه…
ای لاله ای چراغ کهستان و باغ و راغ
ای لاله ای چراغ کهستان و باغ و راغ در من نگر که میدهم از زندگی سراغ ما رنگ شوخ و بوی پریشیده نیستیم مائیم…
هوای خانه و منزل ندارم
هوای خانه و منزل ندارم سر راهم غریب هر دیارم سحر می گفت خاکستر صبا را «فسرد از باد این صحرا شرارم گذر نرمک ،…
مرغ خوش لهجه و شاهین شکاری از تست
مرغ خوش لهجه و شاهین شکاری از تست زندگی را روش نوری و ناری از تست دل بیدار و کف خاک و تماشای جهان سیر…
کف خاکی برگ و سازم برهی فشانم او را
کف خاکی برگ و سازم برهی فشانم او را به امید اینکه روزی بفلک رسانم او را چه کنم چه چاره گیرم که ز شاخ…
صورت گری که پیکر روز و شب آفرید
صورت گری که پیکر روز و شب آفرید از نقش این و آن بتماشای خود رسید صوفی! برون ز بنگه تاریک پا بنه فطرت متاع…
دو دسته تیغم و گردون برهنه ساخت مرا
دو دسته تیغم و گردون برهنه ساخت مرا فسان کشیده بروی زمانه آخت مرا من آن جهان خیالم که فطرت ازلی جهان بلبل و گل…
خیال من به تماشای آسمان بود است
خیال من به تماشای آسمان بود است بدوش ماه به آغوش کهکشان بود است گمان مبر که همین خاکدان نشیمن ماست که هر ستاره جهان…
تمهید
ز جان خاور آن سوز کهن رفت دمش واماند و جان او ز تن رفت چو تصویری که بی تار نفس زیست نمی داند که…
برون زین گنبد در بسته پیدا کرده ام راهی
برون زین گنبد در بسته پیدا کرده ام راهی که از اندیشه برتر می پرد آه سحر گاهی تو ای شاهین نشیمن در چمن کردی…
ایکه ز من فزدوه ئی گرمی آه و ناله را
ایکه ز من فزدوه ئی گرمی آه و ناله را زنده کن از صدای من خاک هزار ساله را با دل ما چها کنی تو…
یاد ایامی که خوردم باده ها با چنگ و نی
یاد ایامی که خوردم باده ها با چنگ و نی جام می در دست من مینای می در دست وی درکنار آئی خزان ما زند…
مرا براه طلب بار در گل است هنوز
مرا براه طلب بار در گل است هنوز که دل به قافله و رخت و منزل است هنوز کجا ست برق نگاهی که خانمان سوزد…
کشیدی باده ها در صحبت بیگانه پی در پی
کشیدی باده ها در صحبت بیگانه پی در پی بنور دیگران افروختی پیمانه پی در پی ز دست ساقی خاور دو جام ارغوان در کش…
شراب میکدهٔ من نه یادگار جم است
شراب میکدهٔ من نه یادگار جم است فشردهٔ جگر من به شیشهٔ عجم است چو موج می تپد آدم به جستجوی وجود هنوز تا به…
دو عالم را توان دیدن بمینائی که من دارم
دو عالم را توان دیدن بمینائی که من دارم کجا چشمی که بیند آن تماشائی که من دارم دگر دیوانه ئی آید که در شهر…
خودی را مردم آمیزی دلیل نارسائی ها
خودی را مردم آمیزی دلیل نارسائی ها تو ای درد آشنا بیگانه شو از آشنائی ها بدرگاه سلاطین تا کجا این چهره سائی ها بیاموز…
تو باین گمان که شاید سر آستانه دارم
تو باین گمان که شاید سر آستانه دارم به طواف خانه کاری بخدای خانه دارم شرر پریده رنگم مگذر ز جلوهٔ من که بتاب یک…
بر عقل فلک پیما ترکانه شبیخون به
بر عقل فلک پیما ترکانه شبیخون به یک ذره درد دل از علم فلاطون به دی مغبچه ئی با من اسرار محبت گفت اشکی که…
ای غنچه خوابیده چو نرگس نگران خیز
ای غنچه خوابیده چو نرگس نگران خیز کاشانهٔ ما رفت بتاراج غمان خیز از ناله مرغ چمن از بانگ اذان خیز از گرمی هنگامه آتش…
نیابی در جهان یاری که داند دلنوازی را
نیابی در جهان یاری که داند دلنوازی را بخود گم شو نگه دار آبروی عشق بازی را من از کار آفرین داغم که با این…
مثل شرر ذره را تن به تپیدن دهم
مثل شرر ذره را تن به تپیدن دهم تن به تپیدن دهم بال پریدن دهم سوز نوایم نگر ریزهٔ الماس را قطرهٔ شبنم کنم خوی…
قلندران که به تسخیر آب و گل کوشند
قلندران که به تسخیر آب و گل کوشند ز شاه باج ستانند و خرقه می پوشند به جلوت اند و کمندی به مهر و مه…
شب من سحر نمودی که به طلعت آفتابی
شب من سحر نمودی که به طلعت آفتابی تو به طلعت آفتابی سزد اینکه بی حجابی تو بدرد من رسیدی بضمیرم آرمیدی ز نگاه من…
دم مرا صفت باد فرودین کردند
دم مرا صفت باد فرودین کردند گیاه را ز سرشکم چو یاسمین کردند نمود لالهٔ صحرا نشین ز خونابم چنانکه بادهٔ لعلی به ساتگین کردند…
خود را کنم سجودی ، دیر و حرم نمانده
خود را کنم سجودی ، دیر و حرم نمانده این در عرب نمانده آن در عجم نمانده در برگ لاله و گل آن رنگ و…
ترا نادان امید غمگساریها ز افرنگ است
ترا نادان امید غمگساریها ز افرنگ است دل شاهین نسوزد بهر آن مرغی که در چنگ است پشیمان شو اگر لعلی ز میراث پدر خواهی…
بر سر کفر و دین فشان رحمت عام خویش را
بر سر کفر و دین فشان رحمت عام خویش را بند نقاب بر گشا ماه تمام خویش را زمزمهٔ کهن سرای گردش باده تیز کن…
انقلاب ای انقلاب
خواجه از خون رگ مزدور سازد لعل ناب از جفای دهخدایان کشت دهقانان خراب انقلاب! انقلاب ای انقلاب شیخ شهر از رشته تسبیح صد مؤمن…
هنگامه را که بست درین دیر دیر پای
هنگامه را که بست درین دیر دیر پای زناریان او همه نالنده همچو نای در ’بنگه فقیر و به کاشانهٔ امیر غمها که پشت را…
ما که افتنده تر از پرتو ماه آمده ایم
ما که افتنده تر از پرتو ماه آمده ایم کس چه داند که چسان اینهمه راه آمده ایم با رقیبان سخن از درد دل ما…
فرشته گرچه برون از طلسم افلاک است
فرشته گرچه برون از طلسم افلاک است نگاه او بتماشای این کف خاک است گمان مبر که بیک شیوه عشق می بازند قبا بدوش گل…
سخن تازه زدم کس بسخن وا نرسید
سخن تازه زدم کس بسخن وا نرسید جلوه خون گشت و نگاهی بتماشا نرسید سنگ می باش و درین کارگه شیشه گذر وای سنگی که…
دل دیده ئی که دارم همه لذت نظاره
دل دیده ئی که دارم همه لذت نظاره چه گنه اگر تراشم صنمی ز سنگ خاره تو به جلوه در نقابی که نگاه بر نتابی…
خضر وقت از خلوت دشت حجاز آید برون
خضر وقت از خلوت دشت حجاز آید برون کاروان زین وادی دور و دراز آید برون من به سیمای غلامان فر سلطان دیده ام شعلهٔ…
تکیه بر حجت و اعجاز و بیان نیز کنند
تکیه بر حجت و اعجاز و بیان نیز کنند کار حق گاه به شمشیر و سنان نیز کنند گاه باشد که ته خرقه زره می…
بر خیز که آدم را هنگام نمود آمد
بر خیز که آدم را هنگام نمود آمد این مشت غباری را انجم به سجود آمد آن راز که پوشیده در سینهٔ هستی بود از…
ای خدای مهر و مه خاک پریشانی نگر
ای خدای مهر و مه خاک پریشانی نگر ذره ئی در خود فرو پیچد بیابانی نگر حسن بی پایان درون سینهٔ خلوت گرفت آفتاب خویش…
یا مسلمان را مده فرمان که جان بر کف بنه
یا مسلمان را مده فرمان که جان بر کف بنه یا درین فرسوده پیکر تازه جانی آفرین یا چنان کن یا چنین یا برهمن را…
مذهب غلامان
در غلامی عشق و مذهب را فراق انگبین زندگانی بد مذاق عاشقی ، توحید را بر دل زدن وانگهی خود را بهر مشکل زدن در…
فرصت کشمکش مده این دل بی قرار را
فرصت کشمکش مده این دل بی قرار را یک دو شکن زیاده کن گیسوی تابدار را از تو درون سینه ام برق تجلئی که من…
سوز و گداز زندگی لذت جستجوی تو
سوز و گداز زندگی لذت جستجوی تو راه چو مار می گزد گر نروم بسوی تو سینه گشاده جبرئیل از بر عاشقان گذشت تا شرری…
دگر ز ساده دلیهای یار نتوان گفت
دگر ز ساده دلیهای یار نتوان گفت نشسته بر سر بالین من ز درمان گفت زبان اگرچه دلیر است و مدعا شیرین سخن ز عشق…