قدمم را به رهایی خیابان دادم

قدمم را به رهایی خیابان دادم
من و عصر که چسان چشم به باران دادم
رفت این چار دهه فصل بهاران ازمن
تو نبودی و دلم را به زمستان دادم
روز شد باز شب و نفس من و عصیانت
به تقاص نظرِ گرم تو رضوان دادم
من ازین توشه‌ی اعمال خودم حیرانم
خالقم کاشت گل و خار فراوان دادم
نفس! آری تن بشکسته ترا می خواهم
من ترا دست خودم این‌همه امکان دادم
شهلا دانشور
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *