شکوه از مفارقت دوستی

شکوه از مفارقت دوستی
چه شد که بی سببی پا کشیدی از همه جا
لوند مشرب و آنگاه خویشتن داری
زر شراب بدستت فتاده است مگر
که رفته رفته ز مستی عزیز دیداری
ز دستگیری اهل هنر عجب دارم
ز روزگار نمی آید اینقدر یاری
مگر که در گرو باده کرده ای دستار
کنون ز برهنگی سر برون نمی آری
بس است بر سر ژولیده، موی ژولیده
بیا که مفت گران جان بود سبکباری
ز چشم یار تو پیغام وصل آورده
بکشور تنت ار آمده است، بیماری
همان بخانه خود زود باز می گردد
که قاصدان را رسمست زود رفتاری
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *