مقدمه

مقدمه شاید کمتر کتابی در دنیا مانند مجموعهٔ ترانه‌های خیام تحسین شده، مردود و منفور بوده، تحریف شده، بهتان خورده، محکوم گردیده، حلاجی شده، شهرت…

ادامه مطلب

خیام شاعر

خیام شاعر آن‌چه که اجمالاً اشاره شد نشان می‌دهد که نفوذ فکر، آهنگ دلفریب، نظر موشکاف، وسعت قریحه، زیبایی بیان، صحت منطق، سرشاری تشبیهات ساده…

ادامه مطلب

خیام فیلسوف

خیام فیلسوف فلسفهٔ خیام هیچ وقت تازگی خود را از دست نخواهد داد. چون این ترانه‌های در ظاهر کوچک ولی پرمغز تمام مسایل مهم و…

ادامه مطلب

اجزای پیاله‌ای که درهم پیوست

اجزای پیاله‌ای که درهم پیوست، بشکستنِ آن روا نمی‌دارد مست، چندین سر و ساقِ نازنین و کفِ دست، از مِهرِ که پیوست و به کینِ…

ادامه مطلب

امشب می جامِ یک‌مَنی خواهم‌کرد

امشب می جامِ یک‌مَنی خواهم‌کرد، خود را به دو جامِ می غنی خواهم‌کرد؛ اول سه طلاقِ عقل و دین خواهم‌داد، پس دخترِ رَز را به…

ادامه مطلب

ای دوست بیا تا غمِ فردا نخوریم

ای دوست بیا تا غمِ فردا نخوریم، وین یک‌دمِ عمر را غنیمت شمریم؛ فردا که ازین دیْر کُهَن درگذریم؛ با هفت‌هزارسالگان سربه‌سریم. عمر خیام

ادامه مطلب

برخیز و مخور غمِ جهانِ گُذران

برخیز و مخور غمِ جهانِ گُذران، خوش باش و دمی به شادمانی گذران در طَبْعِ جهان اگر وفایی بودی، نوبت به تو خود نیامدی از…

ادامه مطلب

چندان بخورم شراب کاین بوی شراب

چندان بخورم شراب، کاین بوی شراب آید ز تُراب، چون روم زیرِ تُراب، گر بر سر خاک من رسد مَخموری، از بوی شراب من شود…

ادامه مطلب

در پای اجل چو من سرافکنده شوم

در پای اجل چو من سرافکنده شوم، وز بیخ امید عمر بر کنده شوم، زینهار، گِلَم به جز صراحی نکنید، باشد که ز بوی می…

ادامه مطلب

شادی بطلب که حاصلِ عمر دمی است

شادی بطلب که حاصلِ عمر دمی است، هر ذرّه ز خاکِ کیقبادی و جَمی است، احوالِ جهان و اصلِ این عمر که هست، خوابی و…

ادامه مطلب

گویند بهشت و حورعین خواهد‌بود

گویند بهشت و حورعین خواهد‌بود، و آن‌جا می ناب و اَنْگَبین خواهد‌بود؛ گر ما می و معشوقه گُزیدیم چه باک؟ آخِر نه به عاقبت همین…

ادامه مطلب

هنگام سپیده‌دم خروس سحری

هنگام سپیده‌دم خروس سحری، دانی که چرا همی‌کند نوحه‌گری؟ یعنی که: نمودند در آیینهٔ صبح کز عمر شبی گذشت و تو بیخبری! عمر خیام

ادامه مطلب

از آمدنِ بهار و از رفتنِ دی

از آمدنِ بهار و از رفتنِ دی، اوراقِ وجودِ ما همی‌گردد طی؛ می خور، مخور اندوه، که گفته‌است حکیم: غم‌های جهان چو زَهر و تِریاقش…

ادامه مطلب

آن بیخبران که دُرّ‌ِ معنی سُفتند

آن بیخبران که دُرّ‌ِ معنی سُفتند، در چرخ به انواعْ سخن‌ها گفتند؛ آگه چو نگشتند بر اَسرارِ جهان، اول زَنَخی زدند و آخر خفتند! عمر…

ادامه مطلب

ای صاحب فتوا ز تو پرکارتریم

ای صاحب فتوا، ز تو پرکارتریم با این‌همه مستی، از تو هشیارتریم تو خونِ کسان خوری و ما خونِ رَزان انصاف بده، کدام خون‌خوارتریم؟ عمر…

ادامه مطلب

پیری دیدم به خانهٔ خَمّاری

پیری دیدم به خانهٔ خَمّاری، گفتم: نکنی ز رفتگان اِخباری؟ گفتا، می خور که همچو ما بسیاری، رفتند و کسی بازنیامد باری! عمر خیام

ادامه مطلب

چون ابر به نوروز رخِ لاله بشست

چون ابر به نوروز رخِ لاله بشست، بر خیز و به جامِ باده کن عزمِ درست، کاین سبزه که امروز تماشاگه توست، فردا همه از…

ادامه مطلب

در کارگهِ کوزه‌گری بودم دوش

در کارگهِ کوزه‌گری بودم دوش، دیدم دو هزار کوزه گویا و خموش؛ هر یک به زبانِ حال با من گفتند: «کو کوزه‌گر و کوزه‌خر و…

ادامه مطلب

شیخی به زنی فاحشه گفتا مستی.

شیخی به زنی فاحشه گفتا مستی. هر لحظه به دام دگری پابستی؛ گفتا؛ شیخا، هر آن‌چه گویی هستم، آیا تو چنان‌که می‌نمایی هستی؟ عمر خیام

ادامه مطلب

مرغی دیدم نشسته بر بارهٔ توس

مرغی دیدم نشسته بر بارهٔ توس، در چنگ گرفته کلّهٔ کیکاوس، با کلّه همی‌گفت که: افسوس، افسوس! کو بانگ جَرَس‌ها و کجا نالهٔ کوس؟ عمر…

ادامه مطلب

هان کوزه‌گرا بپای اگر هشیاری

هان کوزه‌گرا بپای اگر هشیاری، تا چند کنی بر گِل مردم خواری؟ انگشتِ فریدون و کَفِ کیخسرو، برچرخ نهاده‌ای، چه می‌پنداری؟ عمر خیام

ادامه مطلب

از آمدنم نبود گردون را سود

از آمدنم نبود گردون را سود، وز رفتن من جاه و جلالش نفزود؛ وز هیچ‌کسی نیز دو گوشم نشنود، کاین آمدن و رفتنم از بهر…

ادامه مطلب

آن قصر که بر چرخ همی‌زد پهلو

آن قصر که بر چرخ همی‌زد پهلو، بر درگهِ او شهان نهادندی رو، دیدیم که بر کنگره‌اش فاخته‌ای بنشسته همی‌گفت که: «کوکو، کوکو؟» عمر خیام

ادامه مطلب

این چرخِ فلک که ما در او حیرانیم

این چرخِ فلک که ما در او حیرانیم، فانوس خیال از او مثالی دانیم: خورشیدْ چراغ دان و عالَم فانوس، ما چون صُوَریم کاندر او…

ادامه مطلب

بردار پیاله و سبو ای دل‌جو

بردار پیاله و سبو ای دل‌جو، برگَرْد به گِردِ سبزه‌زار و لبِ جو؛ کاین چرخ بسی قَدّ‌ِ بُتانِ مَهْرو، صد بار پیاله کرد و صد…

ادامه مطلب

چون عمر به سر رسد چه بغداد چه بلخ

چون عمر به سر رسد، چه بغداد چه بلخ، پیمانه چو پر شود، چه شیرین و چه تلخ؛ خوش باش که بعد از من و…

ادامه مطلب

دنیا دیدی و هرچه دیدی هیچ است

دنیا دیدی و هرچه دیدی هیچ است، و آن نیز که گفتی و شنیدی هیچ است، سرتاسرِ آفاق دویدی هیچ است، و آن نیز که…

ادامه مطلب

ساقی گل و سبزه بس طربناک شده‌است

ساقی، گل و سبزه بس طربناک شده‌است، دریاب که هفتهٔ دگر خاک شده‌است؛ می نوش و گُلی بچین، که تا در نگری گل خاک شده‌است…

ادامه مطلب

لب بر لب کوزه بردم از غایت آز

لب بر لب کوزه بردم از غایت آز، تا زو طلبم واسطهٔ عمرِ دراز، لب بر لب من نهاد و می‌گفت به راز: می خور،…

ادامه مطلب

هر گه که بنفشه جامه در رنگ زند

هر گه که بنفشه جامه در رنگ زند، در دامنِ گل بادِ صبا چنگ زند، هشیار کسی بُوَد که، با سیمْبَری می نوشد و جام…

ادامه مطلب

از تن چو برفت جان پاک من و تو

از تن چو برفت جان پاک من و تو، خشتی دو نهند بر مَغاکِ من و تو؛ و آنگه زِ برایِ خشتِ گورِ دگران، در…

ادامه مطلب

آن قصر که بهرام درو جام گرفت

آن قصر که بهرام درو جام گرفت، آهو بچه کرد و روبَهْ آرام گرفت؛ بهرام که گور می‌گرفتی همه عمر، دیدی که چگونه گور بهرام…

ادامه مطلب

ایّامِ زمانه از کسی دارد ننگ

ایّامِ زمانه از کسی دارد ننگ، کاو در غمِ ایّام نشیند دلتنگ؛ می خور تو در آبگینه با نالهٔ چنگ، ز آن پیش که آبگینه…

ادامه مطلب

بسیار بگشتیم به گِرْدِ در و دشت

بسیار بگشتیم به گِرْدِ در و دشت، اندر همه آفاق بگشتیم به گشت؛ کس را نشنیدیم که آمد زین راه راهی که برفت، راهرو بازنگشت!…

ادامه مطلب

چون آمدنم به من نَبُد روز نخست

چون آمدنم به من نَبُد روز نخست، وین رفتنِ بی‌مراد عَزمی است درست، برخیز و میان ببند ای ساقی چُسْت، کاندوهِ جهان به می فروخواهم‌شست….

ادامه مطلب

در کارگه کوزه‌گری کردم رای

در کارگه کوزه‌گری کردم رای، بر پلهٔ چرخ دیدم استاد به‌پای، می‌کرد دلیر کوزه را دسته و سر، از کَلّهٔ پادشاه و از دست گدای!…

ادامه مطلب

صبح است دمی بر می گلرنگ زنیم

صبح است، دمی بر می گلرنگ زنیم، وین شیشهٔ نام و ننگ بر سنگ زنیم، دست از اَمَلِ درازِ خود باز کشیم، در زلفِ دراز…

ادامه مطلب

گویند که دوزخی بُوَد عاشق و مست

گویند که دوزخی بُوَد عاشق و مست، قولی است خلاف، دل در آن نتوان بست، گر عاشق و مست دوزخی خواهد بود، فردا باشد بهشت…

ادامه مطلب

هر سبزه که بر کنار جویی رُسته‌است

هر سبزه که بر کنار جویی رُسته‌است، گویی ز لبِ فرشته‌خویی رسته‌است؛ پا بر سر سبزه تا به خواری ننهی، کان سبزه ز خاک لاله‌رویی…

ادامه مطلب

از درسِ علوم جمله بگریزی بِهْ

از درسِ علوم جمله بگریزی بِهْ، و اندر سرِ زلفِ دلبر آویزی به، ز آن پیش که روزگار خونت ریزد، تو خونِ قِنینه در قدح…

ادامه مطلب

آنان‌ که ز پیش رفته‌اند ای ساقی

آنان‌ که ز پیش رفته‌اند ای ساقی، در خاکِ غرور خفته‌اند ای ساقی، رو باده خور و حقیقت از من بشنو: باد است هر آن‌چه…

ادامه مطلب

ای‌کاش که جای آرمیدن بودی

ای‌کاش که جای آرمیدن بودی، یا این رَهِ دور را رسیدن بودی؛ کاش از پیِ صد هزار سال از دل خاک، چون سبزه امیدِ بر…

ادامه مطلب

بنگر ز جهان چه طَرْف بربستم؟ هیچ

بنگر ز جهان چه طَرْف بربستم؟ هیچ، وَز حاصلِ عمر چیست در دستم؟ هیچ، شمعِ طَرَبم، ولی چو بنشستم، هیچ، من جامِ جَمَم، ولی چو…

ادامه مطلب

چون حاصلِ آدمی درین جایِ دودَر

چون حاصلِ آدمی درین جایِ دودَر، جز دردِ دل و دادنِ جان نیست دگر؛ خرّم دلِ آن‌که یک نفس زنده نبود، و آسوده کسی‌ که…

ادامه مطلب

دل سِرّ‌‌ِ حیات اگر کَماهی دانست

دل سِرّ‌‌ِ حیات اگر کَماهی دانست، در مرگ هم اسرار الهی دانست؛ امروز که با خودی، ندانستی هیچ، فردا که ز خود رَوی چه خواهی…

ادامه مطلب

عالَم اگر ازبهرِ تو می‌آرایند

عالَم اگر ازبهرِ تو می‌آرایند، مَگْرای بدان که عاقلان نگرایند؛ بسیار چو تو روند و بسیار آیند. بربای نصیبِ خویش کِتْ بربایند. عمر خیام

ادامه مطلب

ما لُعْبَتِکانیم و فلک لُعبَت‌باز

ما لُعْبَتِکانیم و فلک لُعبَت‌باز، از روی حقیقتی نه از روی مَجاز؛ یک‌چند درین بساط بازی کردیم، رفتیم به صندوقِ عدم یک‌یک باز! عمر خیام

ادامه مطلب

هرچند که رنگ و روی زیباست مرا

هرچند که رنگ و روی زیباست مرا، چون لاله رخ و چو سَرْو بالاست مرا، معلوم نشد که در طَرَبخانهٔ خاک نقّاشِ ازل بهرِ چه…

ادامه مطلب

از جملهٔ رفتگانِ این راهِ دراز

از جملهٔ رفتگانِ این راهِ دراز، بازآمده‌ای کو که به ما گوید راز؟ هان بر سر این دو راهه از روی نیاز، چیزی نگذاری که…

ادامه مطلب

ای بس که نباشیم و جهان خواهد‌بود

ای بس که نباشیم و جهان خواهد‌بود، نی نام زِ ما و نه نشان خواهد‌بود؛ زین پیش نبودیم و نَبُد هیچ خَلَل، زین پس چو…

ادامه مطلب