گر با دل و دنده هیچ کارم افتد

گر با دل و دنده هیچ کارم افتد در وقت وصال آن نگارم افتد خون دل ز آب دیده زان میبارم تا آن دل و…

ادامه مطلب

گر حلقهٔ آن زلف چو شستت نگرفت

گر حلقهٔ آن زلف چو شستت نگرفت تا باده از آن دو چشم مستت نگرفت می طعنه زنند دشمنانم شب و روز کز پای درآمدی…

ادامه مطلب

گر دریائی ماهی دریای توام

گر دریائی ماهی دریای توام ور صحرائی آهوی صحرای توام در من می‌دم بندهٔ دمهای توام سرنای تو سرنای تو سرنای توام

ادامه مطلب

گر قدر کمال خویش بشناختمی

گر قدر کمال خویش بشناختمی دامان خود از خاک بپرداختمی خالی و سبک بر آسمان تاختمی سر بر فلک نهم برافراختمی

ادامه مطلب

گر من مستم ز روی بدکرداری

گر من مستم ز روی بدکرداری ای خواجه برو تو عاقل و هشیاری تو غره به طاعتی و طاعت داری این آن سر پل نیست…

ادامه مطلب

گفتا بجهم همچو کبوتر ز کفت

گفتا بجهم همچو کبوتر ز کفت گفت ار بجهی کند غمم مستخفت گفتم که شدم خوار و زبون و تلفت گفت از تلف منست عزو…

ادامه مطلب

گفتم دل و دین بر سر کارت کردم

گفتم دل و دین بر سر کارت کردم هر چیز که داشتم نثارت کردم گفتا تو که باشی که کنی یا نکنی آن من بودم…

ادامه مطلب

گفتم که کجا بود مها خانهٔ تو

گفتم که کجا بود مها خانهٔ تو گفتا که دل خراب مستانهٔ تو من خورشیدم درون ویرانه روم ای مست، خراب باد کاشانهٔ تو

ادامه مطلب

گنجیست نهانه در زمین پوشیده

گنجیست نهانه در زمین پوشیده از ملت کفر و اهل دین پوشیده دیدم که عشق است یقین پوشیده گشتیم برهنه از چنین پوشیده

ادامه مطلب

گویند که عشق بانگ و نامست دروغ

گویند که عشق بانگ و نامست دروغ گویند امید عشق خامست دروغ کیوان سعادت بر ما در جانست گویند فراز هفت بامست دروغ

ادامه مطلب

لطفی که مرا شبانه اندوخته‌ای

لطفی که مرا شبانه اندوخته‌ای امروز چو زلف خود پس انداخته‌ای چشم توز می مست و من از چشم تو مست زان مست بدین مست…

ادامه مطلب

ما را بس و ما را بس و ما بس کردیم

ما را بس و ما را بس و ما بس کردیم ما پشت بروی یار ناکس کردیم مردار همه نثار کرکس کردیم در قبلهٔ تو…

ادامه مطلب

مانند قلم سپید کار سیهم

مانند قلم سپید کار سیهم گر همچو قلم سرم بری سر ننهم چون سر خواهم به ترک سر خواهم گفت چون با سر خود ز…

ادامه مطلب

مائیم که دل ز جسم و جوهر کندیم

مائیم که دل ز جسم و جوهر کندیم مهر از فلک و جهان اغبر کندیم از کبر جهان سبال خود میمالید از دولت دل سبلت…

ادامه مطلب

مرغان رفتند بر سلیمان بخروش

مرغان رفتند بر سلیمان بخروش کاین بلبل را چرا نمی‌مالی گوش بلبل گفتا به خون ما در بمجوش سه ماه سخن گویم و نه ماه…

ادامه مطلب

معشوقه چو آفتاب تابان گردد

معشوقه چو آفتاب تابان گردد عاشق به مثال ذره گردان گردد چون باد بهار عشق جنبان گردد هر شاخ که خشک نیست رقصان گردد

ادامه مطلب

من بندهٔ یاری که ملالش نبود

من بندهٔ یاری که ملالش نبود کانرا که ملالست وصالش نبود گوئیکه خیالست و ترا نیست وصال تا تیره بود آب خیالش نبود

ادامه مطلب

من دوش به خواب در بدیدم قمری

من دوش به خواب در بدیدم قمری دریا صفتی عجایبی سیم‌بری امروز بگرد هر دری میگردم کز یارک دوشینه چه دارد خبری

ادامه مطلب

من عهد شکسته بر شکستی بزنم

من عهد شکسته بر شکستی بزنم وز عشوه ره عشوه پرستی بزنم امروز که ارواح به رقص آمده‌اند ناموس فرود آرم و دستی بزنم

ادامه مطلب

منصور حلاجی که اناالحق میگفت

منصور حلاجی که اناالحق میگفت خاک همه ره به نوک مژگان می‌رفت درقلزم نیستی خود غوطه بخورد آنکه پس از آن در اناالحق می‌سفت

ادامه مطلب

می‌پنداری که من به فرمان خودم

می‌پنداری که من به فرمان خودم یا یک نفس و نیم نفس آن خودم مانند قلم پیش قلمران خودم چون گوی اسیر خم چوگان خودم

ادامه مطلب

نایی ببرید از نیستان استاد

نایی ببرید از نیستان استاد با نه سوراخ و آدمش نام نهاد ای نی تو از این لب آمدی در فریاد آن لب را بین…

ادامه مطلب

نی من منم و نی تو توئی نی تو منی

نی من منم و نی تو توئی نی تو منی هم من منم و هم تو توئی و هم تو منی من با تو چنانم…

ادامه مطلب

هر درویشی که در شکست خویش است

هر درویشی که در شکست خویش است تا ظن نبری که او خیال اندیش است آنجا که سراپردهٔ آنخوش کیش است از کون و مکان…

ادامه مطلب

هر روز دلم نو شکری نوش کند

هر روز دلم نو شکری نوش کند کز ذوق گذشته‌ها فراموش کند اول باده ز عاشقی نوش کند آنگاه دهد به ما و مدهوش کند

ادامه مطلب

هر لحظه همی خوانمش از راه بعید

هر لحظه همی خوانمش از راه بعید کو سورهٔ یوسف است و قرآن مجید گفتم که دلم خون شد و از دیده دوید گفت آنکه…

ادامه مطلب

هشدار که فضل حق بناگاه آید

هشدار که فضل حق بناگاه آید ناگاه آید بر دل آگاه آید خرگاه وجود خود ز خود خالی کن چون خالی شد شاه به خرگاه…

ادامه مطلب

هم‌دست همه دست زنانم کردی

هم‌دست همه دست زنانم کردی دو گوش کشان همچو کمانم کردی خائیه بهر دهان چو نانم کردی فی‌الجمله چنان شد که چنانم کردی

ادامه مطلب

یاران یاران ز هم جدائی مکنید

یاران یاران ز هم جدائی مکنید در سر هوس گریز پائی نکنید چون جمله یکید دو هوائی مکنید فرمود وفا که بی‌وفائی مکنید

ادامه مطلب

یک چشم من از روز جدائی بگریست

یک چشم من از روز جدائی بگریست چشم دگرم گفت چرا گریه ز چیست چون روز وصال شد فرازش کردم گفتم نگریستی نباید نگریست

ادامه مطلب

ای ماه برآمدی و تابان گشتی

ای ماه برآمدی و تابان گشتی گرد فلک خویش خرامان گشتی چون دانستی برابر جان گشتی ناگاه فروشدی پنهان گشتی

ادامه مطلب

ای کاش که من بدانمی کیستمی

ای کاش که من بدانمی کیستمی در دایرهٔ حیات با چیستمی گر پنبهٔ غفلتم نبودی در گوش بر خود به هزار دیده بگریستمی

ادامه مطلب

ای عادت عشق عین ایمان خوردن

ای عادت عشق عین ایمان خوردن نی غصهٔ نان و غصهٔ جان خوردن آن مائده چون زر و زو شب بیرونست روزه چه بود صلای…

ادامه مطلب

ای سرو ز قامت تو قد دزدیده

ای سرو ز قامت تو قد دزدیده گل پیش رخ تو پیرهن بدریده بردار یکی آینه از بهر خدای تا همچو خودی شنیده‌ای یا دیده

ادامه مطلب

ای روی تو کعبهٔ دل و قبلهٔ جان

ای روی تو کعبهٔ دل و قبلهٔ جان چون شمع ز غم سوختم ای شعلهٔ جان بردار حجاب و رخ به عاشق بنمای تا چاک…

ادامه مطلب

ای دوست شکارم و شکاری دارم

ای دوست شکارم و شکاری دارم بیکارنم و بس شگرف کاری دارم گفتی سر سر بریدن من داری آری دارم نگار آری دارم

ادامه مطلب

ای دل تو و درد او که درمان اینست

ای دل تو و درد او که درمان اینست غم میخور و دم مزن که فرمان اینست گر پای بر آرزو نهادی یکچند کشتی سگ…

ادامه مطلب

ای دشمن جان و جان شیرین که توئی

ای دشمن جان و جان شیرین که توئی نور موسی و طور سینین که توئی وی دوست که زهره نیست جان را هرگز تا نام…

ادامه مطلب

ای خورده مرا جگر برای دگران

ای خورده مرا جگر برای دگران دانم که همین کنی برای دگران من باد رهی بدم تو راهم دادی من رستم از این واقعه وای…

ادامه مطلب

ای جمله جهان بروی خوبت نگران

ای جمله جهان بروی خوبت نگران جان مردان ز عشق تو جامه دران با این همه نزدیک همه پرهنران دیوانگی تو به ز عقل دگران

ادامه مطلب

ای پر ز جفا چند از این طراری

ای پر ز جفا چند از این طراری پنهان چه کنی آنچه به باطن داری گر سر ز خط وفای من برداری واقف نیم از…

ادامه مطلب

ای باطل اگر ز حق گریزی چکنی

ای باطل اگر ز حق گریزی چکنی وی زهر بجز تلخی و تیزی چکنی عشق آب حیات آمد و منکر چو خری ای خر تو…

ادامه مطلب

ای آنکه کنی کون و مکانرا محدث

ای آنکه کنی کون و مکانرا محدث پاکی و منزهی ز نسیان و حدث جز فکر تو در سرم همه عین خطاست جز ذکر تو…

ادامه مطلب

ای آنکه تو یوسف منی من یعقوب

ای آنکه تو یوسف منی من یعقوب ای آنکه تو صحت تنی من ایوب من خود چه کسم ای همه را تو محبوب من دست…

ادامه مطلب

ای از تو برون ز خانه‌ها جای دلم

ای از تو برون ز خانه‌ها جای دلم وی تلخی رنجهات حلوای دلم ما را ز غمت شکایتی نیست ولیک خوش آیدم آنکه بشنوی وای…

ادامه مطلب

آنی که فلک با تو درآید به طرب

آنی که فلک با تو درآید به طرب گر آدمیی شیفته گردد چه عجب تا جان بودم بندگیت خواهم کرد خواهی به طلب مر او…

ادامه مطلب

آنکو ز نهال هوست شبخیزانست

آنکو ز نهال هوست شبخیزانست چون مست بهر شاخ در آویزنست کز شاخ طرب حاملهٔ فرزند است کو قرهٔ عین طرب‌انگیزانست

ادامه مطلب

آندم که ز افلاک گهر ریز کند

آندم که ز افلاک گهر ریز کند هر ذره بسوی اصل خود خیز کند از نخوت آن باد و زین باد هوس هر ذره ز…

ادامه مطلب

آنجا که بهر سخن دل ما گردد

آنجا که بهر سخن دل ما گردد من می‌دانم که زود رسوا گردد چندان بکند یاد جمال خوش تو کر هر نفسش نقش تو پیدا…

ادامه مطلب

آن لاله رخی که با رخ زردم از او

آن لاله رخی که با رخ زردم از او وان داروی دردی که همه دردم از او یک روز به بازار بری بر من زد…

ادامه مطلب