رباعیات نسخه دوم مهستی گنجوی
هان تا به خرابات مجازی نائی
هان تا به خرابات مجازی نائی تا کار قلندری نسازی نائی این جا، ره رندان سراندازانست جانبازانند تا نبازی نائی مهستی گنجوی
آتش بوزید و جامه شوم بسوخت
آتش بوزید و جامه شوم بسوخت وز جامه شوم نیمه روم بسوخت بر پای بدم که شمع را بنشانم آتش ز سر شمع همه موم…
آنروز که توسن فلک زین کردند
آنروز که توسن فلک زین کردند آرایش مشتری و پروین کردند این بود نصیب ما ز دیوان قضا ما را چه گنه قسمت ما این…
ای شمع رخت را دل من پروانه
ای شمع رخت را دل من پروانه وی لطف ترا بهیچ کس پروا، نه مستوفی عشقت به قلم خواهد داد از خط لبت به عارضت…
پیوسته خرابات ز رندان خوش باد
پیوسته خرابات ز رندان خوش باد در دامن زهد زاهدان آتش باد آن دلق دو صد پاره و آن صوف کبود افتاده بزیر پای دردی…
چشمم چو بچشم خویش چشم تو بدید
چشمم چو بچشم خویش چشم تو بدید نی چشم تو خواب چشم از چشم رمید ای چشم همه چشم بچشمت روشن چون چشم تو چشم…
دارم گه و بیگه ز که و مه کم و بیش
دارم گه و بیگه ز که و مه کم و بیش نفع و ضرر و خیر ز بیگانه و خویش اینطرفه که آندوست چو دشمن…
در غربت اگر چه بخت همره نبود
در غربت اگر چه بخت همره نبود باری، دشمن ز حالم آگه نبود دانی که چرا گزیده ام رنج سفر تا ماتم شیر، پیش روبه…
زد لاله پریر در نشابور آذر
زد لاله پریر در نشابور آذر دی بر زد از آب مرو نیلوفر سر امروز چو شد باد هری جان پرور فردا همه خاک بلخ…
غم با لطف تو شادمانی گردد
غم با لطف تو شادمانی گردد عمر از نظر تو جاودانی گردد آباد بدوزخ برد از کوی تو خاک آتش همه آب زندگانی گردد مهستی…
گل ساخت ز شکل غنچه پیکانی چند
گل ساخت ز شکل غنچه پیکانی چند تا حمله برد بحسن بر تو دلبند خورشید رخت چو تیغ بنمود از دور پیکان سپری کرد، سپر…
هر جوی که از چهره بناخن کندم
هر جوی که از چهره بناخن کندم از دیده کنون آب در او می بندم بی آبی روی بود ار یکچندم آب از مژه بر…
از دیده من چو اشگ گلگون بچکد
از دیده من چو اشگ گلگون بچکد هر لحظه هزار قطره افزون بچکد بر آتش عشق تو کبابست دلم چون گرم شود کباب ازو خون…
آنی که به لطف تو سراسر نمکی
آنی که به لطف تو سراسر نمکی چون بر گل تازه برچکیده نمکی چون شیر ز پستان لطافت نمکی پیغمبری ای دوست ولیکن نه مکی…
ای عقرب زلفت زده بر جانم نیش
ای عقرب زلفت زده بر جانم نیش تیر قد تو مرا بر آورده ز کیش شد خط تو توقیع سلاطین ز آنروی شرحست توکلت علی…
تا بر زنخ تو آشنا شد ریشت
تا بر زنخ تو آشنا شد ریشت بر روی تو انگشت نما شد ریشت ریش آوردی و کنده ای میدانم ور زانکه نکنده ای کجا…
چشمم چو بر آن عارض گلگون افتاد
چشمم چو بر آن عارض گلگون افتاد دل نیز ز راه دیده بیرون افتاد این گفت منم عاشق و آن گفت منم فی الجمله میان…
در «گنجه» دو درزن گر استاد جوان
در «گنجه» دو درزن گر استاد جوان رفتند تظلم ببر شاه جهان فرمود ملک به درزنان «اران» گه درزن این برید، گه درزن آن مهستی…
در کوی خرابات یکی درویشم
در کوی خرابات یکی درویشم ز آن خم زکوة می بیاور پیشم صوفی بچه ام ولی نه کافرکیشم مولای کسی نیم، غلام خویشم مهستی گنجوی
زرد است ز عشق خاک بیزی رویم
زرد است ز عشق خاک بیزی رویم وین نادره را بهر کسی چون گویم این طرفه که خاک بیز زر جوید و من زر در…
قاضی چو زنش حامله شد زار گریست
قاضی چو زنش حامله شد زار گریست گفتا ز سر قهر که اینواقعه چیست من پیرم و . . . من نمی خیزد هیچ وین…
مستش دیدم، گرفته راه خانه
مستش دیدم، گرفته راه خانه خلقی با او، ز خویش و از بیگانه خود را بستم برو زدم مستانه ز آنگونه که با شمع کند…
هر تیر که آن ترک سبک سایه زند
هر تیر که آن ترک سبک سایه زند بر سینه عاشقان بی مایه زند ترکی است که از غایت چابکدستی اندر شب تیره جفته بر…
از مرگ تو ای شاه سیه شد روزم
از مرگ تو ای شاه سیه شد روزم بی روی تو دیدگان خود بردوزم تیغ تو کجاست ای دریغا تا من خون ریختن از دیده…
آهیخت پریر، لاله ز آتش خنجر
آهیخت پریر، لاله ز آتش خنجر دی نیلوفر، فکند بر آب سپر ای باد، زره بر سمن امروز بدر وی خاک، ز غنچه ساز فردا…
ایام بر آنست که تا بتواند
ایام بر آنست که تا بتواند یک روز مرا بکام دل ننشاند عهدی دارد فلک که تا گرد جهان خود می گردد، مرا همی گرداند…
تا حلقه بگوش لب چون نوش توام
تا حلقه بگوش لب چون نوش توام ای رشک پری، عاجز و مدهوش توام تو مردم چشم مردم چشم منی من حلقه بگوش حلقه گوش…
چندانکه بکار خویش وا می بینم
چندانکه بکار خویش وا می بینم خود را بغم تو مبتلا می بینم این طرفه، که در آینه دل، شب و روز من مینگرم ولی…
در آتش دل پریر بودم بنهفت
در آتش دل پریر بودم بنهفت دی باد صبا خوش سخنی با من گفت کامروز هر آنکه آبروئی دارد فرداش بخاک تیره می باید خفت…
در مرو پریر لاله آتش انگیخت
در مرو پریر لاله آتش انگیخت دی نیلوفر، ببلخ در آب گریخت در خاک نشابور گل امروز آمد فردا به هری، باد سمن خواهد ریخت…
زلف تو چو آه من درازی دارد
زلف تو چو آه من درازی دارد خلق خوش تو بنده نوازی دارد چشم خوش تو دوست از آن میدارم کز منت سرمه بی نیازی…
قصاب چنانکه عادت اوست مرا
قصاب چنانکه عادت اوست مرا بفکند و بکشت و گفت کاین خوست مرا سرباز بعذر می نهد در پایم دم میدمدم تا بکند پوست مرا…
مضراب ز زلف و نی ز قامت سازی
مضراب ز زلف و نی ز قامت سازی در شهر تو را رسد کبوتر بازی دلها چو کبوترند در سینه طپان تا تو، نی وصل…
نسرین تو زد پریر بر من آذر
نسرین تو زد پریر بر من آذر دی باد ز سنبلت، مرا داد خبر امروز در آبم از تو چون نیلوفر فردا ز گل تو…
از ضعف من آنچنان توانم رفتن
از ضعف من آنچنان توانم رفتن کز دیده خود نهان توانم رفتن بگداخته ام چنانکه گر آه کشم با آه بر آسمان توانم رفتن مهستی…
آوازه گل در انجمن چیزی ماست
آوازه گل در انجمن چیزی ماست طفل است و دریده پیرهن چیزی ماست خوی کرده و سرخ گشته و شرم زده مشتی زر خورده در…
ای لعل تو تا لاله بستان بهار
ای لعل تو تا لاله بستان بهار بادام توام، ز آب رزان داده خمار در حسرت شفتالویت ای سیب زنخ رنگم چو بهست و اشک…
تا کی ز غم تو رخ بخون شوید دل
تا کی ز غم تو رخ بخون شوید دل و آزرم وصال تو بجان جوید دل رحم آر کز آسمان نمی بارد جان بخشای که…
چندان بکنم ترا من ای طرفه پسر
چندان بکنم ترا من ای طرفه پسر خدمت که مگر رحم کنی بر چاکر هرگز نکنم برون من ایجان جهان پای از خط بندگی وز…
در بتکده پیش بت تحیات خوش است
در بتکده پیش بت تحیات خوش است با ساغر یکمنی مناجات خوش است تسبیح مصلای ریائی خوش نیست زنار نیاز در خرابات خوش است مهستی…
در وصف تو بسیار سخن رانده ایم
در وصف تو بسیار سخن رانده ایم بسیار کتب ساخته و خوانده ایم حسنت نه چنانست که کس وصف کند در پیش تو جملگی فرو…
زلف و رخ خود بهم برابر کردی
زلف و رخ خود بهم برابر کردی امروز خرابات منور کردی شاد آمدی ای خسرو خوبان جهان ای آنکه شرف بر خور و خاور کردی…
قصاب منی و در غمت میجوشم
قصاب منی و در غمت میجوشم تا کارد به استخوان رسد میکوشم رسم است ترا که چون کشی بفروشی از بهر خدا اگر کشی مفروشم…
نوشین لب او دوش بلا لا می گفت
نوشین لب او دوش بلا لا می گفت صد نکته به از لؤلؤ لالا می گفت گفتا ندهم کام فلان بیچاره لالاش که لال باد…
اشکم ز دو دیده متصل می آید
اشکم ز دو دیده متصل می آید از بهر تو ای مهر گسل می آید زنهار بدار حرمت اشک مرا کاین قافله از کعبه دل…
ای «پور خطیب گنجه» پندی بپذیر
ای «پور خطیب گنجه» پندی بپذیر بر تخت طرب نشین بکف ساغر گیر از طاعت و معصیت خدا مستغنی است داد دل خود تو از…
ایام چو آتشکده در سینه ماست
ایام چو آتشکده در سینه ماست عالم همه در فسانه از کینه ماست اینک بمثل چو کوزه آبخوریم از خاک برادران پیشینه ماست مهستی گنجوی
تا سنبل تو غالیه سائی نکند
تا سنبل تو غالیه سائی نکند باد سحری نافه گشائی نکند گر زاهد صد ساله ببیند دستت در گردن من که پارسائی نکند مهستی گنجوی
چون اسب به میدان طرب می تازی
چون اسب به میدان طرب می تازی از طبع لطیف سحرها می سازی فرزین و شه و پیاده، فیل و رخ و اسب خوب و…
در دام غم تو خسته ای نیست چو من
در دام غم تو خسته ای نیست چو من وز جور تو دلشکسته ای نیست چو من برخاستگان عشق تو بسیارند لیکن بوفا نشسته ای…