هر چند کباب دل و چشم تر هست

هر چند کباب دل و چشم تر هست هجر تو ز وصل دیگری خوشتر هست تو پنداری که بی تو خواب و خور هست؟ بی…

ادامه مطلب

گر من روزی ز خدمتت گشتم فرد

گر من روزی ز خدمتت گشتم فرد صد بار دلم از آن پشیمانی خورد جانا، به یکی گناه از بنده مگرد من آدمیم، گنه نخست…

ادامه مطلب

زنجیر سر زلف تو تاب از چه گرفت؟

زنجیر سر زلف تو تاب از چه گرفت؟ و آن چشم خمارین تو خواب از چه گرفت؟ چون هیچ کسی برگ گلی بر تو نزد…

ادامه مطلب

دل بر تو نهم، زنم بداندیشان را

دل بر تو نهم، زنم بداندیشان را وز تو نبرم ستیزهٔ ایشان را گر عمر مرا در سر کار تو شود عهد تو به میراث…

ادامه مطلب

خورشید رخا، ز بنده تحویل مکن

خورشید رخا، ز بنده تحویل مکن این وصل مرا به هجر تبدیل مکن خواهی که جدا شوی ز من بی‌سببی؟ خود دهر جدا کند، تو…

ادامه مطلب

تا با توام، از تو جان دهم آدم را

تا با توام، از تو جان دهم آدم را وز نور تو روشنی دهم عالم را چون بی‌تو بوم، قوت آنم نبود کز سینه به…

ادامه مطلب

با آنکه خوش آید از تو، ای یار، جفا

با آنکه خوش آید از تو، ای یار، جفا لیکن هرگز جفا نباشد چو وفا با این همه راضیم به دشنام از تو از دوست…

ادامه مطلب

ای کاش! بدانمی که من کیستمی؟

ای کاش! بدانمی که من کیستمی؟ تا در نظرش بهتر ازین زیستمی یا جمله تنم دیده شده، تا شب و روز در حسرت عمر رفته…

ادامه مطلب

ای جان من، از دل خبرت نیست، چه سود؟

ای جان من، از دل خبرت نیست، چه سود؟ در عالم جان رهگذرت نیست، چه سود؟ جز حرص و هوی، که بر تو غالب شده…

ادامه مطلب

افسوس! که ایام جوانی بگذشت

افسوس! که ایام جوانی بگذشت سرمایهٔ عیش جاودانی بگذشت تشنه به کنار جوی چندان خفتم کز جوی من آب زندگانی بگذشت

ادامه مطلب

هر بوی که از مشک و قرنفل شنوی

هر بوی که از مشک و قرنفل شنوی از دولت آن زلف چو سنبل شنوی چون نغمهٔ بلبل ز پی گل شنوی گل گفته بود…

ادامه مطلب

گر من به صلاح خویش کوشان بدمی

گر من به صلاح خویش کوشان بدمی سالار همه کبودپوشان بدمی اکنون که اسیر و رند و می‌خوار شدم ای کاش! غلام می‌فروشان بدمی

ادامه مطلب

سودای تو کرد لاابالی دل را

سودای تو کرد لاابالی دل را عشق تو فزود غصه حالی دل را هر چند ز چشم زخم دوری، ای بینایی نزدیک منی چو در…

ادامه مطلب

دل پیشکش نرگس مستت آرم

دل پیشکش نرگس مستت آرم جان تحفهٔ آن زلف چو شستت آرم سرگردانم ز هجر، معلومم نیست در پای که افتم که به دستت آرم؟

ادامه مطلب

حسنت به ازل نظر چو در کارم کرد

حسنت به ازل نظر چو در کارم کرد بنمود جمال و عاشق زارم کرد من خفته بدم به ناز در کتم عدم حسن تو به…

ادامه مطلب

تا چند مرا به دست هجران دادن؟

تا چند مرا به دست هجران دادن؟ آخر همه عمر عشوه نتوان دادن رخ باز نمای، تا روان جان بدهم در پیش رخ تو می‌توان…

ادامه مطلب

این عمر، که برده‌ای تو بی‌یار بسر

این عمر، که برده‌ای تو بی‌یار بسر ناکرده دمی بر در دلدار گذر جانا، بنشین و ماتم خود می‌دار کان رفت که آید ز تو…

ادامه مطلب

ای دوست، فتاد با تو حالی دل را

ای دوست، فتاد با تو حالی دل را مگذار ز لطف خویش خالی دل را زیبد به جمال تو خود بیارایی دل زیرا که تو…

ادامه مطلب

اندر ره عشق دی و کی پیدا نیست

اندر ره عشق دی و کی پیدا نیست مستان شده‌اند و هیچ می پیدا نیست مردان رهش ز خویش پوشیده روند زان بر سر کوی…

ادامه مطلب

آزاده دلی ز خویشتن می‌خواهم

آزاده دلی ز خویشتن می‌خواهم و آسوده کسی ز جان و تن می‌خواهم آن به که چنان شوم که او می‌خواهد کاین کار چنان نیست…

ادامه مطلب

هان! راز دل خستهٔ ما فاش مکن

هان! راز دل خستهٔ ما فاش مکن با یار عزیز خویش پرخاش مکن آن دل که به هر دو کون سر در ناورد اکنون که…

ادامه مطلب

گر زانکه بود دل مجاهد با تو

گر زانکه بود دل مجاهد با تو همرنگ شود فاسق و زاهد با تو تو از سر شهوتی که داری، برخیز تا بنشیند هزار شاهد…

ادامه مطلب

دل ز آرزوی تو بی‌قرار است هنوز

دل ز آرزوی تو بی‌قرار است هنوز جان در طلبت بر سر کار است هنوز دیده به جمالت ارچه روشن شد، لیک هم بر سر…

ادامه مطلب

در کوی خرابات نه نو آمده‌ام

در کوی خرابات نه نو آمده‌ام یاری دارم ز بهر او آمده‌ام گر یار مرا کوزه‌کشی فرماید من هم به کشیدن سبو آمده‌ام

ادامه مطلب

خاک سر کوی آن بت مشکین خال

خاک سر کوی آن بت مشکین خال می‌بوسیدم شبی به امید وصال پنهان ز رقیب آمد و در گوشم گفت: می‌خور غم ما و خاک…

ادامه مطلب

پیری ز خرابات برون آمد مست

پیری ز خرابات برون آمد مست دل رفته ز دست و جام می بر کف دست گفتا: می نوش، کاندرین عالم پست جز مست کسی…

ادامه مطلب

با حکم خدایی، که قضایش این است

با حکم خدایی، که قضایش این است می‌ساز، دلا، مگر رضایش این است ایزد به کدامین گنهم داد جزا؟ توبه ز گناهی، که جزایش این…

ادامه مطلب

ای زندگی تو و توانم همه تو

ای زندگی تو و توانم همه تو جانی و دلی، ای دل و جانم همه تو تو هستی من شدی، از آنم همه من من…

ادامه مطلب

آنم که توام ز خاک برداشته‌ای

آنم که توام ز خاک برداشته‌ای نقشم به مراد خویش بنگاشته‌ای کارم به مراد خود چو نگذاشته‌ای می‌رویم از آن‌سان که توام کاشته‌ای

ادامه مطلب

آخر بدمد صبح امید از شب من

آخر بدمد صبح امید از شب من آخر نه به جایی برسد یارب من؟ یا در پایت فگند بینم سر خویش یا بر لب تو…

ادامه مطلب

نی کرده شبی بر سر کویت گذری

نی کرده شبی بر سر کویت گذری نی بوی خوشت به من رسیده سحری نی یافته از تو اثری، یا خبری عمرم بگذشت بی‌تو، آخر…

ادامه مطلب

عیشی نبود چو عیش لولی و گدای

عیشی نبود چو عیش لولی و گدای او را نه خرد، نه ننگ و نه خانه، نه جای اندر ره عشق می‌دود بی‌سر و پای…

ادامه مطلب

زان پیش که این چرخ معلا کردند

زان پیش که این چرخ معلا کردند وز آب و گل این نقش معما کردند جامی ز می عشق تو بر ما کردند صبر و…

ادامه مطلب

در کوی تو عاشقان درآیند و روند

در کوی تو عاشقان درآیند و روند خون جگر از دیده گشایند و روند ما بر در تو چو خاک ماندیم مقیم ورنه دگران چو…

ادامه مطلب

حاشا! که کند دل به دگر جا منزل

حاشا! که کند دل به دگر جا منزل او را ز رخ که گردد از عشق خجل گردیده به کس در نگرد عیبی نیست کو…

ادامه مطلب

پیری بدر آمد ز خرابات فنای

پیری بدر آمد ز خرابات فنای در گوش دلم گفت که: ای شیفته رای گر می‌طلبی بقای جاوید مباش بی‌بادهٔ روشن اندرین تیره‌سرای

ادامه مطلب

این دورهٔ سالوس، که نتوان دانست

این دورهٔ سالوس، که نتوان دانست می‌باش به ناموس، که نتوان دانست خاکی شو و کبر را ز خود بیرون کن پای همه می‌بوس، که…

ادامه مطلب

ای دوست، بیا، که با تو باقی دارم

ای دوست، بیا، که با تو باقی دارم با هجر تو چند وثاقی دارم؟ در من نظری کن، که مگر باز رهم زین درد که…

ادامه مطلب

اندیشهٔ عشقت دم سرد آرد بار

اندیشهٔ عشقت دم سرد آرد بار تخم هجرت ز میوه درد آرد بار از اشک، رخم ز خاک نمناک‌تر است هر خار، که روید گل…

ادامه مطلب

از آتش غم چند روانم سوزی؟

از آتش غم چند روانم سوزی؟ وز ناوک غمزه چند جانم دوزی؟ گویی که: مخور غم، چه کنم گر نخورم؟ چون نیست مر از تو…

ادامه مطلب

یاری که نکو بخشد و بد بخشاید

یاری که نکو بخشد و بد بخشاید گر ناز کند و گر نوازد شاید روی تو نکوست، من بدانم خوشدل کز روی نکو بجز نکویی…

ادامه مطلب

نرگس، که ز سیم بر سر افسر دارد

نرگس، که ز سیم بر سر افسر دارد با دیدهٔ کور باد در سر دارد در دست عصایی ز زمرد دارد کوری به نشاط شب…

ادامه مطلب

غم گرد دل پر هنران می‌گردد

غم گرد دل پر هنران می‌گردد شادی همه بر بی‌خبران می‌گردد زنهار! که قطب فلک دایره‌وار در دیدهٔ صاحب‌نظران می‌گردد

ادامه مطلب

رخ عرضه کنیم، گوی این زر سره نیست

رخ عرضه کنیم، گوی این زر سره نیست جان پیش کشیم، گوی، گوهر سره نیست دل نپسندی، که مایهٔ ناسره است هر مایه که قلب…

ادامه مطلب

در عشق، اگر بسی ملامت ببری

در عشق، اگر بسی ملامت ببری تا ظن نبری جان به قیامت ببری انصاف ده از خویشتن، ای خام طمع عاشق شوی و جان به…

ادامه مطلب

حال من خستهٔ گدا می‌دانی

حال من خستهٔ گدا می‌دانی وین درد دل مرا دوا می‌دانی با تو چه کنم قصهٔ درد دل ریش؟ ناگفته چو جمله حال ما می‌دانی

ادامه مطلب

تا ظن نبری که مشکلی نیست مرا

تا ظن نبری که مشکلی نیست مرا در هر نفسی درد دلی نیست مرا مشکل‌تر ازین چیست؟ که ایام شباب ضایع شد و هیچ منزلی…

ادامه مطلب

ایزد، که جهان در کنف قدرت اوست

ایزد، که جهان در کنف قدرت اوست دو چیز به تو بداد، کان سخت نکوست هم سیرت آن که دوست داری کس را هم صورت…

ادامه مطلب

ای روی تو آرزوی دیرینهٔ ما

ای روی تو آرزوی دیرینهٔ ما جز مهر تو نیست در دل و سینهٔ ما از صیقل آدمی زداییم درون تا عکس رخت فتد در…

ادامه مطلب

اندر غم تو نگار، همچون نارم

اندر غم تو نگار، همچون نارم می‌سوزم و می‌سازم و دم برنارم تا دست به گردن تو اندر نارم آکنده به غم چو دانه اندر…

ادامه مطلب