غزلیات خیالی بخارایی
اگر دیده در مهر و مه ناظر است
اگر دیده در مهر و مه ناظر است غرض چیست او را از این، ظاهر است از آن دم که از چشم من غایبی حضوری…
آن معلم که لبت را روش جان آموخت
آن معلم که لبت را روش جان آموخت هرچه آموخت به زلف تو پریشان آموخت ظاهراً بر ورق گل به خط سبز خرد آیت حسن…
ای دل به طریقی سوی زلفش اگر افتی
ای دل به طریقی سوی زلفش اگر افتی پرهیز از آن حلقه، مبادا که درافتی زنهار چو من در قدمش سر نهم ای اشک تو…
با سگت یاری مرا کارِ خود است
با سگت یاری مرا کارِ خود است هرکسی را کار با یارِ خود است عاشقی کردم فتادم در بلا مبتلا هرکس ز کردار خود است…
به بازی حلقهٔ زلف تو دل برد از من و خم زد
به بازی حلقهٔ زلف تو دل برد از من و خم زد به وقت خویش بادا وقت ما را گر چه برهم زد به ابرویت…
تا به کی چشم تو جز غارت دینها نکند
تا به کی چشم تو جز غارت دینها نکند گویَش از جانب ما تا دگر اینها نکند سر شوریده به پایت نرسد تا فلکش بر…
تا دلم را به غم هجر درانداختهای
تا دلم را به غم هجر درانداختهای صبر را خانه ز بنیاد برانداختهای دل نیندازم اگر تیر تو از جان گذرد تا نگویند به سهمی…
تا گرد عارض تو خط سبز بردمید
تا گرد عارض تو خط سبز بردمید بر گل بنفشه صدف زد و ریحان تر دمید آشفته ایم تا پیِ تسخیر عاشقان افسون بخواند خطّ…
چند ای سرشکِ خون دم از پاکیِّ گوهر میزنی
چند ای سرشکِ خون دم از پاکیِّ گوهر میزنی بر چهرهٔ زردم اگر نقشی زنی زر میزنی هر لحظه لافی میزنی ای گل ز خوبی…
خیز ای مست و سلامی به رخ ساقی گوی
خیز ای مست و سلامی به رخ ساقی گوی باقیِ باده به پیش آر و هوالباقی گوی مطربا مجلس شوق است و حریفان جمعند ماجرای…
دل به رویت هوس صحبت جانی دارد
دل به رویت هوس صحبت جانی دارد جان به فکر دهنت عیش نهانی دارد دیده چون اشک اگر در طلبت بشتابد بگذارش که به رویت…
دلم از زلف تو پا بستهٔ سودا آمد
دلم از زلف تو پا بستهٔ سودا آمد بی دُر وصل توام اشک به دریا آمد گفته بودی که بپرهیز ز تیر نظرم چون نرفتیم…
زهی تیره از زلف تو روز، شام
زهی تیره از زلف تو روز، شام به روی تو دعویّ مه ناتمام چو نسبت ندارد به زلف تو مشگ چرا می پزد عود سودای…
صاحب روی نکو منصب دولت دارد
صاحب روی نکو منصب دولت دارد خاصّه خوبی که نشانی ز مروّت دارد این همه لطف که در ناصیهٔ خورشید است ذرّهای نیست ز حسنی…
کجا باشد چو می روشن ضمیری
کجا باشد چو می روشن ضمیری که دارد به ز ساغر دستگیری؟ جوانی کو ننوشد بادهٔ شوق ز دست نازنینی دلپذیری اگر پیری رسد آن…
گر ای اشک دیده به خویشت بخواند
گر ای اشک دیده به خویشت بخواند مرو کآن سیهرو تو را میدواند کسی نیست کآنجا رساند پیامم مگر نالهٔ من به جایی رساند مرا…
گرچه اسرار نهانی می شود معلوم من
گرچه اسرار نهانی می شود معلوم من زآن چه حاصل چون نشد هیچ آن دهان مفهوم من یار بوسی وعده فرمود از دهان خود مرا…
گهی به پای تو جانم سرِ نیاز کشید
گهی به پای تو جانم سرِ نیاز کشید که دست از هوس کار غیر باز کشید دلم ز شیوهٔ چشمت ندید مردمی ئی به غیر…
ما به فکر دهنت ذوق شکر یافتهایم
ما به فکر دهنت ذوق شکر یافتهایم جُسته از غیب نشانی و خبر یافتهایم ما به کوی تو دری یافتهایم از فردوس چیست فردوس به…
مرا در بزم رندان جرعه نوشی
مرا در بزم رندان جرعه نوشی به از سودای زهد و خود فروشی تو در پرده از آن همرازی ای عود که چون نی راز…
منم و بادیهٔ عشق و دل آگاهی
منم و بادیهٔ عشق و دل آگاهی کس به جایی نرسد جز به چنین همراهی بیش در خرمنم آتش مزن ای ماه و بترس که…
هرکه سر در قدمِ مردم مقبل ننهاد
هرکه سر در قدمِ مردم مقبل ننهاد در ره عشق قدم بر سر منزل ننهاد طالب راه بر آن همه تا دست نشست پای ازین…
از این شکسته دو روزی اگر جدا باشی
از این شکسته دو روزی اگر جدا باشی خطا نباشد اگر بر خط وفا باشی اگر وفای رفیقان خود به جای آری خدای باد رفیق…
اگر گویی که حسن از رویِ من خاست
اگر گویی که حسن از رویِ من خاست دروغی نیست در روی تو پیداست بدین رفتار و شکل ای سرو قامت به هرجا می روی…
آه کز سعی رقیبان یار ترک من گرفت
آه کز سعی رقیبان یار ترک من گرفت دشمنان را دوست گشت و دوست را دشمن گرفت گر شد از دستِ غمش پاره گریبانم چه…
ای دل آن دم شرف صحبت دلبر یابی
ای دل آن دم شرف صحبت دلبر یابی که به سرمایهٔ اخلاص دلی دریابی آبرو می طلبی خاک شو و چشم مدار که ز دریا…
با شمع چو گفتم که نشان غم دل چیست
با شمع چو گفتم که نشان غم دل چیست از سوزِ دل سوخته آهی زد و بگریست گیرم که شوم ز آب خِضر زندهٔ جاوید…