سيب نارسيده

سيب نارسيده
با خنده، از مقابلم آهسته رد شدي
مثل كسي كه عاشق خود مي شود شدي

چيزي نمانده است به پايان شب، بگو
حالا كه با ستارهء بختم بلد شدي

من هر دقيقه بحر غمم در تلاطم است
امّا نه آنقدر كه تو در جذر و مد شدي

در جذر و مد آن كه «تو ماهي من آدمم»
در اضطراب اين كه دچار رصد شدي

باز است جلگه هاي دلت روي ديگران
هنگام پر كشيدن من شد كه سد شدي

من سيب نارسيده ترين و تو سنگدل
مانند كودكي كه مرا مي كند شدي

اسدالله عفیف باختری

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *