مست حضورم آنقدر کز آسمان آبی ترم
در تن نگنجد این منم تن دیگر و من دیگرم
دستی بیفشان مست تر از هر چه هستی هست تر
خاکستر آتش نیم من آتشین خاکسترم
رمزی اگر بشنیده ای نادیدنی گر دیده ای
نا سویی هر راز را، من ره گشا، من رهبرم
گل می ستایی باغ را هنگام کوچ برگ ها
در می گشایی رو به من تا ساقه گردد پیکرم
تو می گشایی روز را این آیت پیروز را
تا می نمایی اوج را پرواز را بال و پرم
پویا به جانم ذوق ها زنده ز نامم شوق ها
نامت گذشت از جسم شب، کرده طلوع از باورم
حمیرا نکهت دستگیرزاده