دگر

دگــر
نوبهار آمد و شد زنده جهان بار دگر
تو مرا زنده کن از ساغر سرشار دگر
تا بود فصل گل و صحبت ساقی هرگز
نروم جای دگر من نکنم کار دگر
من به یک زخم تو ای چرخ نیفتم از پای
گر بود عمر ببینیم به پیکار دگر
نقش گیتی همه واژون شده دستی از غیب
که کشد نقش دگر باز به پـَرکار دگر
روزگاریست که شد قصۀ منصور از یاد
نشنیدیم انالحق ز سر دار دگر
گرهِ چند فزودند برین رشته دریغ
حل ِ دشوار نمودند به دشوار دگر
هیچکس بار غم از خاطر من دور نکرد
بر سر بار نهادند، همان بار دگر
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *