عاشقم جز عاشقی کاری نمی‌آید ز من

عاشقم جز عاشقی کاری نمی‌آید ز من
هست تقوی کار دشواری نمی‌آید ز من
با تو ای دل کار و بار عشق را بگذاشتم
کار دشواری چنین باری نمی‌آید ز من
من نمی‌گویم که ذوقی نیست در قید جنون
عاقلم بیهوده گفتاری نمی‌آید ز من
نقد جان را صرف خواهم کرد در راه بتان
کرده‌ام اقرار انکاری نمی‌آید ز من
هرچه می‌خواهند می‌آید ز من در عشق لیک
صبر کردن در غم یاری نمی‌آید ز من
دل اگر گیرد ره خوبان نخواهم کرد منع
دل نمی‌رنجانم آزاری نمی‌آید ز من
مرده‌ام بی‌او فضولی حمل بر صبرم مکن
گر دمادم ناله زاری نمی‌آید ز من
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *