از عذار او بپوشان دیده امید را

از عذار او بپوشان دیده امید را
تکمه از شبنم مکن پیراهن خورشید را
در بهشت عافیت افتادم از بی حاصلی
شد حصاری بی بری از سنگ طفلان بید را
نور معنی می درخشد از جبین لفظ من
بال خفاشی چه ستاری کند خورشید را
جام را بهر تنک ظرفان به دور انداخته است
هیچ حقی نیست بر دریاکشان جمشید را
چون دل شب می زنم صائب بر آهنگ فغان
می کشانم بر زمین از آسمان ناهید را
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *