رباعیات شیخ فخرالدین عراقی
هر چند کباب دل و چشم تر هست
هر چند کباب دل و چشم تر هست هجر تو ز وصل دیگری خوشتر هست تو پنداری که بی تو خواب و خور هست؟ بی…
گر من روزی ز خدمتت گشتم فرد
گر من روزی ز خدمتت گشتم فرد صد بار دلم از آن پشیمانی خورد جانا، به یکی گناه از بنده مگرد من آدمیم، گنه نخست…
زنجیر سر زلف تو تاب از چه گرفت؟
زنجیر سر زلف تو تاب از چه گرفت؟ و آن چشم خمارین تو خواب از چه گرفت؟ چون هیچ کسی برگ گلی بر تو نزد…
دل بر تو نهم، زنم بداندیشان را
دل بر تو نهم، زنم بداندیشان را وز تو نبرم ستیزهٔ ایشان را گر عمر مرا در سر کار تو شود عهد تو به میراث…
خورشید رخا، ز بنده تحویل مکن
خورشید رخا، ز بنده تحویل مکن این وصل مرا به هجر تبدیل مکن خواهی که جدا شوی ز من بیسببی؟ خود دهر جدا کند، تو…
تا با توام، از تو جان دهم آدم را
تا با توام، از تو جان دهم آدم را وز نور تو روشنی دهم عالم را چون بیتو بوم، قوت آنم نبود کز سینه به…
با آنکه خوش آید از تو، ای یار، جفا
با آنکه خوش آید از تو، ای یار، جفا لیکن هرگز جفا نباشد چو وفا با این همه راضیم به دشنام از تو از دوست…
ای کاش! بدانمی که من کیستمی؟
ای کاش! بدانمی که من کیستمی؟ تا در نظرش بهتر ازین زیستمی یا جمله تنم دیده شده، تا شب و روز در حسرت عمر رفته…
ای جان من، از دل خبرت نیست، چه سود؟
ای جان من، از دل خبرت نیست، چه سود؟ در عالم جان رهگذرت نیست، چه سود؟ جز حرص و هوی، که بر تو غالب شده…
افسوس! که ایام جوانی بگذشت
افسوس! که ایام جوانی بگذشت سرمایهٔ عیش جاودانی بگذشت تشنه به کنار جوی چندان خفتم کز جوی من آب زندگانی بگذشت
هر بوی که از مشک و قرنفل شنوی
هر بوی که از مشک و قرنفل شنوی از دولت آن زلف چو سنبل شنوی چون نغمهٔ بلبل ز پی گل شنوی گل گفته بود…
گر من به صلاح خویش کوشان بدمی
گر من به صلاح خویش کوشان بدمی سالار همه کبودپوشان بدمی اکنون که اسیر و رند و میخوار شدم ای کاش! غلام میفروشان بدمی
سودای تو کرد لاابالی دل را
سودای تو کرد لاابالی دل را عشق تو فزود غصه حالی دل را هر چند ز چشم زخم دوری، ای بینایی نزدیک منی چو در…
دل پیشکش نرگس مستت آرم
دل پیشکش نرگس مستت آرم جان تحفهٔ آن زلف چو شستت آرم سرگردانم ز هجر، معلومم نیست در پای که افتم که به دستت آرم؟
حسنت به ازل نظر چو در کارم کرد
حسنت به ازل نظر چو در کارم کرد بنمود جمال و عاشق زارم کرد من خفته بدم به ناز در کتم عدم حسن تو به…
تا چند مرا به دست هجران دادن؟
تا چند مرا به دست هجران دادن؟ آخر همه عمر عشوه نتوان دادن رخ باز نمای، تا روان جان بدهم در پیش رخ تو میتوان…
این عمر، که بردهای تو بییار بسر
این عمر، که بردهای تو بییار بسر ناکرده دمی بر در دلدار گذر جانا، بنشین و ماتم خود میدار کان رفت که آید ز تو…
ای دوست، فتاد با تو حالی دل را
ای دوست، فتاد با تو حالی دل را مگذار ز لطف خویش خالی دل را زیبد به جمال تو خود بیارایی دل زیرا که تو…
اندر ره عشق دی و کی پیدا نیست
اندر ره عشق دی و کی پیدا نیست مستان شدهاند و هیچ می پیدا نیست مردان رهش ز خویش پوشیده روند زان بر سر کوی…
آزاده دلی ز خویشتن میخواهم
آزاده دلی ز خویشتن میخواهم و آسوده کسی ز جان و تن میخواهم آن به که چنان شوم که او میخواهد کاین کار چنان نیست…
هان! راز دل خستهٔ ما فاش مکن
هان! راز دل خستهٔ ما فاش مکن با یار عزیز خویش پرخاش مکن آن دل که به هر دو کون سر در ناورد اکنون که…
گر زانکه بود دل مجاهد با تو
گر زانکه بود دل مجاهد با تو همرنگ شود فاسق و زاهد با تو تو از سر شهوتی که داری، برخیز تا بنشیند هزار شاهد…
دل ز آرزوی تو بیقرار است هنوز
دل ز آرزوی تو بیقرار است هنوز جان در طلبت بر سر کار است هنوز دیده به جمالت ارچه روشن شد، لیک هم بر سر…
در کوی خرابات نه نو آمدهام
در کوی خرابات نه نو آمدهام یاری دارم ز بهر او آمدهام گر یار مرا کوزهکشی فرماید من هم به کشیدن سبو آمدهام
خاک سر کوی آن بت مشکین خال
خاک سر کوی آن بت مشکین خال میبوسیدم شبی به امید وصال پنهان ز رقیب آمد و در گوشم گفت: میخور غم ما و خاک…
پیری ز خرابات برون آمد مست
پیری ز خرابات برون آمد مست دل رفته ز دست و جام می بر کف دست گفتا: می نوش، کاندرین عالم پست جز مست کسی…
با حکم خدایی، که قضایش این است
با حکم خدایی، که قضایش این است میساز، دلا، مگر رضایش این است ایزد به کدامین گنهم داد جزا؟ توبه ز گناهی، که جزایش این…
ای زندگی تو و توانم همه تو
ای زندگی تو و توانم همه تو جانی و دلی، ای دل و جانم همه تو تو هستی من شدی، از آنم همه من من…
آنم که توام ز خاک برداشتهای
آنم که توام ز خاک برداشتهای نقشم به مراد خویش بنگاشتهای کارم به مراد خود چو نگذاشتهای میرویم از آنسان که توام کاشتهای
آخر بدمد صبح امید از شب من
آخر بدمد صبح امید از شب من آخر نه به جایی برسد یارب من؟ یا در پایت فگند بینم سر خویش یا بر لب تو…
نی کرده شبی بر سر کویت گذری
نی کرده شبی بر سر کویت گذری نی بوی خوشت به من رسیده سحری نی یافته از تو اثری، یا خبری عمرم بگذشت بیتو، آخر…
عیشی نبود چو عیش لولی و گدای
عیشی نبود چو عیش لولی و گدای او را نه خرد، نه ننگ و نه خانه، نه جای اندر ره عشق میدود بیسر و پای…
زان پیش که این چرخ معلا کردند
زان پیش که این چرخ معلا کردند وز آب و گل این نقش معما کردند جامی ز می عشق تو بر ما کردند صبر و…
در کوی تو عاشقان درآیند و روند
در کوی تو عاشقان درآیند و روند خون جگر از دیده گشایند و روند ما بر در تو چو خاک ماندیم مقیم ورنه دگران چو…
حاشا! که کند دل به دگر جا منزل
حاشا! که کند دل به دگر جا منزل او را ز رخ که گردد از عشق خجل گردیده به کس در نگرد عیبی نیست کو…
پیری بدر آمد ز خرابات فنای
پیری بدر آمد ز خرابات فنای در گوش دلم گفت که: ای شیفته رای گر میطلبی بقای جاوید مباش بیبادهٔ روشن اندرین تیرهسرای
این دورهٔ سالوس، که نتوان دانست
این دورهٔ سالوس، که نتوان دانست میباش به ناموس، که نتوان دانست خاکی شو و کبر را ز خود بیرون کن پای همه میبوس، که…
ای دوست، بیا، که با تو باقی دارم
ای دوست، بیا، که با تو باقی دارم با هجر تو چند وثاقی دارم؟ در من نظری کن، که مگر باز رهم زین درد که…
اندیشهٔ عشقت دم سرد آرد بار
اندیشهٔ عشقت دم سرد آرد بار تخم هجرت ز میوه درد آرد بار از اشک، رخم ز خاک نمناکتر است هر خار، که روید گل…
از آتش غم چند روانم سوزی؟
از آتش غم چند روانم سوزی؟ وز ناوک غمزه چند جانم دوزی؟ گویی که: مخور غم، چه کنم گر نخورم؟ چون نیست مر از تو…
یاری که نکو بخشد و بد بخشاید
یاری که نکو بخشد و بد بخشاید گر ناز کند و گر نوازد شاید روی تو نکوست، من بدانم خوشدل کز روی نکو بجز نکویی…
نرگس، که ز سیم بر سر افسر دارد
نرگس، که ز سیم بر سر افسر دارد با دیدهٔ کور باد در سر دارد در دست عصایی ز زمرد دارد کوری به نشاط شب…
غم گرد دل پر هنران میگردد
غم گرد دل پر هنران میگردد شادی همه بر بیخبران میگردد زنهار! که قطب فلک دایرهوار در دیدهٔ صاحبنظران میگردد
رخ عرضه کنیم، گوی این زر سره نیست
رخ عرضه کنیم، گوی این زر سره نیست جان پیش کشیم، گوی، گوهر سره نیست دل نپسندی، که مایهٔ ناسره است هر مایه که قلب…
در عشق، اگر بسی ملامت ببری
در عشق، اگر بسی ملامت ببری تا ظن نبری جان به قیامت ببری انصاف ده از خویشتن، ای خام طمع عاشق شوی و جان به…
حال من خستهٔ گدا میدانی
حال من خستهٔ گدا میدانی وین درد دل مرا دوا میدانی با تو چه کنم قصهٔ درد دل ریش؟ ناگفته چو جمله حال ما میدانی
تا ظن نبری که مشکلی نیست مرا
تا ظن نبری که مشکلی نیست مرا در هر نفسی درد دلی نیست مرا مشکلتر ازین چیست؟ که ایام شباب ضایع شد و هیچ منزلی…
ایزد، که جهان در کنف قدرت اوست
ایزد، که جهان در کنف قدرت اوست دو چیز به تو بداد، کان سخت نکوست هم سیرت آن که دوست داری کس را هم صورت…
ای روی تو آرزوی دیرینهٔ ما
ای روی تو آرزوی دیرینهٔ ما جز مهر تو نیست در دل و سینهٔ ما از صیقل آدمی زداییم درون تا عکس رخت فتد در…
اندر غم تو نگار، همچون نارم
اندر غم تو نگار، همچون نارم میسوزم و میسازم و دم برنارم تا دست به گردن تو اندر نارم آکنده به غم چو دانه اندر…