دستِ خودکارِ سیه مانده و دیوانک تو
همه از جنگ سرودند و تو از عشق، چه خوب؛
شعرِ عشقیست به باب لب و دندانک تو
بیخودی خنده به لب داری و گریان، شاید
جمعی از خاطره هایش شده مهمانک تو
اي كه در مسلخ چشمانِ كسي ميگويي
عيد آمد، تن و روحم همه قربانك تو
بس که گنجایش الطاف ترا هیچ نداشت
گوش خود کر زد و رفت از دل نالانک تو
**
چای افتاد سر بند اخیر غزلت
از شلوغی دوتا طفلک شیطانک تو
شهلا دانشور