وقت است‌کنیم‌گریه با هم

وقت است‌کنیم‌گریه با هم ای شمع شب است روز ما هم دوریم جدا زدامن یار چون دست شکسته از دعا هم هستی چقدر رعونت انشاست…

ادامه مطلب

یاد شوقی‌ کز جفاهایت دل ما شاد بود

یاد شوقی‌ کز جفاهایت دل ما شاد بود در شکست این شیشه را جوش مبارک‌باد بود آبیار مزرع دردم مپرس از حسرتم هرکجا آهی دمید…

ادامه مطلب

یارب چه‌سان‌کنم به هوای دعا بلند

یارب چه‌سان‌کنم به هوای دعا بلند دستی‌ که نیست چون مژه جز بر قفا بلند صد نیستان تهی شدم از خود ولی چه سود هویی…

ادامه مطلب

اجابتی ندمید از دعای‌کس به دو دست

اجابتی ندمید از دعای‌کس به دو دست مگر سبو شکندگردن عسس به دو دست ز عجز ساخته‌ام با هوای عالم پوچ من‌و دلی‌که چو دندان‌گرفته…

ادامه مطلب

ادب‌سنج بیان حرفی از آن لب هرکجا دارد

ادب‌سنج بیان حرفی از آن لب هرکجا دارد خرام موج‌گوهر پا به دامان حیا دارد کف خاکیم در ما دیگرانداز رسایی‌کو که دست عجز اگر…

ادامه مطلب

از تغافل زدنی ترک سبب بایدکرد

از تغافل زدنی ترک سبب بایدکرد روز خود را به غبار مژه شب باید کرد گرد وارستگی‌هکوی فنا باید بود خاک در دیدهٔ اندوه ظرب…

ادامه مطلب

از خودآرایی به‌جنس جاودان لنگر مکن

از خودآرایی به‌جنس جاودان لنگر مکن آبرو را سنگسار صنعت‌ گوهر مکن خار جوهر زحمت‌گلبرک تمثالت مباد پردهٔ چشم تر آیینه را بستر مکن تا…

ادامه مطلب

از غبار جلوه غیر تو تا بستم نظر

از غبار جلوه غیر تو تا بستم نظر چون صف مژگان دو عالم محو شد در یکدگر بسته‌ام محمل به دوش یأس و از خود…

ادامه مطلب

از هر طلبی پیش ندامت‌گله‌کردم

از هر طلبی پیش ندامت‌گله‌کردم سودم قدمی چند که دست آبله‌ کردم در غنچگی‌ام یکدلیی بود که چون گل بر وهم شکفتن زدم و ده…

ادامه مطلب

اسمیم بی‌مسمی دیگر چه وانماییم

اسمیم بی‌مسمی دیگر چه وانماییم در چشمه‌سارتحقیق آبی‌که نیست ماییم هر چند در نظرها داریم ناز گوهر یک سر چو سلک شبنم دررشتهٔ هواییم بر…

ادامه مطلب

آفت است اینجا مباش ایمن ز سر برداشتن

آفت است اینجا مباش ایمن ز سر برداشتن می‌کشد مژگان دو صف از یک نظر برداشتن بر فلک آخر نخواهی رفت ای مشت غبار خویش…

ادامه مطلب

اگر به‌گلشن ز نازگردد قد بلند تو جلوه فرما

اگر به‌گلشن ز نازگردد قد بلند تو جلوه فرما ز پیکرسر وموج خجلت‌شود نمایان چو می ز مینا ز چشم مستت اگر بیابد قبول‌کیفیت نگاهی…

ادامه مطلب

اگر می نیست جمعیت‌کدام است

اگر می نیست جمعیت‌کدام است کمند وحدت اینجا دور جام است چو ساغر در محیط می‌کشیها ز موج باده قلابم به‌کام است دو عالم در…

ادامه مطلب

امروزکه امید به‌کوی تو مقیم است

امروزکه امید به‌کوی تو مقیم است گر بال گشایم دل پرواز دو نیم است نتوان ز سرم برد هوای دم تیغت این غنچه‌گره بستهٔ امید…

ادامه مطلب

آنجاکه خیالت ز تمناگله دارد

آنجاکه خیالت ز تمناگله دارد اندیشه اگر خون نشود حوصله دارد چشمم ز هماغوشی مژگان گله دارد این ساغر حیرت صفت آبله دارد شمشادقدان را…

ادامه مطلب

آه به دوستان دگر عرض دعا که می‌برد

آه به دوستان دگر عرض دعا که می‌برد اشک چکید و ناله رفت‌، نامهٔ ما که می‌برد توأم گل دمیده‌ایم دامن صبح چیده‌ایم در چمنی‌که…

ادامه مطلب

ای آرزوی مهرتو سیلاب‌کینه‌ها

ای آرزوی مهرتو سیلاب‌کینه‌ها بر هم زن‌کدورت سنگ آبگینه‌ها ملاح قدرت تو ز عکس تجلیات راند به بحرآینهٔ دل سفینه‌ها آتش‌پرست شعلهٔ اندیشه‌ات جگر آیینه‌دار…

ادامه مطلب

ای بیخودی بر آینهٔ وهم رنگ ریز

ای بیخودی بر آینهٔ وهم رنگ ریز یعنی غبار ما به سر نام و ننگ ریز شور شکست‌شیشه‌در این‌بزم‌قلقل است چندی به جام وهم شراب…

ادامه مطلب

ای دلت حسرت‌ کمین انتخاب صبحدم

ای دلت حسرت‌ کمین انتخاب صبحدم نقطه‌ای از اشک کن اندرکتاب صبحدم عمر در اظهار شوخی پر تنک سرمایه است یک نفس تاکی فروشد پیچ…

ادامه مطلب

ای ظفر شیفتهٔ همت نصرت فالت

ای ظفر شیفتهٔ همت نصرت فالت چمن فتح تبسمکدهٔ اقبالت آیت فضا و سخاشان تو را آینه‌دار نص تحقیق وفا ترجمهٔ اقوالت در مقامی‌که شکوهت…

ادامه مطلب

ای نرگست حیاکدهٔ صلح و جنگ هم

ای نرگست حیاکدهٔ صلح و جنگ هم ساز غزال رام تو خشم پلنگ هم دنباله‌های ابروت از دل گذشته است می‌آید ازکمان توکار خدنگ هم…

ادامه مطلب

این بحر را یک آینه دشت سراب‌ گیر

این بحر را یک آینه دشت سراب‌ گیر گر تشنه‌ای چو آبله از خویش آب ‌گیر بنیاد چشم در گذر سیل نیستی‌ست خواهی عمارتش کن…

ادامه مطلب

آینهٔ وصل چیست‌، حیرتی آراستن

آینهٔ وصل چیست‌، حیرتی آراستن وز اثر ما و من یک دو نفس کاستن مفت تماشاست حسن لیک به شکر نگاه از سر خود بایدت…

ادامه مطلب

با ما نساخت آخر ذوق شراب خوردن

با ما نساخت آخر ذوق شراب خوردن چون میوه زرد گشتیم از آفتاب خوردن مست‌ست طبع خود سر از کسب خلق بگذر تا کم‌ کند…

ادامه مطلب

باز امشب نفس شعله فشان دارد شمع

باز امشب نفس شعله فشان دارد شمع حیرتم سوخت ندانم چه زبان دارد شمع صافی آینه ناموس غبار رنگ است جز سیاهی به دل خود…

ادامه مطلب

بازم از فیض جنون آماد شد سامان صبح

بازم از فیض جنون آماد شد سامان صبح می‌دهد چاک گریبان در کفم دامان صبح‌ از گداز پیکرم تعمیر امکان کرده اند آسمان دودی‌ست از…

ادامه مطلب

بحرمی‌پیچد به‌موج از اشک غم‌پرورد ما

بحرمی‌پیچد به‌موج از اشک غم‌پرورد ما چرخ می‌گردد دوتا در فکر بار درد ما گر به میدان ریاضت‌کهربا دعوی‌کند کاه‌گیرد در دهن از شرم رنگ…

ادامه مطلب

بر دستگاه اقبال کس خیره‌سر نگردد

بر دستگاه اقبال کس خیره‌سر نگردد این‌خط نمی‌توان خواند تا صفحه برنگردد ای خواجه بی‌نیازی موقوف خودگدازی‌ست تسکین تشنه کامی آب گهر نگردد حیف است…

ادامه مطلب

برای خاطرم غم آفریدند

برای خاطرم غم آفریدند طفیل چشم من یم آفریدند چو صبح آنجا که من پرواز دارم قفس با بال توأم آفریدند عرق‌گل کرده‌ام از شرم…

ادامه مطلب

بزم تصور توکدورت ایاغ نیست

بزم تصور توکدورت ایاغ نیست یعنی چو مردمک شب ما بی‌چراغ نیست سرگشتگان با نقش قدم خط‌کشیده‌اند در کارگاه شعلهٔ جواله داغ نیست جیب نفس‌شکاف…

ادامه مطلب

بسکه از ساز ضعیفی‌ها خبر داریم ما

بسکه از ساز ضعیفی‌ها خبر داریم ما چنگ می‌گردیم اگر یک ناله برداریم ما عاشقان را صندل آسودگی دردسرست تا به سر، دردی نباشد، دردسر…

ادامه مطلب

بسکه حرف مدعا نازک رقم افتاده است

بسکه حرف مدعا نازک رقم افتاده است نامه‌ام چون حیرت آیینه یکسر ساده است طینت عاشق نگردد از ضعیفی پایمال گر فتد بر خاک حرفی…

ادامه مطلب

بسکه ناموس وفا داردکمین حال من

بسکه ناموس وفا داردکمین حال من هرکه بسمل گشت می‌بندد تپش دربال من بیخودی در بال حیرت می‌رسد آیینه‌ام می‌توان‌ کردن به رنگ رفته استقبال…

ادامه مطلب

به این ضعفی ‌که جسم زارم از بستر نمی‌خیزد

به این ضعفی ‌که جسم زارم از بستر نمی‌خیزد اگر بر خاک می‌افتد نگاهم برنمی‌خیزد غبار ناتوانم با ضعیفی بسته‌ام عهدی همه‌گر تا فلک بالم…

ادامه مطلب

به تو نقش صحبت ما، چقدر بجا نشسته

به تو نقش صحبت ما، چقدر بجا نشسته توبه ناز و ما درآتش‌، تو به خواب وما نشسته سرو برگ جرآت دل به ادب چرا…

ادامه مطلب

به خیال زنده بودن هوس بقا ندارد

به خیال زنده بودن هوس بقا ندارد چو حباب جرم مینا سر ما هوا ندارد سحر چه‌گلستانیم‌که به حکم بی‌نشانی گل رنگ‌، راه بویی به…

ادامه مطلب

به رنگ شمع ممکن نیست سوز دل نهان دارم

به رنگ شمع ممکن نیست سوز دل نهان دارم جنون مغزی ‌که من دارم برون استخوان دارم نپنداری به مرگ از اضطراب شوق وامانم سپند…

ادامه مطلب

به سودای هوس عمری درین بازارگردیدم

به سودای هوس عمری درین بازارگردیدم کنون‌ گرد سرم‌ گردان‌ که من بسیار گردیدم ندیدم جز ندامت ساز استغنای این محفل کف دست حنایی کردم…

ادامه مطلب

به عزم بسملم تیغ‌ که دارد میل عریانی

به عزم بسملم تیغ‌ که دارد میل عریانی که در خونم قیامت می‌کند ناز گل افشانی چه سازم در محبت با دل بی‌انفعال خود نیفتد…

ادامه مطلب

به ما و من غلو دارد دنی تا فطرت عالی

به ما و من غلو دارد دنی تا فطرت عالی جهان تنگ آسودن دل پر می‌کند خالی نقوش وهم و ظن در هر تأمل می‌شود…

ادامه مطلب

به هر طرف‌ که هوای سفر شکست‌ کلاهم

به هر طرف‌ که هوای سفر شکست‌ کلاهم همان شکست شد آخر چو موج توشهٔ راهم خیال موی میان‌که شدگره به دل من که عرض…

ادامه مطلب

بهار است ای ادب مگذار از شوق تماشایی

بهار است ای ادب مگذار از شوق تماشایی به چندین رنگ و بوی خفته مژگانم زند پایی خوشا شور دماغ شوق و گیرودار سودایی قیامت…

ادامه مطلب

به‌تازگی نکشد عافیت دماغ مرا

به‌تازگی نکشد عافیت دماغ مرا مگر شکستن دل پرکند ایاغ مرا شبی‌که دیده‌کنم روشن از تماشایت فتیله مدتحیربو‌د چراغ مرا ز برق یأس جگرسوز باده‌ای…

ادامه مطلب

بوی وصلت‌گر ببالاند دل ناکام را

بوی وصلت‌گر ببالاند دل ناکام را صحن این‌کاشانه زیر سایه‌گیرد بام را طایر آزاد ماگر بال وحشت واکند گردباد آیینه سازد حلقه‌های دام را دیدن…

ادامه مطلب

بیا ای شعله تا دل فال وصلی از تو بردارد

بیا ای شعله تا دل فال وصلی از تو بردارد که این شمع خموش امشب نگاهی در سفر دارد تماشاگاه معدومی ز من چیده‌ست سامانی…

ادامه مطلب

بی‌توچون شمع زضعف تن ما

بی‌توچون شمع زضعف تن ما رنگ ما خفت به‌پیراهن ما نقش پاییم ادب‌پرور عجز مژه خم می‌شود از دیدن ما خاک ما گرد قیامت دارد…

ادامه مطلب

بیستون یادی ز فرهاد ندامت فال ‌کرد

بیستون یادی ز فرهاد ندامت فال ‌کرد سنگ را بیتابی آه شرر غربال ‌کرد از تب‌ سودای‌ مجنون خواندم‌ افسونی‌ به دشت گردبادش تا فلک…

ادامه مطلب

بی‌نیازان برق‌ربز بحر و بر برخاستند

بی‌نیازان برق‌ربز بحر و بر برخاستند درگرفتند آتشی‌ کز خشک و تر برخاستند بسکه در طبع غناکیشان توقع محو بود دامن ‌افشان چون غبار از…

ادامه مطلب

بس که دارد ناتوانی نبض احوال مرا

بس که دارد ناتوانی نبض احوال مرا بازگشتن نیست از آیینه تمثال مرا خاک نم‌گل می‌کندسامان خشکی از غبار سیرکن هنگامهٔ ادبار و اقبال مرا…

ادامه مطلب

بسکه بی‌روپت بهارم ‌کلفت انشا می‌کند

بسکه بی‌روپت بهارم ‌کلفت انشا می‌کند چون حنا رنگ از گرانی سایه پیدا می‌کند گر نه باد صبح چین طره‌ات وا می‌کند نسخهٔ جمعیت ما…

ادامه مطلب