می‌گوید عشق هرکه جان پیش کشد

می‌گوید عشق هرکه جان پیش کشد صد جان و هزار جان عوض بیش کشد در گوش تو بین عشق چها میگوید تا گوش کشانت بسوی…

ادامه مطلب

نی بی‌زر و زور شه سپه بتوان داشت

نی بی‌زر و زور شه سپه بتوان داشت نی بی‌دل و زهره ره نگه بتوان داشت در سنگستان قرابه آنکس ببرد کز سنگ قرابه را…

ادامه مطلب

هر جان که از او دلبر ما شادانست

هر جان که از او دلبر ما شادانست پیوسته سرش سبز و دلش خندانست اندازهٔ جان نیست چنان لطف و جمال آهسته بگوئیم مگر جانانست

ادامه مطلب

هر روز حجاب بیقراران بیش است

هر روز حجاب بیقراران بیش است زان درد من از قطرهٔ باران بیش است آنجا که منم تا که بدانجا که منم دو کون چه…

ادامه مطلب

هر گه که دل از خلق جدا می‌بینم

هر گه که دل از خلق جدا می‌بینم احوال وجود با نوا می‌بینم وان لحظه که بیخود نفسی بنشینم عالم همه سر به سر ترا…

ادامه مطلب

هرگز حق صحبت قدیمت نبود

هرگز حق صحبت قدیمت نبود واندیشهٔ این سیه گلیمت نبود بر دیده نشینی و بدل درباشی ور آتش و آب هیچ بیمت نبود

ادامه مطلب

هم منزل عشق و هم رهت می‌بینم

هم منزل عشق و هم رهت می‌بینم در بنده و در مرو شهت می‌بینم در اختر و خورشید و مهت می‌بینم در برگ و گیاه…

ادامه مطلب

یا دلبر من باید و یا دل بر من

یا دلبر من باید و یا دل بر من نی دل بر من باشد و نی دلبر من ای دل بر من مباش بی‌دلبر من…

ادامه مطلب

یک بار دگر قبول کن بندگیم

یک بار دگر قبول کن بندگیم رحم آر بدین عجز و پراکندگیم گر باد دگر ز من خلافی بینی فریاد مرس به هیچ درماندگیم

ادامه مطلب

ای ماه لطیف جانفزا خرمن من

ای ماه لطیف جانفزا خرمن من وی ماه فرو کرده سر از روزن من ای گلشن جان و دیدهٔ روشن من کی بینمت آویخته بر…

ادامه مطلب

ای کرده به پنج شمع روشن هر شش

ای کرده به پنج شمع روشن هر شش ای اصل خوشی و هرچه داری همه خوش تا چند چو الحمد مرا می‌خوانی همچون بقره بگیر…

ادامه مطلب

ای عالم دل از تو شده قابل جان

ای عالم دل از تو شده قابل جان حل کرده صفات ذات تو مشکل جان عقل و دل و فهم از تو شده حاصل جان…

ادامه مطلب

ای شاخ گلی که از صبا می‌رنجی

ای شاخ گلی که از صبا می‌رنجی ور زانکه گلی تو پس چرا می‌رنجی آخر نه صبا مشاطهٔ گل باشد این طرفه که از لطف…

ادامه مطلب

ای زخم زننده بر رباب دل من

ای زخم زننده بر رباب دل من بشنو تو از ناله جواب دل من در هر ویران دفینه گنج دگر است عشق است دفینه در…

ادامه مطلب

ای دوست مکن که روزها را فرداست

ای دوست مکن که روزها را فرداست نیکی و بدی چو روز روشن پیداست در مذهب عاشقی خیانت نه رواست من راست روم تو کژ…

ادامه مطلب

ای دل چو بهر خسی نشینی چکنم

ای دل چو بهر خسی نشینی چکنم وز باغ مدام گل نچینی چکنم عالم همه از جمال او روشن شد تو دیده نداری که ببینی…

ادامه مطلب

ای دل اگرت طاقت غم نیست برو

ای دل اگرت طاقت غم نیست برو آوارهٔ عشق چون تو کم نیست برو ای جان تو بیا اگر نخواهی ترسید ور می‌ترسی کار تو…

ادامه مطلب

ای داده مرا به خواب در بیداری

ای داده مرا به خواب در بیداری آسان شده در دلم همه دشواری از ظلمت جهل و کفر رستم باری چون دانستم که عالم‌الاسراری

ادامه مطلب

ای چشم بیا دامن خود در خون کش

ای چشم بیا دامن خود در خون کش وی روح برو قماش بر گردون کش بر لعل لبت هر آنکه انگشت نهاد مندبس و زبانش…

ادامه مطلب

ای جان جهان جان و جهان باقی نیست

ای جان جهان جان و جهان باقی نیست جز عشق قدیم شاهد و ساقی نیست بر کعبهٔ نیستی طوافی دارد عاشق چو ز کعبه است…

ادامه مطلب

ای بر سر ره نشسته ره می‌طلبی

ای بر سر ره نشسته ره می‌طلبی در خرمن مه فتاده مه می‌طلبی در چاه زنخدان چنین یوسف حسن خود دلو توئی یوسف و چه…

ادامه مطلب

ای آنکه نخست بر سحر چشم تو زد

ای آنکه نخست بر سحر چشم تو زد وز با نمکی راه نظر چشم تو زد آنکس که چو توتیاش عزت داری آمد به طریق…

ادامه مطلب

ای آنکه درینجهان چو تو پاکی نیست

ای آنکه درینجهان چو تو پاکی نیست زیبا و لطیف و چست و چالاکی نیست زین طعنه در اینراه بسی خواهد بود با ما تو…

ادامه مطلب

ای از قدمت خاک زمین خرم و شاد

ای از قدمت خاک زمین خرم و شاد شد حامله از شادی و صد غنچه بزاد زین غلغله‌ای فتاد در انجم و چرخ در غلغله…

ادامه مطلب

آواز تو بشنوم خوش آوازه شوم

آواز تو بشنوم خوش آوازه شوم چون لطف خدا بیحد و اندازه شوم صد بار خریده‌ای و من ملک توام یکبار دگر بخر که تا…

ادامه مطلب

انگورم و در زیر لگد می‌گردم

انگورم و در زیر لگد می‌گردم هر سوی که عشق می‌کشد می‌گردم گفتیکه به گرد من چرا می‌گرد گرد تو نیم به گرد خود می‌گردم

ادامه مطلب

آنرا که به ضاعت قناعت باشد

آنرا که به ضاعت قناعت باشد هرگونه که خورد و خفت و طاعت باشد زنهار تولا مکن الا به خدای کاین رغبت خلق نیم ساعت…

ادامه مطلب

اندر دل بی‌وفا غم و ماتم باد

اندر دل بی‌وفا غم و ماتم باد آن را که وفا نیست ز عالم کم باد دیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد جز غم…

ادامه مطلب

آن لحظه که آن سرو روانم برسید

آن لحظه که آن سرو روانم برسید تن زد تنم از شرم چو جانم برسید او چونکه چنان بد چنانم برسید من چونکه چنین نیم…

ادامه مطلب

آن کس که ز چرخ نیم نانی دارد

آن کس که ز چرخ نیم نانی دارد وز بهر مقام آشیانی دارد نی طالب کس بود نه مطلوب کسی گو شاد بزی که خوش…

ادامه مطلب

آن شاه که خاک پای او تاج سر است

آن شاه که خاک پای او تاج سر است گفتم که فراق تو ز مرگم بتر است اینک رخ زرد من گوا گفت برو رخ…

ادامه مطلب

آن رفت که بودمی من از عشق تو شاد

آن رفت که بودمی من از عشق تو شاد از عشق تو می نایدم از عشقم یاد اسباب و علل پیش من آمد همه باد…

ادامه مطلب

آن دل که به یاد خود صبورش کردی

آن دل که به یاد خود صبورش کردی نزدیکتر تو شد چو دورش کردی در ساغر ما ز هر تغافل تا چند تلخیش نماند بسکه…

ادامه مطلب

از آتش عشق سردها گرم شود

از آتش عشق سردها گرم شود وز تابش عشق سنگها نرم شود ای دوست گناه عاشقان سخت مگیر کز بادهٔ عشق مرد بی‌شرم شود

ادامه مطلب

امشب منم و طواف کاشانهٔ دوست

امشب منم و طواف کاشانهٔ دوست میگردم تا بصبح در خانهٔ دوست زیرا که بهر صبوح موسوم شده است کاین کاسهٔ سر بدست پیمانهٔ اوست

ادامه مطلب

امشب آمد خیال آن دلبر چست

امشب آمد خیال آن دلبر چست در خانهٔ تن مقام دل را میجست دل را چو بیافت زود خنجر بکشید زد بر دل من که…

ادامه مطلب

امروز چو حلقه مانده بیرون دریم

امروز چو حلقه مانده بیرون دریم با حلقه حریف گشته همچون کمریم چون حلقهٔ چشم اگر حریف نظریم باید که ازین حلقهٔ در درگذریم

ادامه مطلب

اگر عاشق را فنا و مردن باشد

اگر عاشق را فنا و مردن باشد یا در ره عشق جان سپردن باشد پس لاف بود آنچه بگفتند که عشق از عین حیات آب…

ادامه مطلب

از نیکی تو طبع بداندیش نماند

از نیکی تو طبع بداندیش نماند نی غصه و نی غم نه کم و بیش نماند از خیل، جلالت تو عالم بگرفت تا جمله ملک…

ادامه مطلب

از کفر و ز اسلام برون صحرائیست

از کفر و ز اسلام برون صحرائیست ما را به میان آن فضا سودائیست عارف چو بدان رسید سر را بنهد نه کفر و نه…

ادامه مطلب

از رنج و ملال ما چه فریاد کنی

از رنج و ملال ما چه فریاد کنی آن به که به شکر وصل را شاد کنی از ما چه گریزی و چرا داد کنی…

ادامه مطلب

از حال ندیده تیره ایامان را

از حال ندیده تیره ایامان را از دور ندیده دوزخ آشامان را دعوی چکنی عشق دلارامان را با عشق چکار است نکونامان را

ادامه مطلب

ای مفخر و سلطان همه دلداران

ای مفخر و سلطان همه دلداران جالینوسی برای این بیماران روز باران بگلشنت جمع شویم شیرین باشند روز باران یاران

ادامه مطلب

ای یار گرفتهٔ شراب آمیزی

ای یار گرفتهٔ شراب آمیزی برخیزد رستخیز چون برخیزی می‌ریز شراب را که خوش می‌ریزی چون خویش چنین شدی چرا بگریزی

ادامه مطلب

این دیدهٔ من کز نگرد دور از من

این دیدهٔ من کز نگرد دور از من ای صحت صد دیدهٔ رنجور از من گر کژ نگرم پس به که کژ راست شود ور…

ادامه مطلب

این فصل بهار نیست فصلی دگر است

این فصل بهار نیست فصلی دگر است مخموری هر چشم ز وصلی دگر است هرچند که جمله شاخها رقصانند جنبیدن هر شاخ ز اصلی دگر…

ادامه مطلب

آن بت که جمال و زینت مجلس ماست

آن بت که جمال و زینت مجلس ماست در مجلس ما نیست ندانیم کجاست سرویست بلند و قامتی دارد راست کز قامت او قیامت از…

ادامه مطلب

با قلاشان چو رد نهادی پائی

با قلاشان چو رد نهادی پائی در عشق چو پخت جان تو سودائی رنجه مشو و به هیچ جائی مگریز میدان که از این سپس…

ادامه مطلب

باران به سر گرم دلی بر میریخت

باران به سر گرم دلی بر میریخت بسیار چو ریخت چست در خانه گریخت پر میزد خوش بطی که آن بر من ریز کاین جان…

ادامه مطلب

بانگ مستی ز آسمان می‌آید

بانگ مستی ز آسمان می‌آید مستی ز فلک نعره‌زنان می‌آید از نعرهٔ او جان جهان می‌شورد کان جان جهان از آن جهان می‌آید

ادامه مطلب