غزلیات ابوالمعانی بیدل
وقت استکنیمگریه با هم
وقت استکنیمگریه با هم ای شمع شب است روز ما هم دوریم جدا زدامن یار چون دست شکسته از دعا هم هستی چقدر رعونت انشاست…
یاد شوقی کز جفاهایت دل ما شاد بود
یاد شوقی کز جفاهایت دل ما شاد بود در شکست این شیشه را جوش مبارکباد بود آبیار مزرع دردم مپرس از حسرتم هرکجا آهی دمید…
یارب چهسانکنم به هوای دعا بلند
یارب چهسانکنم به هوای دعا بلند دستی که نیست چون مژه جز بر قفا بلند صد نیستان تهی شدم از خود ولی چه سود هویی…
اجابتی ندمید از دعایکس به دو دست
اجابتی ندمید از دعایکس به دو دست مگر سبو شکندگردن عسس به دو دست ز عجز ساختهام با هوای عالم پوچ منو دلیکه چو دندانگرفته…
ادبسنج بیان حرفی از آن لب هرکجا دارد
ادبسنج بیان حرفی از آن لب هرکجا دارد خرام موجگوهر پا به دامان حیا دارد کف خاکیم در ما دیگرانداز رساییکو که دست عجز اگر…
از تغافل زدنی ترک سبب بایدکرد
از تغافل زدنی ترک سبب بایدکرد روز خود را به غبار مژه شب باید کرد گرد وارستگیهکوی فنا باید بود خاک در دیدهٔ اندوه ظرب…
از خودآرایی بهجنس جاودان لنگر مکن
از خودآرایی بهجنس جاودان لنگر مکن آبرو را سنگسار صنعت گوهر مکن خار جوهر زحمتگلبرک تمثالت مباد پردهٔ چشم تر آیینه را بستر مکن تا…
از غبار جلوه غیر تو تا بستم نظر
از غبار جلوه غیر تو تا بستم نظر چون صف مژگان دو عالم محو شد در یکدگر بستهام محمل به دوش یأس و از خود…
از هر طلبی پیش ندامتگلهکردم
از هر طلبی پیش ندامتگلهکردم سودم قدمی چند که دست آبله کردم در غنچگیام یکدلیی بود که چون گل بر وهم شکفتن زدم و ده…
اسمیم بیمسمی دیگر چه وانماییم
اسمیم بیمسمی دیگر چه وانماییم در چشمهسارتحقیق آبیکه نیست ماییم هر چند در نظرها داریم ناز گوهر یک سر چو سلک شبنم دررشتهٔ هواییم بر…
آفت است اینجا مباش ایمن ز سر برداشتن
آفت است اینجا مباش ایمن ز سر برداشتن میکشد مژگان دو صف از یک نظر برداشتن بر فلک آخر نخواهی رفت ای مشت غبار خویش…
اگر بهگلشن ز نازگردد قد بلند تو جلوه فرما
اگر بهگلشن ز نازگردد قد بلند تو جلوه فرما ز پیکرسر وموج خجلتشود نمایان چو می ز مینا ز چشم مستت اگر بیابد قبولکیفیت نگاهی…
اگر می نیست جمعیتکدام است
اگر می نیست جمعیتکدام است کمند وحدت اینجا دور جام است چو ساغر در محیط میکشیها ز موج باده قلابم بهکام است دو عالم در…
امروزکه امید بهکوی تو مقیم است
امروزکه امید بهکوی تو مقیم است گر بال گشایم دل پرواز دو نیم است نتوان ز سرم برد هوای دم تیغت این غنچهگره بستهٔ امید…
آنجاکه خیالت ز تمناگله دارد
آنجاکه خیالت ز تمناگله دارد اندیشه اگر خون نشود حوصله دارد چشمم ز هماغوشی مژگان گله دارد این ساغر حیرت صفت آبله دارد شمشادقدان را…
آه به دوستان دگر عرض دعا که میبرد
آه به دوستان دگر عرض دعا که میبرد اشک چکید و ناله رفت، نامهٔ ما که میبرد توأم گل دمیدهایم دامن صبح چیدهایم در چمنیکه…
ای آرزوی مهرتو سیلابکینهها
ای آرزوی مهرتو سیلابکینهها بر هم زنکدورت سنگ آبگینهها ملاح قدرت تو ز عکس تجلیات راند به بحرآینهٔ دل سفینهها آتشپرست شعلهٔ اندیشهات جگر آیینهدار…
ای بیخودی بر آینهٔ وهم رنگ ریز
ای بیخودی بر آینهٔ وهم رنگ ریز یعنی غبار ما به سر نام و ننگ ریز شور شکستشیشهدر اینبزمقلقل است چندی به جام وهم شراب…
ای دلت حسرت کمین انتخاب صبحدم
ای دلت حسرت کمین انتخاب صبحدم نقطهای از اشک کن اندرکتاب صبحدم عمر در اظهار شوخی پر تنک سرمایه است یک نفس تاکی فروشد پیچ…
ای ظفر شیفتهٔ همت نصرت فالت
ای ظفر شیفتهٔ همت نصرت فالت چمن فتح تبسمکدهٔ اقبالت آیت فضا و سخاشان تو را آینهدار نص تحقیق وفا ترجمهٔ اقوالت در مقامیکه شکوهت…
ای نرگست حیاکدهٔ صلح و جنگ هم
ای نرگست حیاکدهٔ صلح و جنگ هم ساز غزال رام تو خشم پلنگ هم دنبالههای ابروت از دل گذشته است میآید ازکمان توکار خدنگ هم…
این بحر را یک آینه دشت سراب گیر
این بحر را یک آینه دشت سراب گیر گر تشنهای چو آبله از خویش آب گیر بنیاد چشم در گذر سیل نیستیست خواهی عمارتش کن…
آینهٔ وصل چیست، حیرتی آراستن
آینهٔ وصل چیست، حیرتی آراستن وز اثر ما و من یک دو نفس کاستن مفت تماشاست حسن لیک به شکر نگاه از سر خود بایدت…
با ما نساخت آخر ذوق شراب خوردن
با ما نساخت آخر ذوق شراب خوردن چون میوه زرد گشتیم از آفتاب خوردن مستست طبع خود سر از کسب خلق بگذر تا کم کند…
باز امشب نفس شعله فشان دارد شمع
باز امشب نفس شعله فشان دارد شمع حیرتم سوخت ندانم چه زبان دارد شمع صافی آینه ناموس غبار رنگ است جز سیاهی به دل خود…
بازم از فیض جنون آماد شد سامان صبح
بازم از فیض جنون آماد شد سامان صبح میدهد چاک گریبان در کفم دامان صبح از گداز پیکرم تعمیر امکان کرده اند آسمان دودیست از…
بحرمیپیچد بهموج از اشک غمپرورد ما
بحرمیپیچد بهموج از اشک غمپرورد ما چرخ میگردد دوتا در فکر بار درد ما گر به میدان ریاضتکهربا دعویکند کاهگیرد در دهن از شرم رنگ…
بر دستگاه اقبال کس خیرهسر نگردد
بر دستگاه اقبال کس خیرهسر نگردد اینخط نمیتوان خواند تا صفحه برنگردد ای خواجه بینیازی موقوف خودگدازیست تسکین تشنه کامی آب گهر نگردد حیف است…
برای خاطرم غم آفریدند
برای خاطرم غم آفریدند طفیل چشم من یم آفریدند چو صبح آنجا که من پرواز دارم قفس با بال توأم آفریدند عرقگل کردهام از شرم…
بزم تصور توکدورت ایاغ نیست
بزم تصور توکدورت ایاغ نیست یعنی چو مردمک شب ما بیچراغ نیست سرگشتگان با نقش قدم خطکشیدهاند در کارگاه شعلهٔ جواله داغ نیست جیب نفسشکاف…
بسکه از ساز ضعیفیها خبر داریم ما
بسکه از ساز ضعیفیها خبر داریم ما چنگ میگردیم اگر یک ناله برداریم ما عاشقان را صندل آسودگی دردسرست تا به سر، دردی نباشد، دردسر…
بسکه حرف مدعا نازک رقم افتاده است
بسکه حرف مدعا نازک رقم افتاده است نامهام چون حیرت آیینه یکسر ساده است طینت عاشق نگردد از ضعیفی پایمال گر فتد بر خاک حرفی…
بسکه ناموس وفا داردکمین حال من
بسکه ناموس وفا داردکمین حال من هرکه بسمل گشت میبندد تپش دربال من بیخودی در بال حیرت میرسد آیینهام میتوان کردن به رنگ رفته استقبال…
به این ضعفی که جسم زارم از بستر نمیخیزد
به این ضعفی که جسم زارم از بستر نمیخیزد اگر بر خاک میافتد نگاهم برنمیخیزد غبار ناتوانم با ضعیفی بستهام عهدی همهگر تا فلک بالم…
به تو نقش صحبت ما، چقدر بجا نشسته
به تو نقش صحبت ما، چقدر بجا نشسته توبه ناز و ما درآتش، تو به خواب وما نشسته سرو برگ جرآت دل به ادب چرا…
به خیال زنده بودن هوس بقا ندارد
به خیال زنده بودن هوس بقا ندارد چو حباب جرم مینا سر ما هوا ندارد سحر چهگلستانیمکه به حکم بینشانی گل رنگ، راه بویی به…
به رنگ شمع ممکن نیست سوز دل نهان دارم
به رنگ شمع ممکن نیست سوز دل نهان دارم جنون مغزی که من دارم برون استخوان دارم نپنداری به مرگ از اضطراب شوق وامانم سپند…
به سودای هوس عمری درین بازارگردیدم
به سودای هوس عمری درین بازارگردیدم کنون گرد سرم گردان که من بسیار گردیدم ندیدم جز ندامت ساز استغنای این محفل کف دست حنایی کردم…
به عزم بسملم تیغ که دارد میل عریانی
به عزم بسملم تیغ که دارد میل عریانی که در خونم قیامت میکند ناز گل افشانی چه سازم در محبت با دل بیانفعال خود نیفتد…
به ما و من غلو دارد دنی تا فطرت عالی
به ما و من غلو دارد دنی تا فطرت عالی جهان تنگ آسودن دل پر میکند خالی نقوش وهم و ظن در هر تأمل میشود…
به هر طرف که هوای سفر شکست کلاهم
به هر طرف که هوای سفر شکست کلاهم همان شکست شد آخر چو موج توشهٔ راهم خیال موی میانکه شدگره به دل من که عرض…
بهار است ای ادب مگذار از شوق تماشایی
بهار است ای ادب مگذار از شوق تماشایی به چندین رنگ و بوی خفته مژگانم زند پایی خوشا شور دماغ شوق و گیرودار سودایی قیامت…
بهتازگی نکشد عافیت دماغ مرا
بهتازگی نکشد عافیت دماغ مرا مگر شکستن دل پرکند ایاغ مرا شبیکه دیدهکنم روشن از تماشایت فتیله مدتحیربود چراغ مرا ز برق یأس جگرسوز بادهای…
بوی وصلتگر ببالاند دل ناکام را
بوی وصلتگر ببالاند دل ناکام را صحن اینکاشانه زیر سایهگیرد بام را طایر آزاد ماگر بال وحشت واکند گردباد آیینه سازد حلقههای دام را دیدن…
بیا ای شعله تا دل فال وصلی از تو بردارد
بیا ای شعله تا دل فال وصلی از تو بردارد که این شمع خموش امشب نگاهی در سفر دارد تماشاگاه معدومی ز من چیدهست سامانی…
بیتوچون شمع زضعف تن ما
بیتوچون شمع زضعف تن ما رنگ ما خفت بهپیراهن ما نقش پاییم ادبپرور عجز مژه خم میشود از دیدن ما خاک ما گرد قیامت دارد…
بیستون یادی ز فرهاد ندامت فال کرد
بیستون یادی ز فرهاد ندامت فال کرد سنگ را بیتابی آه شرر غربال کرد از تب سودای مجنون خواندم افسونی به دشت گردبادش تا فلک…
بینیازان برقربز بحر و بر برخاستند
بینیازان برقربز بحر و بر برخاستند درگرفتند آتشی کز خشک و تر برخاستند بسکه در طبع غناکیشان توقع محو بود دامن افشان چون غبار از…
بس که دارد ناتوانی نبض احوال مرا
بس که دارد ناتوانی نبض احوال مرا بازگشتن نیست از آیینه تمثال مرا خاک نمگل میکندسامان خشکی از غبار سیرکن هنگامهٔ ادبار و اقبال مرا…
بسکه بیروپت بهارم کلفت انشا میکند
بسکه بیروپت بهارم کلفت انشا میکند چون حنا رنگ از گرانی سایه پیدا میکند گر نه باد صبح چین طرهات وا میکند نسخهٔ جمعیت ما…