نی کرده شبی بر سر کویت گذری

نی کرده شبی بر سر کویت گذری نی بوی خوشت به من رسیده سحری نی یافته از تو اثری، یا خبری عمرم بگذشت بی‌تو، آخر…

ادامه مطلب

عیشی نبود چو عیش لولی و گدای

عیشی نبود چو عیش لولی و گدای او را نه خرد، نه ننگ و نه خانه، نه جای اندر ره عشق می‌دود بی‌سر و پای…

ادامه مطلب

زان پیش که این چرخ معلا کردند

زان پیش که این چرخ معلا کردند وز آب و گل این نقش معما کردند جامی ز می عشق تو بر ما کردند صبر و…

ادامه مطلب

در کوی تو عاشقان درآیند و روند

در کوی تو عاشقان درآیند و روند خون جگر از دیده گشایند و روند ما بر در تو چو خاک ماندیم مقیم ورنه دگران چو…

ادامه مطلب

حاشا! که کند دل به دگر جا منزل

حاشا! که کند دل به دگر جا منزل او را ز رخ که گردد از عشق خجل گردیده به کس در نگرد عیبی نیست کو…

ادامه مطلب

پیری بدر آمد ز خرابات فنای

پیری بدر آمد ز خرابات فنای در گوش دلم گفت که: ای شیفته رای گر می‌طلبی بقای جاوید مباش بی‌بادهٔ روشن اندرین تیره‌سرای

ادامه مطلب

این دورهٔ سالوس، که نتوان دانست

این دورهٔ سالوس، که نتوان دانست می‌باش به ناموس، که نتوان دانست خاکی شو و کبر را ز خود بیرون کن پای همه می‌بوس، که…

ادامه مطلب

ای دوست، بیا، که با تو باقی دارم

ای دوست، بیا، که با تو باقی دارم با هجر تو چند وثاقی دارم؟ در من نظری کن، که مگر باز رهم زین درد که…

ادامه مطلب

اندیشهٔ عشقت دم سرد آرد بار

اندیشهٔ عشقت دم سرد آرد بار تخم هجرت ز میوه درد آرد بار از اشک، رخم ز خاک نمناک‌تر است هر خار، که روید گل…

ادامه مطلب

از آتش غم چند روانم سوزی؟

از آتش غم چند روانم سوزی؟ وز ناوک غمزه چند جانم دوزی؟ گویی که: مخور غم، چه کنم گر نخورم؟ چون نیست مر از تو…

ادامه مطلب

یاری که نکو بخشد و بد بخشاید

یاری که نکو بخشد و بد بخشاید گر ناز کند و گر نوازد شاید روی تو نکوست، من بدانم خوشدل کز روی نکو بجز نکویی…

ادامه مطلب

نرگس، که ز سیم بر سر افسر دارد

نرگس، که ز سیم بر سر افسر دارد با دیدهٔ کور باد در سر دارد در دست عصایی ز زمرد دارد کوری به نشاط شب…

ادامه مطلب

غم گرد دل پر هنران می‌گردد

غم گرد دل پر هنران می‌گردد شادی همه بر بی‌خبران می‌گردد زنهار! که قطب فلک دایره‌وار در دیدهٔ صاحب‌نظران می‌گردد

ادامه مطلب

رخ عرضه کنیم، گوی این زر سره نیست

رخ عرضه کنیم، گوی این زر سره نیست جان پیش کشیم، گوی، گوهر سره نیست دل نپسندی، که مایهٔ ناسره است هر مایه که قلب…

ادامه مطلب

در عشق، اگر بسی ملامت ببری

در عشق، اگر بسی ملامت ببری تا ظن نبری جان به قیامت ببری انصاف ده از خویشتن، ای خام طمع عاشق شوی و جان به…

ادامه مطلب

حال من خستهٔ گدا می‌دانی

حال من خستهٔ گدا می‌دانی وین درد دل مرا دوا می‌دانی با تو چه کنم قصهٔ درد دل ریش؟ ناگفته چو جمله حال ما می‌دانی

ادامه مطلب

تا ظن نبری که مشکلی نیست مرا

تا ظن نبری که مشکلی نیست مرا در هر نفسی درد دلی نیست مرا مشکل‌تر ازین چیست؟ که ایام شباب ضایع شد و هیچ منزلی…

ادامه مطلب

ایزد، که جهان در کنف قدرت اوست

ایزد، که جهان در کنف قدرت اوست دو چیز به تو بداد، کان سخت نکوست هم سیرت آن که دوست داری کس را هم صورت…

ادامه مطلب

ای روی تو آرزوی دیرینهٔ ما

ای روی تو آرزوی دیرینهٔ ما جز مهر تو نیست در دل و سینهٔ ما از صیقل آدمی زداییم درون تا عکس رخت فتد در…

ادامه مطلب

اندر غم تو نگار، همچون نارم

اندر غم تو نگار، همچون نارم می‌سوزم و می‌سازم و دم برنارم تا دست به گردن تو اندر نارم آکنده به غم چو دانه اندر…

ادامه مطلب

از گلشن جان بی‌خبری، خار این است

از گلشن جان بی‌خبری، خار این است میلت به طبیعت است، دشوار این است از جهل بدان، گر تو یکی ده گردی در هستی حق…

ادامه مطلب

یک عالم از آب و گل بپرداخته‌اند

یک عالم از آب و گل بپرداخته‌اند خود را به میان ما در انداخته‌اند خود گویند راز و خود می‌شنوند زین آب و گلی بهانه…

ادامه مطلب

ملک دو جهان را به طلبکار دهند

ملک دو جهان را به طلبکار دهند وین سود و زیان را به خریدار دهند بویی که صبا ز کوی جانان آورد وقت سحر آن…

ادامه مطلب

قومی هستند، کز کله موزه کنند

قومی هستند، کز کله موزه کنند قومی دیگر، که روزه هر روزه کنند قومی دگرند ازین عجب‌تر ما را هر شب به فلک روند و…

ادامه مطلب

دیشب دل من خیال تو مهمان داشت

دیشب دل من خیال تو مهمان داشت بر خوان تکلف جگری بریان داشت از آب دو دیده شربتی پیش آورد بیچاره خجل گشت ولیکن آن…

ادامه مطلب

در عشق توام واقعه بسیار افتاد

در عشق توام واقعه بسیار افتاد لیکن نه بدین سان که ازین بار افتاد عیسی چو رخت بدید دل شیدا شد از خرقه و سجاده…

ادامه مطلب

چون سایهٔ دوست بر زمین می‌افتد

چون سایهٔ دوست بر زمین می‌افتد بر خاک رهم ز رشک کین می‌افتد ای دیده، تو کام خویش، باری، بستان روزیت که فرصتی چنین می‌افتد

ادامه مطلب

بیمار توام، روی توام درمان است

بیمار توام، روی توام درمان است جان داروی عاشقان رخ جانان است بشتاب، که جانم به لب آمد بی‌تو دریاب مرا، که بیش نتوان دانست

ادامه مطلب

آیا خبرت شود عیانم روزی؟

آیا خبرت شود عیانم روزی؟ تا بر دل خود دمی نشانم روزی دانم که نگیری، ای دل و جان، دستم در پای تو جان و…

ادامه مطلب

ای دوست، به دوستی قرینیم تو را

ای دوست، به دوستی قرینیم تو را هر جا که قدم نهی زمینیم تو را در مذهب عاشقی روا نیست که ما: عالم به تو…

ادامه مطلب

اندر همه عمر خود شبی وقت نماز

اندر همه عمر خود شبی وقت نماز آمد بر من خیال معشوق فراز برداشت ز رخ نقاب و می گفت مرا: باری، بنگر، که از…

ادامه مطلب

از روز وجودم شفقی بیش نماند

از روز وجودم شفقی بیش نماند وز گلشن جانم ورقی بیش نماند از دفتر عمرم سبقی باقی نیست دریاب، که از من رمقی بیش نماند

ادامه مطلب

یارب، به تو در گریختم بپذیرم

یارب، به تو در گریختم بپذیرم در سایهٔ لطف لایزالی گیرم کس را گذر از جادهٔ تقدیر تو نیست تقدیر تو کرده‌ای، تو کن تدبیرم

ادامه مطلب

معشوقه و عشق عاشقان یک نفس است

معشوقه و عشق عاشقان یک نفس است رو هم نفسی جو، که جهان یک نفس است با هم نفسی گر نفسی بنشینی مجموع حیات عمر…

ادامه مطلب

کردیم هر آن حیله که عقل آن دانست

کردیم هر آن حیله که عقل آن دانست تا راه توان به وصل جانان دانست ره می‌نبریم و هم طمع می نبریم نتوان دانست، بو…

ادامه مطلب

دل سوختگان را خبر از عشق تو نیست

دل سوختگان را خبر از عشق تو نیست مشتاق هوا را اثر از عشق تو نیست در هر دو جهان نیک نظر کرد دلم زان…

ادامه مطلب

در عشق تو بی‌تو چون توان زیست؟ بگو

در عشق تو بی‌تو چون توان زیست؟ بگو و آرام دلم جز تو دگر کیست؟ بگو با مات خود این دشمنی از بهر چه خاست؟…

ادامه مطلب

چون قصهٔ هجران و فراق آغازم

چون قصهٔ هجران و فراق آغازم از آتش دل چو شمع خوش بگدازم هر شام که بگذشت مرا غمگین دید می‌سوزم و در فراقشان می‌سازم

ادامه مطلب

پرسیدم از آن کسی که برهان دانست

پرسیدم از آن کسی که برهان دانست کان کیست که او حقیقت جان دانست؟ بگشاد زبان و گفت: ای آصف رای این منطق طیر است،…

ادامه مطلب

ای یار رخ تو کرده هر دم شادم

ای یار رخ تو کرده هر دم شادم یک دم رخ تو نمی‌رود از یادم با یاد تو، ای دوست، همی بودم خوش زاندم که…

ادامه مطلب

ای دوست بیا، که بی تو آرامم نیست

ای دوست بیا، که بی تو آرامم نیست در بزم طرب بی‌تو می و جامم نیست کام دل و آرزوی من دیدن توست جز دیدن…

ادامه مطلب

آنجا که تویی عقل کجا در تو رسد؟

آنجا که تویی عقل کجا در تو رسد؟ خود زشت بود که عقل ما در تو رسد گویند: ثنای هر کسی برتر ازوست تو برتر…

ادامه مطلب

از بخت به فریادم و از چرخ به درد

از بخت به فریادم و از چرخ به درد وز گردش روزگار رخ چون گل زرد ای دل، ز پی وصال چندین بمگرد شادی نخوری…

ادامه مطلب

وقت است که بر لاله خروشی بزنیم

وقت است که بر لاله خروشی بزنیم بر سبزه و گل‌خانه فروشی بزنیم دفتر به خرابات فرستیم به می بر مدرسه بگذریم و دوشی بزنیم

ادامه مطلب

مسکین دل من! که بی‌سرانجام بماند

مسکین دل من! که بی‌سرانجام بماند در بزم طرب بی می و بی‌جام بماند در آرزوی یار بسی سودا پخت سوداش بپخت و آرزو خام…

ادامه مطلب

عشق تو، که سرمایهٔ این درویش است

عشق تو، که سرمایهٔ این درویش است ز اندازهٔ هر هوس‌پرستی بیش است شوری است، که از ازل مرا در سر بود کاری است، که…

ادامه مطلب

دل نزد تو است، اگر چه دوری ز برم

دل نزد تو است، اگر چه دوری ز برم جویای توام، اگر نپرسی خبرم خالی نشود خیالت از چشم ترم در کوزه تو را بینم…

ادامه مطلب

در عشق ببر از همه، گر بتوانی

در عشق ببر از همه، گر بتوانی جانا طلب کسی مکن، تا دانی تا با دگرانت سر و کاری باشد با ما سر و کارت…

ادامه مطلب

حاشا! که دل از خاک درت دور شود

حاشا! که دل از خاک درت دور شود یا جان ز سر کوی تو مهجور شود این دیدهٔ تاریک من آخر روزی از خاک قدم‌های…

ادامه مطلب

بیزار شد از من شکسته همه کس

بیزار شد از من شکسته همه کس من مانده‌ام اکنون و همان لطف تو بس فریاد رسی ندارم، ای جان و جهان در جمله جهان…

ادامه مطلب