بر منبر و سجاده ببایست گریست

بر منبر و سجاده ببایست گریست اوحدالدین کرمانی

ادامه مطلب

زنهار زآهشان بیندیش که آه

زنهار زآهشان بیندیش که آه دودی است که زیر دامن آتش دارد اوحدالدین کرمانی

ادامه مطلب

خال تو راست حالتی سخت عجب که هرکه او

خال تو راست حالتی سخت عجب که هرکه او می‌نگرد به خال تو شیفته‌حال می‌شود اوحدالدین کرمانی

ادامه مطلب

حاتم باشی با همه کس وقت سخا

حاتم باشی با همه کس وقت سخا چون نامه به نام ما رسد طی گردد اوحدالدین کرمانی

ادامه مطلب

گفتم که تو را کجا توانم دیدن

گفتم که تو را کجا توانم دیدن گفتا که مرا کجا توانی دیدن اوحدالدین کرمانی

ادامه مطلب

لبش رنگ لعل و دمش بوی مشک

لبش رنگ لعل و دمش بوی مشک شراب آتش تر قدح آب خشک اوحدالدین کرمانی

ادامه مطلب

مه را به بناگوش تو نسبت کردم

مه را به بناگوش تو نسبت کردم زنهار که این سخن به گوش تو رسد اوحدالدین کرمانی

ادامه مطلب

یا نیست شود یا همگی ما گردد

یا نیست شود یا همگی ما گردد اوحدالدین کرمانی

ادامه مطلب