من از شوهر نمی‌ترسم من از همباق می‌ترسم

من از شوهر نمی‌ترسم من از همباق می‌ترسم
از امباقی که گوید حرف‌های ناق می‌ترسم
چه فرقی می‌کند گر سیر باشم یا شکم گُشنه
از این که می‌شود شب‌ها به جفت و تاق می‌ترسم
چه لذت ها که یک همسر برای شوهرت باشی
شود این لذت کم‌یاب من قاچاق می ترسم
شب و روزی که با همسر به گشت در دشت می‌رفتیم
شوم پوسیده حالا گوشه‌ی اطاق می‌ترسم
مرا از خدمت مهمان بی دختر هراسی نیست
ولی از آن‌که دارد دختر *بوی‌داق می‌ترسم
خودم لاغر جناب شوهرم لاغر ولی یک روز
شود میل دلش بر بانوان چاق، می‌ترسم
اگر روزی شویم از شادی‌های زندگی فربه
به شوهر از کمر باریک و گردن قاق می‌ترسم
به تنهایی تمام کار و بار و زندگی ساده‌است
دوتای گرچه باشم رهبر قشلاق می‌ترسم
مرا از کار و رنج زندگی باکی نمی باشد
من از هرکس نمی‌ترسم من از همباق می‌ترسم

*بوی‌داق- دختر جوانی که در خانه‌ی پدرش مجرد باشد. ادبیات محلی
محمد خردمند

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *