امروز سماعست و سماعست و سماع

امروز سماعست و سماعست و سماع نورست شعاعست و شعاعست و شعاع این عشق مطاعست و مطاعست و مطاع از عقل وداعست و وداعست و…

ادامه مطلب

السکر صار کاسدا من شفتیه

السکر صار کاسدا من شفتیه والبدر تراه ساجدا بین یدیه بالحسن علیه کل شیی وافر الا فمه فانه ضاق علیه

ادامه مطلب

اسرار ز دست دادمی نتوانم

اسرار ز دست دادمی نتوانم وانرا بسزا گشاد می نتوانم چیزیست درونم که مرا خوش دارد انگشت بر او نهادمی نتوانم

ادامه مطلب

از عمر که پربار شود هردم من

از عمر که پربار شود هردم من وز خویش که بیزار شود هردم من این گلشن رنگین که جهان عاشق اوست گلزار که پرخار شود…

ادامه مطلب

از سایهٔ عاشقان اگر دور شوی

از سایهٔ عاشقان اگر دور شوی بر تو زند آفتاب و رنجور شوی پیش و پس عاشقان چو سایه میدر تا چون مه و آفتاب…

ادامه مطلب

از خاک کف پات سران حیرانند

از خاک کف پات سران حیرانند کوران همه مستند و کران حیرانند زان پاکانیکه در صفا محو شدند هم ایشان نیز اندر آن حیرانند

ادامه مطلب

ای یار بیا و بر دلم بر میزان

ای یار بیا و بر دلم بر میزان وی زهره بیا و از رخم زر میزان آنان که میان ما جدائی جستند دیوار بد و…

ادامه مطلب

این جمله شرابهای بی‌جام کراست

این جمله شرابهای بی‌جام کراست ما مرغ گرفته‌ایم این دام کراست از بهر نثار عاشقان هر نفسی چندین شکر و پسته و بادام کراست

ادامه مطلب

این فتنه که اندر دل تنگ است ز چیست

این فتنه که اندر دل تنگ است ز چیست وین عشق که قد از او چو چنگست ز چیست وین دل که در این قالب…

ادامه مطلب

با تو سخنان بیزبان خواهم گفت

با تو سخنان بیزبان خواهم گفت از جملهٔ گوشها نهان خواهم گفت جز گوش تو نشنود حدیث من کس هرچند میان مردمان خواهم گفت

ادامه مطلب

آن چیست که لذتست از او در صورت

آن چیست که لذتست از او در صورت وان چیست که بی‌او است مکدر صورت یک لحظه نهان شود ز صورت آن چیز یک لحظه…

ادامه مطلب

با همت باز باش و یا هیبت شیر

با همت باز باش و یا هیبت شیر در مخزن جان درآی با دیدهٔ سیر رو زود بدانجا که نه زود است و نه دیر…

ادامه مطلب

بخشای بر آن بنده که خوابش نبود

بخشای بر آن بنده که خوابش نبود بخشای بر آن تشنه که آبش نبود بخشای که هر کو نکند بخشایش در پیش خدا هیچ ثوابش…

ادامه مطلب

بر خسته دلان راه ملامت میزن

بر خسته دلان راه ملامت میزن هردم زخمی فزون ز طاقت میزن آتش میزن به هر نفس در جانی واندر همه دم دم فراغت میزن

ادامه مطلب

برجه که سماع روح برپای شده است

برجه که سماع روح برپای شده است وان دف چو شکر حریف آن نای شده است سودای قدیم آتش افزای شده است آن های تو…

ادامه مطلب

بگرفت دلت زانکه ترا دل نگرفت

بگرفت دلت زانکه ترا دل نگرفت وآنرا که گرفت دل غم گل نگرفت باری دل من جز صفت گل نگرفت بی‌حاصلیم جز ره حاصل نگرفت

ادامه مطلب

بیچاره دلا که آینهٔ هر اثری

بیچاره دلا که آینهٔ هر اثری گر سر کشی از صفات با دردسری ای آینه‌ای که قابل خیر وشری زان عکس ترا چه غم که…

ادامه مطلب

بیکار مشین درآ درآمیز شتاب

بیکار مشین درآ درآمیز شتاب بیکار بدن به خور برد یا سوی خواب از اهل سماع میرسد بانک رباب آن حلقهٔ ذاهل شدگانرا دریاب

ادامه مطلب

پر از عیسی است این جهان مالامال

پر از عیسی است این جهان مالامال کی گنجد در جهان قماش دجال شورابهٔ تلخ تیره دل کی گنجد چون مشک جهان پر است از…

ادامه مطلب

تا بنده ز خود فانی مطلق نشود

تا بنده ز خود فانی مطلق نشود توحید به نزد او محقق نشود توحید حلول نیست نابودن تست ورنه به گزاف باطلی حق نشود

ادامه مطلب

تا در طلب گوهر کانی کانی

تا در طلب گوهر کانی کانی تا در هوس لقمهٔ نانی نانی این نکتهٔ رمز اگر بدانی دانی هر چیزی که در جستن آنی آنی

ادامه مطلب

تا ظن نبری که از تو بگریخته‌ام

تا ظن نبری که از تو بگریخته‌ام یا با دگری جز تو درآمیخته‌ام بر بسته نیم ز اصل انگیخته‌ام چون سیل به بحر یار درریخته‌ام

ادامه مطلب

تا نقش خیال دوست با ماست دلا

تا نقش خیال دوست با ماست دلا ما را هم عمر خود تماشاست دلا وانجا که مراد دل برآرید ای دل یک خار به از…

ادامه مطلب

تو می‌خندی بهانه‌ای یافته‌ای

تو می‌خندی بهانه‌ای یافته‌ای در خانهٔ خود دام و دغل باخته‌ای ای چشم فراز کرده چون مظلومان در حیله و مکر موی بشکافته‌ای

ادامه مطلب

جان را جستم ببحر مرجان آمد

جان را جستم ببحر مرجان آمد در زیر کفی قلزم پنهان آمد اندر دل تاریک به راه باریک رفتم رفتم یکی بیابان آمد

ادامه مطلب

جانی که به راه عشق تو در خطر است

جانی که به راه عشق تو در خطر است بس دیده ز جاهلی بر او نوحه‌گر است حاصل چشمی که بیندش نشناسد کو را بر…

ادامه مطلب

جوزی که درونش مغز شیرین باشد

جوزی که درونش مغز شیرین باشد درجی که در او در خوش آیین باشد چندین ز حسد شکستن آن مطلب گر بشکنیش هزار چندین باشد

ادامه مطلب

چون از رخ یار دور گشتم به بهار

چون از رخ یار دور گشتم به بهار با غم بچه کار آید و عیشم بچه کار از باغ بجای سبزه گو خار بروی وز…

ادامه مطلب

چون دیده بر آن عارض چون سیم افتاد

چون دیده بر آن عارض چون سیم افتاد جان در لب تو چو دیدهٔ میم افتاد نمرود صفت ز دیدگان رفت دلم در آتش سودای…

ادامه مطلب

چونی ای آنکه از جمال فردی

چونی ای آنکه از جمال فردی صدبار ز چو نیم برون آوردی چون دانستم ترا و چونت دیدم بی‌دانش و بینشم به کلی ویران بردی

ادامه مطلب

حرص و حسد و کینه ز دل بیرون کن

حرص و حسد و کینه ز دل بیرون کن خوی بدو اندیشه تو دیگرگون کن انکار زیان تست زو کمتر گیر اقرار ترا سود دهد…

ادامه مطلب

خواهی که در این زمانه فردی گردی

خواهی که در این زمانه فردی گردی یا در ره دین صاحب دردی گردی این را بجز از صحبت مردان مطلب مردی گردی چو گرد…

ادامه مطلب

خون دل عاشقان چو جیحون گردد

خون دل عاشقان چو جیحون گردد عاشق چو کفی بر سر آن خون گردد جسم تو چو آسیا و آبش عشق است چون آب نباشد…

ادامه مطلب

در باده‌کشی تو خویش را ریشه مکن

در باده‌کشی تو خویش را ریشه مکن وز باده و از ساده تو اندیشه مکن با زنگی زلف او در آنور مجوی اندیشهٔ باریک چنین…

ادامه مطلب

در پوش سلاح وقت جنگ است ای جان

در پوش سلاح وقت جنگ است ای جان اندیشه مکن که وقت تنگ است ای جان بگذر ز جهان که جمله رنگست ای جان هر…

ادامه مطلب

در خواب مهی دوش روانم دیده است

در خواب مهی دوش روانم دیده است با روی و لبی که روشنی دیده است یا بر گل ترکان شکر جوشیده است یا بر شکرستان…

ادامه مطلب

در زیر غزل‌ها و نفیر و زاری

در زیر غزل‌ها و نفیر و زاری دردیست مرا ز چهره‌های ناری هرچند که رسم دلبریهاش خوشست کو آن خوشی‌ئیکه او کند دلداری

ادامه مطلب

در عشق تو هر حیله که کردم هیچست

در عشق تو هر حیله که کردم هیچست هر خون جگر که بیتو خوردم هیچست از درد تو هیچ روی درمانم نیست درمان که کند…

ادامه مطلب

در کوی خیال خود چه میپوئی تو

در کوی خیال خود چه میپوئی تو وین دیده به خون دل چه میشوئی تو از فرق سرت تا به قدم حق دارد ای بیخبر…

ادامه مطلب

در هر فلکی مردمکی می‌بینم

در هر فلکی مردمکی می‌بینم هر مردمکش را فلکی می‌بینم ای احوال اگر یکی دو می‌بینی تو بر عکس تو من دو را یکی می‌بینم

ادامه مطلب

دل از می عشق مست می‌پنداری

دل از می عشق مست می‌پنداری جان شیفتهٔ الست می‌پنداری تو نیستی و بلای تو در ره تو آنست که خویش هست می‌پنداری

ادامه مطلب

دل دوش در این عشق حریف ما بود

دل دوش در این عشق حریف ما بود شب تا به سحرگاه نخفت و ناسود چون صبح دمید سوی تو آمد زود با چهرهٔ زرد…

ادامه مطلب

دلدار اگر مرا بدراند پوست

دلدار اگر مرا بدراند پوست افغان نکنم نگویم این درد از اوست ما را همه دشمنند و تنها او دوست از دوست بدشمنان بنالم نه…

ادامه مطلب

با خندهٔ بر بسته چرا خرسندی

با خندهٔ بر بسته چرا خرسندی چون گل باید که بی‌تکلف خندی فرقست میان عشق کز جان خیزد یا آنچه به ریسمانش برخود بندی

ادامه مطلب

با شب گفتم گر بمهت ایمانست

با شب گفتم گر بمهت ایمانست این زود گذشتن تو از نقصانست شب روی به من کرد و چنین عذری گفت ما را چه گنه…

ادامه مطلب

دی چشم تو رای سحر مطلق میزد

دی چشم تو رای سحر مطلق میزد روی تو ره گنبد از رق میزد تا داشتی آفتاب در سایهٔ زلف جان بر صفت ذره معلق…

ادامه مطلب

رفت آنکه نبود کس به خوبی یارش

رفت آنکه نبود کس به خوبی یارش بی‌آنکه دلم سیر شد از دیدارش او رفت و نماند در دلم تیمارش آری برود گل و بماند…

ادامه مطلب

روزت بستودم و نمی‌دانستم

روزت بستودم و نمی‌دانستم شب با تو غنودم و نمی‌دانستم ظن برده بدم به خود که من من بودم من جمله تو بودم و نمی‌دانستم

ادامه مطلب

زان ابروی چون کمانت ای بدر منیر

زان ابروی چون کمانت ای بدر منیر دل شیشهٔ پرخون شود از ضربت تیر گویم ز دل و شیشه و خون چیست نظیر بردارم جام…

ادامه مطلب

زاندم که شنیده‌ام نوای غم تو

زاندم که شنیده‌ام نوای غم تو رقصان شده‌ام چو ذره‌های غم تو ای روشنی هوای عشق تو عیان بیرون ز هواست این هوای غم تو

ادامه مطلب