غزلیات سلمان ساوجی
از چشم من خیال قدش کی برون رود؟
از چشم من خیال قدش کی برون رود؟ سروی است ناز از لب جو سرو چون رود؟ بنشست در درونم و غیر از خیال یار…
وصلت به جان خریدن، سهل است، اگر برآید
وصلت به جان خریدن، سهل است، اگر برآید جان میدهم درین پی باشد مگر برآید در کار بینوایان، گر یک نظر گماری کار من و…
هر سینه کجا محرم اسرار تو باشد؟
هر سینه کجا محرم اسرار تو باشد؟ هر دیده کجا لایق دیدار تو باشد؟ مستان دل اغیار چه لازم که درین عهد هر جای که…
نقش است هر ساعت ز نو، این دور لعبت باز را
نقش است هر ساعت ز نو، این دور لعبت باز را ای لعبت ساقی! بیار، آن جام خم پرداز را چون تلخ و شوری میچشم،…
میکشم دردی که درمانیش، نیست
میکشم دردی که درمانیش، نیست میروم راهی که پایانیش نیست هر که در خم خانه عشق تو بار یافت برگ هیچ بستانیش نیست بندگان دارد…
مستی و عشق از ازل، پیشه و آیین ماست
مستی و عشق از ازل، پیشه و آیین ماست دین من این است و بس، کیست که در دین ماست خاک ره مصطبه، ز آب…
ما روی دل به خانه خمار کردهایم
ما روی دل به خانه خمار کردهایم محراب جان ز ابروی دلدار کردهایم از بهر یک پیاله دردی، هزار بار خود را گرو به خانه…
گراز دور الستت هست جامی باقی ای ساقی
گراز دور الستت هست جامی باقی ای ساقی بیا بشکن که مخمورم، خمارم زان می باقی من از عشق تو میمیرم، بگو کاخر چه تدبیرم؟…
غمزه سرمست ساقی، بیشراب
غمزه سرمست ساقی، بیشراب کرد هشیاران مجلس را خراب دوستان را خواب میآید ولی خوش نمیآید مرا بیدوست، خواب تنگ شد بی پستهات، بر ما…
شب فراق تو را روز وصل، پیدا نیست
شب فراق تو را روز وصل، پیدا نیست عجب شبی، که در آن شب، امید فردا نیست تطاول سر زلف تو و شبان دراز چه…
سحرگه بلبلی آواز میکرد
سحرگه بلبلی آواز میکرد همی نالید و با گل راز میکرد نیاز خویش با معشوقه میگفت نیازش میشنید و ناز میکرد به هر آهی که…
روی تو آب چشمه خورشید میبرد
روی تو آب چشمه خورشید میبرد لعلت به خنده پرده یاقوت میدرد گر بنگرد عروس جمالت در آینه خودبین شود هر آینه، آن به که…
دل نصیب از گل رخسار تو، خاری دارد
دل نصیب از گل رخسار تو، خاری دارد خاطر از رهگذرت، بهره غباری دارد دیده در خلوت وصل تو ندارد، راهی کار، کار دل تنگ…
در زلف خویش پیچ و ازو حال ما بپرس
در زلف خویش پیچ و ازو حال ما بپرس حال شکستگان کمند بلا بپرس وقتی که پرسشی کنی اصحاب درد را ما را که کشتهای…
خوش آمدی، ز کجا میروی؟ بیا بنشین
خوش آمدی، ز کجا میروی؟ بیا بنشین بیا که میکنمت بر دو دیده جا بنشین همین که روی تو دیدیم، باز شد دردل چه حاجت…
چون تحمل میکند تن صحبت پیراهنش
چون تحمل میکند تن صحبت پیراهنش چون کند افتاده است آن این زمان در گردنش؟ دست در گردن که یار کرد با او یا که…
چشم مستت گرچه با ما ترک تازی میکند
چشم مستت گرچه با ما ترک تازی میکند لعل جانبخش تو هر دم دلنوازی میکند تا دلم آورد بر محراب ابرویت نماز جامه جان را…
جان چو بشنید که آن جان جهان باز آمد
جان چو بشنید که آن جان جهان باز آمد از سر راه عدم رقص کنان باز آمد ای دل رفته ز پیش من و آزرده…
تا زماه طلعتت، طرف نقاب، افتاده است
تا زماه طلعتت، طرف نقاب، افتاده است لرزه از عکس رخت، بر آفتاب، افتاده است رحمتی فرما، که از باران اشک چشم من مردم بیچاره…
بویی از خاک رهت، همره باد سحری است
بویی از خاک رهت، همره باد سحری است رنگی از حسن رخت، مایه گلبرگ طری، است دم ز زلف تو زنم، زان دم من مشکین…
بر سر کوی یقین، کعبه و بتخانه، یکی است
بر سر کوی یقین، کعبه و بتخانه، یکی است دام زلف سیه و سبحه صد دانه، یکی است هر زمان جلوه حسن، ار چه ز…
باد سحر از بوی تو دم زد، همه جان شد
باد سحر از بوی تو دم زد، همه جان شد آب خضر از لعل تو جان یافت، روان شد بی بوی خوشت بر دل من…
ای صبا برخیز و کوی دلستان ما بپرس
ای صبا برخیز و کوی دلستان ما بپرس جان ما آنست، حال جان ما آنجا بپرس اندک اندک پیش رو، وآن جان بیمار مرا زیر…
آن که باشد که تو را بیند و عاشق نشود؟
آن که باشد که تو را بیند و عاشق نشود؟ یا به عشق تو مجرد ز علایق نشود؟ با تو داردم زازل سابقه عشق ولی…
امشب، چراغ مجلس ما، در گرفته است
امشب، چراغ مجلس ما، در گرفته است در تاب رفته و سخن، از سر گرفته است پروانه چون مجال برون شد ز کوی دوست یابد…
از سر دنیا و دین، مردانه در خواهم گذشت
از سر دنیا و دین، مردانه در خواهم گذشت مست و لایعقل، به کوی یار، بر خواهم گذشت جان سپر کردم به پیشش، پیش از…
هندوی زلف سرکشت با تو نشسته روبرو
هندوی زلف سرکشت با تو نشسته روبرو حال مشوش مرا با تو گشود مو به مو از همه سوی میدهد، بوی حبیب لاجرم میروم از…
هر زمان عشقش سر از جایی دگر بر میکند
هر زمان عشقش سر از جایی دگر بر میکند سوزش اندر هر سری سودای دیگر میکند با کمال خویشتن بینی، نمیدانم چرا؟ هر زمان آیینه…
نگارینا به صحرا رو، که بستان حله میپوشد
نگارینا به صحرا رو، که بستان حله میپوشد به شادی ارغوان با گل شراب لعل مینوشد به گل بلبل همی گوید که نرگس میکند شوخی…
من سرگشته به دست تو کجا افتادم؟
من سرگشته به دست تو کجا افتادم؟ دست من گیر خدا را، که ز پا افتادم به کمند سر زلف تو گرفتار شدم تا چه…
مستور در ایام تو معذور نباشد
مستور در ایام تو معذور نباشد هر چند که این ممکن و مقدور نباشد ماقوت رفتار نداریم، اگر یار نزدیکتر آید، قدمی دور نباشد مست…
ما را بجز خیالت، فکری دگر نباشد
ما را بجز خیالت، فکری دگر نباشد در هیچ سر خیالی، زین خوبتر نباشد کی شبروان کویت آرند ره به سویت عکسی ز شمع رویت،…
گراز تن جان شود معزول، عشقت جای آن دارد
گراز تن جان شود معزول، عشقت جای آن دارد که در ملک دلم عشقت، همان حکم روان دارد مرا هم نیمه جانی بود و در…
غوغای عشق دوشم، ناگاه بر سر آمد
غوغای عشق دوشم، ناگاه بر سر آمد هم دل به غم فرو شد، هم جان به هم برآمد بر روی اهل عالم، بودیم بسته محکم…
شب است و بادیه و دل، فتاده از راه است
شب است و بادیه و دل، فتاده از راه است ز چپ و راست، مخالف، ز پیش و پس، چاه است مقم تهلکه است این…
سالک راه تو را با مالک رضوان چه کار؟
سالک راه تو را با مالک رضوان چه کار؟ عابدان قبله را با کفر و با ایمان چه کار؟ طالب درمان نه مرد کار درد…
ز شراب لعل نوشین من رند بی نوا را
ز شراب لعل نوشین من رند بی نوا را مددی که چشم مستت به خمار کشت ما را ز وجود خود ملولم قدحی بیار ساقی…
دل، در برم گرفت و پی یار من برفت
دل، در برم گرفت و پی یار من برفت لب بوسه داد و جان و روان از بدن برفت چون دید دل، که قافله اشک…
در رکابت میدوم تا گوی چوگانت شوم
در رکابت میدوم تا گوی چوگانت شوم از برایت میکشم خود را که قربانت شوم بر سر راهت چو خاک افتادهام یکره بران بر سر…
خورشید رخا سایه ز ما باز گرفتی
خورشید رخا سایه ز ما باز گرفتی وز من نظر مهر و وفا باز گرفتی آخر چه شدهای برگ گل تازه که دیدار از بلبل…
چوگان زلفش از دل من برد گو ببر
چوگان زلفش از دل من برد گو ببر ای دل بگیرش آن خم چوگان و گو ببر در زحمتم ز درد سر و گفت و…
چشم مخمور تو در خواب مستی، خفته است
چشم مخمور تو در خواب مستی، خفته است از خمار چشم مستت، عالمی، آشفته است سنبلت را بس پریشان حال میبینم، مگر باد صبح، از…
تیر خدنگ غمزهات، از جان ما گذشت
تیر خدنگ غمزهات، از جان ما گذشت بر ما ز غمزه تو چه گویم، چها گذشت وقت صباح، بر سر شمع، از ممر باد نگذشت،…
تا به هوای تو دل، از سر جان، برنخاست
تا به هوای تو دل، از سر جان، برنخاست از دل بیطاقتم، بار گران ، برنخاست عشق تو تا جان و دل، خواست، که یغما…
بهار باغ و گل امروز، گوییا خوش نیست
بهار باغ و گل امروز، گوییا خوش نیست ندانم این ز بهارست، یا مرا خوش نیست دلا به عز قناعت بساز و عزت نفس که…
بر سر کوی غمش، بی سروپا باید رفت
بر سر کوی غمش، بی سروپا باید رفت گاه با خویش و گه از خویش جدا، باید رفت تا به مقصود از این جا که…
با سر زلفش دلم، پیوند جانی میکند
با سر زلفش دلم، پیوند جانی میکند با خیالش خاطرم، عیشی نهانی میکند در هر آن مجلس که دارد چشم مستش قصد جان جان اگر…
ای سر سودای من رفته در سودای تو
ای سر سودای من رفته در سودای تو باد سر تا پای من برخی ز سر تا پای تو گر سر من رفت در سودای…
آن سرو بین که باز چه رعنا همی رود
آن سرو بین که باز چه رعنا همی رود میآید او و عقل من از جا همی رود حوریست بیرقیب که از روضه میچمد جانیست…
آمد به برج عاشقان، ماه مبارک منزلت
آمد به برج عاشقان، ماه مبارک منزلت ای ماه مهر افزون من، بادا مبارک، منزلت خلوت سرای چشم و دل، این شسته و آن، رفتهام…