سیلاب گرفت گرد ویرانهٔ عمر

سیلاب گرفت گرد ویرانهٔ عمر آغاز پری نهاد پیمانهٔ عمر خوش باش که تا چشم زنی خود بکشد حمال زمانه رخت از خانهٔ عمر

ادامه مطلب

شب چیست برای ما زمان نالش

شب چیست برای ما زمان نالش وان را که نه عاشق است او را مالش وان عاشق ناقصی که نوکار بود گوشش نشود گرم به…

ادامه مطلب

شمعی است دل مراد افروختنی

شمعی است دل مراد افروختنی چاکیست ز هجر دوست بردوختنی ای بی‌خبر از ساختن و سوختنی عشق آمدنی بود نه آموختنی

ادامه مطلب

صد نام زیاد دوست بر ننگ زدیم

صد نام زیاد دوست بر ننگ زدیم صد تنگ شکر بدین دل تنگ زدیم ای زهرهٔ ساقی دگر لاف نماند کز سور قرابهٔ تو بر…

ادامه مطلب

عاشق همه سال مست و رسوا بادا

عاشق همه سال مست و رسوا بادا دیوانه و شوریده و شیدا بادا با هشیاری غصهٔ هرچیز خوریم چون مست شویم هرچه بادا بادا

ادامه مطلب

عشق تو بهر صومعه مستی دارد

عشق تو بهر صومعه مستی دارد بازار بتان از تو شکستی دارد دست غم تو بهر دو عالم برسید الحق که غمت درازدستی دارد

ادامه مطلب

عشقی نه به اندازهٔ ما در سر ماست

عشقی نه به اندازهٔ ما در سر ماست و این طرفه که بار ما فزون از خر ماست آنجا که جمال و حسن آن دلبر…

ادامه مطلب

عید آمد و هرکس قدری مقداری

عید آمد و هرکس قدری مقداری آراسته خود را ز پی دیداری ما را چو توئی عید بکن تیماری ای خلعت گل فکنده بر هر…

ادامه مطلب

قومی غمگین و خود مدان غم ز کجاست

قومی غمگین و خود مدان غم ز کجاست قومی شادان و بیخبر کان ز چه جاست چندین چپ و راست بیخبر از چپ و راست…

ادامه مطلب

کی باشد کین نبش بنوش تو رسد

کی باشد کین نبش بنوش تو رسد زهرم به لب شکرفروش تو رسد زیرا که تو کیمیای بی‌پایانی ای خوش خامی که او بجوش تو…

ادامه مطلب

گر با دیگری مجلس میسازم و لاغ

گر با دیگری مجلس میسازم و لاغ ننهم به خدا ز مهر کس بر دل داغ لیکن چو فرو شود کسی را خورشید در پیش…

ادامه مطلب

گر چرخ زنم گرد تو خورشید زنم

گر چرخ زنم گرد تو خورشید زنم ور طبل زنم نوبت جاوید زنم چون حارس چوبک زن بام تو شوم چوبک همه بر تارک ناهید…

ادامه مطلب

گر دل دهم و از سر جان برخیزم

گر دل دهم و از سر جان برخیزم جان بازم و از هر دو جهان برخیزم من بنده به خوی تو نمیدانم زیست مقصود تو…

ادامه مطلب

گر عاقل و عالمی به عشق ابله شو

گر عاقل و عالمی به عشق ابله شو ور ماه فلک توئی چو خاک ره شو با نیک و بد و پیر و جوان همره…

ادامه مطلب

گر من میرم مرا بیارید شما

گر من میرم مرا بیارید شما مرده بنگار من سپارید شما گر بوسه دهد بر لب پوسیدهٔ من گر زنده شوم عجب مدارید شما

ادامه مطلب

گرنه کشش یار مرا یار بدی

گرنه کشش یار مرا یار بدی با شاه و گدا مرا کجا کاربدی گرنه کرم قدیم بسیار بدی کی یوسف جان میان بازار بدی

ادامه مطلب

گفتم صنمی شدی که جان را وطنی

گفتم صنمی شدی که جان را وطنی گفتا که حدیث جان مکن گر ز منی گفتم که به تیغ حجتم چند زنی گفتا که هنوز…

ادامه مطلب

گفتم که کدامست طریق هستی

گفتم که کدامست طریق هستی دل گفت طریق هستی اندر پستی پس گفتم دل چرا ز پستی برمد گفتا زانرو که در درین دربستی

ادامه مطلب

دوش از سر لطف یار در من نگریست

دوش از سر لطف یار در من نگریست گفتا بی‌ما چگونه توانی بزیست گفتم به خدا چنانکه ماهی بی‌آب گفتا که گناه تست و بر…

ادامه مطلب

گویند که فردوس برین خواهد بود

گویند که فردوس برین خواهد بود آنجا می ناب و حور عین خواهد بود پس ما می و معشوق به کف میداریم چون عاقبت کار…

ادامه مطلب

لو کان اقل هذه الاشواق

لو کان اقل هذه الاشواق للشمس لا ذهلت عن الاشراق لو قسم ذوالهوی علی‌العشاق العشر لهم ولی جمیع‌الباقی

ادامه مطلب

ما را می کهنه باید و دیرینه

ما را می کهنه باید و دیرینه وز روز ازل تا بابد سیری نه خم از عدم و صراحی از جام وجود کان تلخ نه…

ادامه مطلب

ماه آمد پیش او که تو جان منی

ماه آمد پیش او که تو جان منی گفتش که تو کمترین غلامان منی هر چند بدان جمع تکبر می‌کرد می‌داشت طمع که گویمش آن…

ادامه مطلب

مائیم و هوای روی شاهنشاهی

مائیم و هوای روی شاهنشاهی در آب حیات عشق او چون ماهی بیگاه شده است روز ما را صبح است فریاد از این ولولهٔ بیگاهی

ادامه مطلب

مرغی که ز باغ پاکبازان باشد

مرغی که ز باغ پاکبازان باشد هم سرکش و هم سرخوش و شادان باشد گر سر بکشد ز سرکشان میرسدش کاندر سر او غرور بازان…

ادامه مطلب

معشوقه خانگی بکاری ناید

معشوقه خانگی بکاری ناید کو عشوه نماید و وفا ننماید معشوقه کسی باید کاندر لب گور از باغ فلک هزار در بگشاید

ادامه مطلب

من بندهٔ مستی که بود دست زنان

من بندهٔ مستی که بود دست زنان دورم ز کسی که او بود مست زنان باری من خسته دل چنینم نه چنان آلوده مبا بنان…

ادامه مطلب

من دوش فراق را جفا میگفتم

من دوش فراق را جفا میگفتم با دهر فراق پیش می‌آشفتم خود را دیدم که با خیالت جفتم با جفت خیال تو برفتم خفتم

ادامه مطلب

من قاعدهٔ درد و دوا می‌شکنم

من قاعدهٔ درد و دوا می‌شکنم من قاعدهٔ مهر و جفا میشکنم دیدی که به صدق توبه‌ها میکردم بنگر که چگونه توبه‌ها میشکنم

ادامه مطلب

من همچو کسی نشسته بر اسب خام

من همچو کسی نشسته بر اسب خام در وادی هولناک بگسسته لگام تازد چون مرغ تا که بجهد از دام تا منزل این اسب کدام…

ادامه مطلب

میدان فراخ و مرد میدانی نه

میدان فراخ و مرد میدانی نه احوال جهان چنانکه میدانی نه ظاهرها شان به اولیا ماند لیک در باطنشان بوی مسلمانی نه

ادامه مطلب

نزدیک منی مرا مبین چون دوران

نزدیک منی مرا مبین چون دوران تو شهد نگر به صورت زنبوران ابلیس نه‌ای به جان آدم بنگر اندر تن او نظر مکن چون کوران

ادامه مطلب

هان ای دل تشنه جوی را جویان باش

هان ای دل تشنه جوی را جویان باش بی‌پای مپای و دایما پویان باش با آنکه درون سینه بی‌کام و زبان سرچشمهٔ هر گفت توئی…

ادامه مطلب

هر دل که درو مهر تو پنهان نبود

هر دل که درو مهر تو پنهان نبود کافر بود آن دل و مسلمان نبود شهری که درو هیبت سلطان نبود ویران شده گیر اگرچه…

ادامه مطلب

هر روز نو برآئی ای دلبر جان

هر روز نو برآئی ای دلبر جان سودای نوی درافکنی در سر جان در ده پرده بهر سحر ساغر جان ای تو پدر جان من…

ادامه مطلب

هر موی زلف او یکی جان دارد

هر موی زلف او یکی جان دارد ما را چو سر زلف پریشان دارد دانی که مرا غم فراوان از چیست زانست که او ناز…

ادامه مطلب

هشدار که می‌روند هر سو غولان

هشدار که می‌روند هر سو غولان با دانه و دام در شکار گوران ای شاد تنی که دامن دل گیرد عبرت گیرد ز حالت معزولان

ادامه مطلب

همواره خوشی و دلکشی نامیزد

همواره خوشی و دلکشی نامیزد هشدار مکن کژ که قدح میریزد در عالم باد خاک بر سر کردن شک نیست که هر لحظه غباری خیزد

ادامه مطلب

یارب تو مرا به نفس طناز مده

یارب تو مرا به نفس طناز مده با هر چه بجز تست مرا ساز مده من در تو گریزان شدم از فتنهٔ خویش من آن…

ادامه مطلب

یک دم که ز دیدار تو یک سو افتم

یک دم که ز دیدار تو یک سو افتم از وسوسه اندیشه به صد کو افتم از دیدن روی تو چنان گردانم کز جنبش یک…

ادامه مطلب

ای لشکر عشق اگرچه بس جبارید

ای لشکر عشق اگرچه بس جبارید آن یار به خشم رفته را باز آرید یک جان نبرید دل اگر سخت کند یک سر نبرید پای…

ادامه مطلب

ای عقل برو که عاقل اینجا نیست

ای عقل برو که عاقل اینجا نیست گر موی شوی موی ترا گنجانیست روز آمد و روز هر چراغی که فروخت در شعلهٔ آفتاب جز…

ادامه مطلب

ای ظلمت شب مانع خورشید مشو

ای ظلمت شب مانع خورشید مشو ای ابر حجاب روز امید مشو ای مدت یک ساعتهٔ لذت جسم اصل الم حاصل جاوید مشو

ادامه مطلب

ای سر روان باد خزانت مرساد

ای سر روان باد خزانت مرساد ای چشم جهان چشم بدانت مرساد ای آنکه تو جان آسمانی و زمین جز رحمت و جز راحت جانت…

ادامه مطلب

ای روی ترا پیشه جهان‌آرائی

ای روی ترا پیشه جهان‌آرائی وی زلف ترا قاعده عنبر سائی آن سلسلهٔ سحر ترا، آن شاید کش می‌گزی و می‌کنی و می‌خایی

ادامه مطلب

ای دوست به دوستی قرینیم ترا

ای دوست به دوستی قرینیم ترا هرجا که قدم نهی زمینیم ترا در مذهب عاشقی روا کی باشد عالم تو ببینیم و نه بینیم ترا

ادامه مطلب

ای دل تو دمی مطیع سبحان نشدی

ای دل تو دمی مطیع سبحان نشدی وز کار بدت هیچ پشیمان نشدی صوفی و فقیه و زاهد و دانشمند این جمله شدی ولی مسلمان…

ادامه مطلب

ای در سر زلف تو پریشانیها

ای در سر زلف تو پریشانیها واندر لب لعلت شکرافشانیها گفتی ز فراق ما پشیمان گشتی ای جان چه پشیمان که پشیمانیها

ادامه مطلب

ای داده بنان گوهر ایمانی را

ای داده بنان گوهر ایمانی را داده بجوی قلب یکی کانی را نمرود چو دل را به خلیلی نسپرد بسپرد به پشه، لاجرم جانی را

ادامه مطلب

ای جان منزه ز غم پالودن

ای جان منزه ز غم پالودن وی جسم مقدس ز غم فرسودن ای آتش عشقی که در آن میسوزی خود جنت و فردوس تو خواهد…

ادامه مطلب