وسط خون و گریه می افتی

وسط خون و گریه می افتی
پدرت ایستاده پشت در است
آل زیر لحاف می خندد
قابله داد می زند: پسر است!
.
شیر پر! روز بعد: مادر پر!
بعد ازآن جنگ شد :پدر پر پر!
خانه پر! شهر پر! جوانی پر!
زندگی بازی کلاغ پر است…
.
درد داری ولی نمی میری
بند نافت به درد بسته شده
از غم و ترس، درس می گیری
پدرت روزگار بی پدر است!
.
زندگی چند پرسش دینی ست
زندگی جنگ های آیینی ست
زندگی نیست، شهر سوخته ای
بعد نفرین یک پیامبر است
.
گفتی از زندگی و چک خوردی
کار کردی ولی کتک خوردی
وسط انقلاب و آزادی
یک خیابان به نام کارگر است
.
به سکوت اتاق ، مشکوکی
به نفس های داغ مشکوکی
مزه کردی و عاشقی مثل
خوردن زهرمار با شکر است!
.
می روی قصه را تمام کنی
می روی روی چارپایه و بعد
از نفس های مرگ می ترسی
ترست از زندگی زیادتر است…
.
حامد ابراهيم پور
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *