رباعیات نسخه دوم مهستی گنجوی
نسرین تو زد پریر بر من آذر
نسرین تو زد پریر بر من آذر دی باد ز سنبلت، مرا داد خبر امروز در آبم از تو چون نیلوفر فردا ز گل تو…
از ضعف من آنچنان توانم رفتن
از ضعف من آنچنان توانم رفتن کز دیده خود نهان توانم رفتن بگداخته ام چنانکه گر آه کشم با آه بر آسمان توانم رفتن مهستی…
آوازه گل در انجمن چیزی ماست
آوازه گل در انجمن چیزی ماست طفل است و دریده پیرهن چیزی ماست خوی کرده و سرخ گشته و شرم زده مشتی زر خورده در…
ای لعل تو تا لاله بستان بهار
ای لعل تو تا لاله بستان بهار بادام توام، ز آب رزان داده خمار در حسرت شفتالویت ای سیب زنخ رنگم چو بهست و اشک…
تا کی ز غم تو رخ بخون شوید دل
تا کی ز غم تو رخ بخون شوید دل و آزرم وصال تو بجان جوید دل رحم آر کز آسمان نمی بارد جان بخشای که…
چندان بکنم ترا من ای طرفه پسر
چندان بکنم ترا من ای طرفه پسر خدمت که مگر رحم کنی بر چاکر هرگز نکنم برون من ایجان جهان پای از خط بندگی وز…
در بتکده پیش بت تحیات خوش است
در بتکده پیش بت تحیات خوش است با ساغر یکمنی مناجات خوش است تسبیح مصلای ریائی خوش نیست زنار نیاز در خرابات خوش است مهستی…
در وصف تو بسیار سخن رانده ایم
در وصف تو بسیار سخن رانده ایم بسیار کتب ساخته و خوانده ایم حسنت نه چنانست که کس وصف کند در پیش تو جملگی فرو…
زلف و رخ خود بهم برابر کردی
زلف و رخ خود بهم برابر کردی امروز خرابات منور کردی شاد آمدی ای خسرو خوبان جهان ای آنکه شرف بر خور و خاور کردی…
قصاب منی و در غمت میجوشم
قصاب منی و در غمت میجوشم تا کارد به استخوان رسد میکوشم رسم است ترا که چون کشی بفروشی از بهر خدا اگر کشی مفروشم…
نوشین لب او دوش بلا لا می گفت
نوشین لب او دوش بلا لا می گفت صد نکته به از لؤلؤ لالا می گفت گفتا ندهم کام فلان بیچاره لالاش که لال باد…
اشکم ز دو دیده متصل می آید
اشکم ز دو دیده متصل می آید از بهر تو ای مهر گسل می آید زنهار بدار حرمت اشک مرا کاین قافله از کعبه دل…
ای «پور خطیب گنجه» پندی بپذیر
ای «پور خطیب گنجه» پندی بپذیر بر تخت طرب نشین بکف ساغر گیر از طاعت و معصیت خدا مستغنی است داد دل خود تو از…
ایام چو آتشکده در سینه ماست
ایام چو آتشکده در سینه ماست عالم همه در فسانه از کینه ماست اینک بمثل چو کوزه آبخوریم از خاک برادران پیشینه ماست مهستی گنجوی
تا سنبل تو غالیه سائی نکند
تا سنبل تو غالیه سائی نکند باد سحری نافه گشائی نکند گر زاهد صد ساله ببیند دستت در گردن من که پارسائی نکند مهستی گنجوی
چون اسب به میدان طرب می تازی
چون اسب به میدان طرب می تازی از طبع لطیف سحرها می سازی فرزین و شه و پیاده، فیل و رخ و اسب خوب و…
در دام غم تو خسته ای نیست چو من
در دام غم تو خسته ای نیست چو من وز جور تو دلشکسته ای نیست چو من برخاستگان عشق تو بسیارند لیکن بوفا نشسته ای…
در عالم عشق تا دلم سلطان گشت
در عالم عشق تا دلم سلطان گشت آزاد ز کفر و فارغ از ایمان گشت اندر ره خود مشکل خود خود دیدم از خود چو…
زیبا بت کفشگر چو کفش آراید
زیبا بت کفشگر چو کفش آراید هر لحظه لب لعل بر آن می ساید کفشی که ز لعل شکرش آراید تاج سر خورشید فلک را…
قصاب یکی دنبه برآورد ز پوست
قصاب یکی دنبه برآورد ز پوست در دست گرفت و گفت وه وه چه نکوست با خود گفتم که غایت حرصش بین با اینهمه دنبه،…
نجار که در پسته او خنده بود
نجار که در پسته او خنده بود عکس رخ او چو مهر تابنده بود باز از سر تیشه چون کند، کنده گری حقا که اگر…
افتاد مرا با بت خود گفتاری
افتاد مرا با بت خود گفتاری گفتم که ز من سیر شدی؟ گفت آری؟ گفتا که ببار آن چه را اول اوست گفتم که دگر…
ای آرزوی روان و وی داروی دل
ای آرزوی روان و وی داروی دل با گونه تو گونه گل شد باطل نقش صنم چین ببر تست خجل بتگر نکند پیکر نقشت به…
این خوش پسران که اصلشان از چکل است
این خوش پسران که اصلشان از چکل است سبحان الله سرشتشان از چه گل است شیرین سخن و شکر لب و سیم برند یارب که…
تا شاه رخت ملک بهاری بگرفت
تا شاه رخت ملک بهاری بگرفت هر یک ز میانه پیشکاری بگرفت شد غمزه وزیر و ابرویت حاجب خاص لعلت ز میانه آبداری بگرفت مهستی…
چون با دل تو نیست وفا در یک پوست
چون با دل تو نیست وفا در یک پوست در چشم تو یکرنگ بود دشمن و دوست بس بس که شکایت تو ناکرده بهست رو…
در بستان دوش از غم و شیون خویش
در بستان دوش از غم و شیون خویش میگشتم و میگریستم بر تن خویش آمد گل سرخ و چاک زد دامن خویش والود باشکم همه…
در وقت بهار جز لب جوی مجوی
در وقت بهار جز لب جوی مجوی جز وصف رخ یار سمن روی مگوی جز باده گلرنگ به شبگیر مگیر جز زلف بنان عنبرین بوی…
زلفین تو سی زنگی و هر سی مستان
زلفین تو سی زنگی و هر سی مستان سی مستانند خفته در سیمستان عاج است بناگوش تو با سیم است آن زین سیمستان بوسه کم…
قلاش و قلندران و عاشق بودن
قلاش و قلندران و عاشق بودن انگشت نما جمله خلایق بودن در مجمع رندان موافق بودن به زانکه بجرگه منافق بودن مهستی گنجوی
هر شب دل من چنان بسوزد
هر شب دل من چنان بسوزد در ناله او جهان بسوزد تو هم ز دلم نمی کنی یاد ترسی که ترا زبان بسوزد مهستی گنجوی
آتش چو زدی پریر، در ما پیوست
آتش چو زدی پریر، در ما پیوست دی آب رخم ببرد و عهدم بشکست امروز اگر نه خاک پایش باشم فردا برود باز نماند در…
ای از تو مرا غصه سودا حاصل
ای از تو مرا غصه سودا حاصل هجرانک قاتلی و نعم القاتل در وصف مصور جمال تو سزد سبحانک ما خلقت هذا باطل مهستی گنجوی
با ابر همیشه در عتابش بینم
با ابر همیشه در عتابش بینم جوینده نور آفتابش بینم گر مردمک دیده من نیست چرا هر گه که نظر کنم در آبش بینم مهستی…
تن با تو بخواری ایصنم در ندهم
تن با تو بخواری ایصنم در ندهم با آنکه ز تو به است هم در ندهم یک تار سر زلف بخم در ندهم بر آب…
چون باد که هر زمان ز سوئی بجهد
چون باد که هر زمان ز سوئی بجهد هر دم ز تو بیدلی ز کوئی بجهد خورشید رخا ز رشک رویت هر مه چون من…
خط بین که فلک بر رخ دلخواه نبشت
خط بین که فلک بر رخ دلخواه نبشت بر گل رقمی بنفشه بیگاه نبشت خورشید به بندگیش می داد خطی کاغذ مگرش نبود و بر…
دریای سرشک دیده پر نم ماست
دریای سرشک دیده پر نم ماست و آن بار که کوه بر نتابد غم ماست در حسرت همدمی بشد عمر عزیز ما در غم همدمیم…
سرمایه روزگارم از دست بشد
سرمایه روزگارم از دست بشد یعنی سر زلف یارم از دست بشد بس دست حنا نهادم از بهر نگار در خواب شدم نگارم از دست…
قصه چکنم که اشتیاق تو چه کرد
قصه چکنم که اشتیاق تو چه کرد با من دل پر زرق و نفاق تو چه کرد چون زلف دراز تو شبی می باید تا…
هر کارد که از کشته خود برگیرد
هر کارد که از کشته خود برگیرد و اندر لب و دندان چو شکر گیرد گر بار دگر بر گلوی کشته نهد از ذوق لبش…
افسوس که اطراف گلت خار گرفت
افسوس که اطراف گلت خار گرفت زاغ آمد و لاله را بمنقار گرفت سیماب زنخدان تو آورد مداد شنگرف لب لعل تو زنگار گرفت مهستی…
آنی که بهیچ کس تو چیزی ندهی
آنی که بهیچ کس تو چیزی ندهی صد چوب مغل خوری پشیزی ندهی سنگی که بدان روغن بزرک گیرند گر بر شکمت نهند تیزی ندهی…
ای کرده جفا و جور آئین، بحلی
ای کرده جفا و جور آئین، بحلی و آورده بجای مهر من کین، بحلی در بندگیت هر چه بگویم خجلم وز هر چه کنی زین…
تن زود بخواری ای جلب بنهادی
تن زود بخواری ای جلب بنهادی وز گفته خویش نیک باز استادی گفتی خسبم در آب و نم در ندهم بر خاک بخفتی و نم…
چون خاک زمین اگر عنان کش باشی
چون خاک زمین اگر عنان کش باشی وز باد جفای دهر ناخوش باشی زنهار ز دست ناکسان آب حیات بر لب مچکان اگر در آتش…
در دایره ایکه آمد و رفتن ماست
در دایره ایکه آمد و رفتن ماست آنرا نه بدایت نه نهایت پیداست کس می نزند در اینجهان یکدم راست کین آمدن از کجا و…
دل بی تو، بجز خون جگر بارد، نی
دل بی تو، بجز خون جگر بارد، نی مانند تو، بی وفا فلک آرد، نی نی نی ز فلک چه عیب، تو عمر منی از…
سهمی که مرا دلبر خباز دهد
سهمی که مرا دلبر خباز دهد نه از سر کینه از سر ناز دهد در چنگ غمش نمانده ام، همچو خمیر ترسم که بدست آتشم…
کار از لب خشک و دیده تر بگذشت
کار از لب خشک و دیده تر بگذشت تیر ستمت ز جان و دل بر بگذشت آبیم نمود بس تنک آتش عشق چون پای بر…