گاه از غم دلبران بر آتش باشم

گاه از غم دلبران بر آتش باشم گاه از پی دوستان مشوش باشم آخر بچه خرمی زنم راه نشاط آخر به کدام دلخوشی خوش باشم

ادامه مطلب

گر تیغ اجل مرا کند بی‌سر و جان

گر تیغ اجل مرا کند بی‌سر و جان در حسن برآیم ز زمین صد چندان از خاک چو جمله دانه‌ها میروید هم دانهٔ آدمی بروید…

ادامه مطلب

گر در طلب خودی ز خود بیرون‌آ

گر در طلب خودی ز خود بیرون‌آ جو را بگذار و جانب جیحون آ چون گاو چه میکشی تو بار گردون چرخی بزن و بر…

ادامه مطلب

گر شرم همی از آن و این باید داشت

گر شرم همی از آن و این باید داشت پس عیب کسان زیر زمین باید داشت ور آینه‌وار نیک و بد بنمائی چون آینه روی…

ادامه مطلب

گر گل کارم بیتو نروید جز خار

گر گل کارم بیتو نروید جز خار ور بیضهٔ طاوس نهم گردد مار ور بر گیرم رباب بر درد تار ور هشت بهشت برزنم گردد…

ادامه مطلب

گر هیچ نشانه نیست اندر وادی

گر هیچ نشانه نیست اندر وادی بسیار امیدهاست در نومیدی ای دل مبر امید که در روضهٔ جان خرما دهی، ار نیز درخت بیدی

ادامه مطلب

گفتم چشمم که هست خاک کویت

گفتم چشمم که هست خاک کویت پرآب مدار بی‌رخ نیکویت گفتا که نه کس بود که در دولت من از من همه عمر باشد آب…

ادامه مطلب

گفتم که چونی مها خوشی محزونی

گفتم که چونی مها خوشی محزونی گفتا مه را کسی نپرسد چونی چون باشد طلعت مه گردونی تابان و لطیف و خوبی و موزونی

ادامه مطلب

گفتی چونی بیا که چون روزم خوش

گفتی چونی بیا که چون روزم خوش چون روز همی درم می‌دوزم خوش تا روی چو آتشت بدیدم چو سپند می‌سوزم و می‌سوزم و مسوزم…

ادامه مطلب

گویم که کیست روح‌افزا مرا

گویم که کیست روح‌افزا مرا آنکس که بداد جان ز آغاز مرا گه چشم مرا چو باز بر می‌بندد گه بگشاید به صید چون باز…

ادامه مطلب

لا الفجر بقینة و لا شرب مدام

لا الفجر بقینة و لا شرب مدام الفخر لمن یطعن فی یوم زحام من یبدل روحه به سیف و سهام یستأهل آن یقعدو الناس قیام

ادامه مطلب

ما چارهٔ عالمیم و بیچارهٔ تو

ما چارهٔ عالمیم و بیچارهٔ تو ما ناظر روح و روح نظارهٔ تو خورشید بگرد خاک سیارهٔ تو مه پاره شده ز عشق مه پارهٔ…

ادامه مطلب

ما کاهگلان عشق و پهلو به زمین

ما کاهگلان عشق و پهلو به زمین کرده است زمین را کرمش مرکب و زین تا میبرد این خفتگکانرا در خواب اصحاف الکهف تا سوی…

ادامه مطلب

مائیم که از بادهٔ بی‌جام خوشیم

مائیم که از بادهٔ بی‌جام خوشیم هر صبح منوریم و هر شام خوشیم گویند سرانجام ندارید شما مائیم که بی‌هیچ سرانجام خوشیم

ادامه مطلب

مردی که فلک رخنه کند از دردی

مردی که فلک رخنه کند از دردی مردی که خداش کاشکی ناوردی غبن است و هزار غبن کاین خلق لقب آن را مردی نهند و…

ادامه مطلب

مستی ز ره آمد و بما در پیوست

مستی ز ره آمد و بما در پیوست ساغر می‌گشت در میان دست بدست از دست فتاد ناگهان و بشکست جامی چه زند میانهٔ چندین…

ادامه مطلب

من بندهٔ آن کسم که بیماش خوش است

من بندهٔ آن کسم که بیماش خوش است جفت غم آن کسم که تنهاش خوش است گویند وفای او چه لذت دارد ز آنم خبری…

ادامه مطلب

من جمله خطا کنم صوابم تو بسی

من جمله خطا کنم صوابم تو بسی مقصود از این عمر خرابم تو بسی من میدانم که چون بخواهم رفتن پرسند چه کرده‌ای جوابم تو…

ادامه مطلب

من عادت و خوی آن صنم میدانم

من عادت و خوی آن صنم میدانم او آتش و من چو روغنم میدانم از نور لطیف او است جان می‌بیند آن دود به گرد…

ادامه مطلب

من محو خدایم و خدا آن منست

من محو خدایم و خدا آن منست هر سوش مجوئید که در جان منست سلطان منم و غلط نمایم بشما گویم که کسی هست که…

ادامه مطلب

مهمان دو دیده شد خیالت گذری

مهمان دو دیده شد خیالت گذری در دیده وطن ساخت ز نیکو گهری ساقی خیال شد دو دیده میگفت مهمان منی به آب چندان که…

ادامه مطلب

ناگه بزدم دست بسوی جیبش

ناگه بزدم دست بسوی جیبش سرمست شدم ز لذت آسیبش دستم نرسید سوی جیبش اما المنة الله که بر دم سیبش

ادامه مطلب

نی با تو دمی نشستنم سامانست

نی با تو دمی نشستنم سامانست نی بیتو دمی زیستنم امکانست اندیشه در این واقعه سرگردانست این واقعه نیست درد بیدرمانست

ادامه مطلب

هر جا به جهان تخم وفا برکارند

هر جا به جهان تخم وفا برکارند آن تخم ز خرمنگه ما می‌آ رند هرجا ز طرب ساز نی بردارند آن شادی ماست آن خود…

ادامه مطلب

هر روز به نو برآید آن دلبر مست

هر روز به نو برآید آن دلبر مست با ساغر پرفتنهٔ پرشور بدست گر بستانم قرابهٔ عقل شکست ور نستانم ندانم از دستش رست

ادامه مطلب

هر کز ز دماغ بنده بوی تو نرفت

هر کز ز دماغ بنده بوی تو نرفت وز دیدهٔ من خیال روی تو نرفت در آرزوی تو عمر بر دم شب و روز عمرم…

ادامه مطلب

هرکس کسکی دارد و هرکس یاری

هرکس کسکی دارد و هرکس یاری هرکس هنری دارد و هرکس کاری مائیم و خیال یار و این گوشهٔ دل چون احمد و بوبکر به…

ادامه مطلب

هم کفرم و هم دینم و هم صافم و درد

هم کفرم و هم دینم و هم صافم و درد هم پیرم و هم جوان و هم کودک خرد گر من میرم مرا مگوئید که…

ادامه مطلب

یار آمده یار آمده ره بگشائیم

یار آمده یار آمده ره بگشائیم جویان دلست دل بدو بنمائیم ما نعره‌زنان که آن شکارت مائیم او خنده‌کنان که ما ترا میپائیم

ادامه مطلب

یاری که به نزد او گل و خار یکیست

یاری که به نزد او گل و خار یکیست در مذهب او مصحف و زنار یکیست ما را غم آن یار چرا باید خورد کو…

ادامه مطلب

ای مرد سماع معده را خالی دار

ای مرد سماع معده را خالی دار زیرا چو تهیست نی کند نالهٔ زار چون پر کردی شکم ز لوت بسیار خالی مانی ز دلبر…

ادامه مطلب

ای کز تو دلم پر سمن و یاسمنست

ای کز تو دلم پر سمن و یاسمنست وز دولت تو کیست که او همچو منست برخاستن از جان و جهان مشکل نیست مشکل ز…

ادامه مطلب

ای عشق بیا به تلخ خویان خو بخش

ای عشق بیا به تلخ خویان خو بخش ای پشت جهان به حسن چوپان رو بخش از باغ جمال تو چه کم خواهد شد زان…

ادامه مطلب

ای شادی راز تو هزاران شادی

ای شادی راز تو هزاران شادی وز تو به خرابات هزار آبادی وان سرو چمن را که کمین بندهٔ تست از خدمتت آزاد و هزار…

ادامه مطلب

ای زلف پر از مشک تتاری همه خوش

ای زلف پر از مشک تتاری همه خوش اندر طلب چو من نگاری همه خوش در فصل بهار و نوبهاری همه خوش چون قند و…

ادامه مطلب

ای روز الست ملک و دولت رانده

ای روز الست ملک و دولت رانده وی بنده ترا چو قل هو الله خوانده چون روشنی روز در آی از در من بین گردن…

ادامه مطلب

ای دل دو سه شام تا سحرگاه مخسب

ای دل دو سه شام تا سحرگاه مخسب در فرقت آفتاب چون ماه مخسپ چون دلو درین ظلمت چه ره می‌کرد باشد که برآئی به…

ادامه مطلب

ای دل این ره به قیل و قالت ندهند

ای دل این ره به قیل و قالت ندهند جز بر در نیستی وصالت ندهند وانگاه در آن هوا که مرغان ویند تا با پر…

ادامه مطلب

ای دام هزار فتنه و طراری

ای دام هزار فتنه و طراری یارب تو چه فتنه‌ها که در سر داری ای آب حیات اگر جهان سنگ شود والله که چون آسیاش…

ادامه مطلب

ای چون علم سپید در صحرائی

ای چون علم سپید در صحرائی ای رحمت در رسیده از بالائی من در هوس تو میپزم حلوائی حلوا بنگر به صورت سودائی

ادامه مطلب

ای جان تو بر مقصران آشفته

ای جان تو بر مقصران آشفته هم جان تو عذر جان ایشان گفته طوفان بلا اگر بگیرد عالم بر من بدو جو که مست باشم…

ادامه مطلب

ای بلبل مست بوستانی برگو

ای بلبل مست بوستانی برگو مستی سر و راحت جانی برگو من مستم و تعیین نتوانم کردن ای جان جهان هرچه توانی برگو

ادامه مطلب

ای آنکه نظر به طعنه میاندازی

ای آنکه نظر به طعنه میاندازی بشناس دمی تو بازی از جان بازی ای جان غریب در جهان میسازی روزی دو فتاد مرغزی بارازی

ادامه مطلب

ای آنکه رخت چو آتش افروخته‌ای

ای آنکه رخت چو آتش افروخته‌ای تا کی سوزی که صد رهم سوخته‌ای گوئی به رخم چشم بردوخته‌ای نی نی، تو مرا چنین نیاموخته‌ای

ادامه مطلب

ای اطلس دعوی ترا معنی برد

ای اطلس دعوی ترا معنی برد فردا به قیامت این عمل خواهی برد شرمت بادا اگر چنین خواهی زیست ننگت بادا اگر چنان خواهی مرد

ادامه مطلب

آواز ترا طبع دل ما بادا

آواز ترا طبع دل ما بادا اندر شب و روز شاد و گویا بادا آواز خسته تو گر خسته شود خسته شویم آواز تو چون…

ادامه مطلب

آنها که به پیش دلستان می‌کردم

آنها که به پیش دلستان می‌کردم چون بد مستان دست فشان می‌کردم هرچند ز روی لطف او خوش خندید آخر بچه روی آنچنان می‌کردم

ادامه مطلب

آنرا که ز عشق دوست بیداد رسد

آنرا که ز عشق دوست بیداد رسد از رحمت و فضل اوش امداد رسد کوتاهی عمر بین به وصلم دریاب تا پیش از اجل مرا…

ادامه مطلب

اندر دل من درون و بیرون همه او است

اندر دل من درون و بیرون همه او است اندر تن من جان و رگ و خون همه اوست اینجای چگونه کفر و ایمان گنجد…

ادامه مطلب

آن میوه توئی که نادر ایامی

آن میوه توئی که نادر ایامی بتوان خوردن هزار من در خامی بر ما مپسند هجر و دشمن کامی کاخر به تو باز گردد این…

ادامه مطلب