اگرچه تشنه لب و مانده دورم از برِ عشق

اگرچه تشنه لب و مانده دورم از برِ عشق
خموش و شب زده در گیرِ شورم از برِ عشق

به دیدنت به دلِ کوچه هایِ خسته شدم
تجلی یی که در این پهنه – طورم، از برِ عشق

به تاک هایِ شمالی چه سر کنم تو بگو؟
که در کنارِ شما نا صبورم از برِ عشق

مرا به دارِ عقوبت، نمی توان کشتن
که سر بدار ترین یارِ زورم از برِ عشق

ز نایِ خشمِ سرافیل ترس و باک ام نیست
که دم نیوشِ غمستانِ سُورم از برِ عشق

چرا به شکوه سخن گویمت که از پروان
پُر است سینهٔ تُنگِ بُلورم از برِ عشق

درفشِ ذلتِ تسلیم به شانه کی فگنم؟
چو در رگانِ من از شعله نورم از برِ عشق

ز قله هایِ فلک سایِ عشق و آزادی
به دفترِ سخن استاده پورم از برِ عشق

چریکِ خامه زنِ کوره راهِ دشوارم
که داد شیمهٔ سرخِ غرو…رم از برِ عشق

محمد اسحق فایز

۲۵ جدی ۱۳۹۹
کابل

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *