عبور

عبور

با سایهء که گام به گامم روانه بودم
در من هوای یک سفر عاشقانه بود
قصدم نبود رفتن و مرداب گون شدن
قصدم عبور آن طرف رودخانه بود
چیزی به نام آنچه که رهنوشه گفته اند
پیشم مهم نبود اگر بود یا نه بود
در کوره میگداختم از یک حس غریب
در جانم التهاب خوشی در زبانه بود
یادت به خیر طفلی و آن اسپک گلین
وان لحظه ها که شادی ما کودکانه بود
نوشیدم آنچه بعد تو خونابه بود و بس
بعد از تو خوردم آنچه فقط تازیانه بود

اسدالله عفیف باختری

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *