در مدح ظفرخان

– در مدح ظفرخان
عزت دیگر بود در دامن صحرا مرا
می گذارد هر کجا خاریست سردرپا مرا
گر بمن خاشاک این دریا زند زخم پلنگ
از کسی چیزی بدل نبود حساب آسا مرا
طره ات زین بیشتر بایست با من واشود
تیره روزم دوست می دارد دل شبها مرا
گاه بادم می رباید، گاه آبم می برد
هر کجا شوریده ای دیدم برد از جا مرا
مرگ را گر دشمنم، نی آرزوی زندگیست
می کند آخر کفن آلوده دنیا مرا
می شکافد سینه ام را عاقبت همچون صدف
می دهد گر قطره ای میراب این دریا مرا
شب هم از کسب کمال آسوده در بسترنیم
می دهد درس خموشی صورت دیبا مرا
همتی ای خشکی طالع که زنجیر سرشک
دست و پایم بسته و سر داده در دریا مرا
هم صفیری نیست خاموشم درین گلشن کلیم
بلبل باغ ظفرخان می کند گویا مرا
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *